مولانا جلالدين محمد بلخي

 

 

«آدمی فربه شود از راه گوش// جانور فربه شود ازحلق و نوش»

«آدمی مخفی است در زیر زبان// این زبان پرده‌است بر درگاه جان»

«آزمودم مرگ من در زندگی است// چون رهم زین زندگی، پایندگی است»

«آفت ادراک آن حال است و قال// خون به خون شستن محال است و محال»

«آب کم جو تشنگی آور بدست// تا بجوشد آبت از بالا و پست»

«آنچه اندر آینه بیند جوان// پیر اندر خشت بیند بیش از آن»

«از پی هر گریه آخر خنده ایست// مرد آخربین مبارک بنده ایست»

«از محبت، نار نوری می‌شود// وز محبت، دیو حوری می‌شود»

«ای خنک آن را که پیش از مرگ مرد// یعنی او از اصل این زر بوی برد// مرگ تبدیلی که در نوری روی// نه چنان مرگی که در گوری روی»

«ای که تو از ظلم چاهی می‌کنی// از برای خویش دامی می‌تنی»

«این جهان کوه‌است و فعل ما ندا// باز گردد این نداها را صدا»

«پا تهی گشتن به‌است از کفش تنگ// رنج قربت به که اندر خانه جنگ»

«پس کلوخ خشک در جو کی بود؟// ماهیی با آب، عاصی کی شود؟»

«پیش چشمت داشتی شیشه کبود// زان جهت عالم کبودت می‌نمود»

«پیش مؤمن کی بود این قصه خوار// قدر عشق گوش، عشق گوشوار»

«تا که احمق باقی است اندر جهان// مرد مفلس کی شود محتاج نان»

«تیغ دادن در کف زنگی مست// به که آید علم، ناکس را بدست»

«چون زخود رستی همه برهان شدی// چون که گفتی بنده‌ام سلطان شدی»

«چون که دندان تو را کرم اوفتاد// نیست دندان بر کنش ای اوستاد»

«زآنهمه بانگ و علا لای سگان// هیچ واماند ز راهی کاروان؟»

«سخـت گیری و تعصـب خامی است// تا جنینی کار خون‌آشامی است»

«شب غلط بنماید و مبدل بسی// دید صائب شب ندارد هرکسی»

«صورت زیبا نمی‌آید به کار// حرفی از معنی اگر داری بیار»

«ظالم آن قومی که چشمان دوختند// وز سخن‌ها عالمی را سوختند»

«عاقبت جوینده یابنده بود// چونکه در خدمت شتابنده بود»

«عشق‌هایی کز پی رنگی بود// عشق نبود عاقبت ننگی بود»

«عقل از سودای او کور است و کر// نیست از عاشق کسی دیوانه‌تر»

«عقل اول راند بر عقل دوم// ماهی از سر گنده گردد نی ز دم»

«عقل تا تدبیر و اندیشه کند// رفته باشد عشق تا هفتم سما// عقل تا جوید شتر از بهر حج// رفته باشد عشق بر کوه صفا»

«کرد مردی از سخن دانی سؤال// حق و باطل چیست ای نیکومقال// گوش را بگرفت و گفت این باطل است// چشم حق است و یقینش حاصل است»

«گفت خر! آخر همی زن لاف لاف// در غریبی بس توان گفتن گزاف»

«گفت هان ای محتسب بگذار و رو// از برهنه کی توان بردن گرو»

«موی بشکافی به ‌عیب دیگران// چو به ‌عیب خود رسی کوری از آن»

«نردبان خلق این ما و منست// عاقبت زین نردبان افتادنست// هرکه بالاتر رود ابله‌ترست// کاستخوان او بتر خواهد شکست»

«آن یکی پرسید اشتر را که هی// از کجا می‌آیی ای اقبال‌پی// گفت از حمام گرم کوی تو// گفت خود پیداست از زانوی تو»

«هرکسی را بهر کاری ساختند// میل آن‌را در دلش انداختند»

«هرکه او بی‌مرشدی در راه شد// او زغـولان گمره و در چاه شد// هرکه گیرد پیشهٔ بی‌اوستـا// ریش‌خندی شد به شهـر و روستا// کار بی‌استاد خواهی ساختن// جاهلانه جان بخواهی باختن»

«هرکه اول‌بین بود اعمی بود// هرکه آخربین چه بامعنی بود// چشـم آخربین تواند دید راست// چشم اول‌بین غرورست و خطاست// هرکه آخربین‌تر او مسعودتر// هـر که اول‌بین‌تر او مطرودتر// هرکه اول بنگرد پایان کار// انـدر آخر او نگردد شرمسار// حکم چون بر عاقبت‌اندیشی است// پادشاهی بنده درویشی است»

«هیچ آیینه دگر آهن نشد// هیچ نانی گنـدم خرمن نشد// هیچ انگوری دگر غوره نشد// هیـچ میوه پخته باکوره نشد// پختـه گرد و از تغیـّر دورشو// رو چو برهان محقق نورشو»

«ای باد خوش که از چمن عشق می‌رسی// برمن گذر که بوی گلستانم آرزوست»

«خنک آن چشم که گوهر زخسی بشناسد// خنک آن قافله‌ای کو بودش دوست خفیر»

«دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر// کز دیـو و دد ملولم و انسانم آرزوست// گفتند یافت می‌نشود جسته‌ایم ما// گفت آن که یافت می‌نشود آنم آرزوست»

«دیگران چون بروند از نظر از دل بروند// تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی»

«شتران مست شدستند، ببین رقص جمل// ز اشتر مست که جوید ادب و علم و هنر»

«عشق اندر فضل و علم و دفتر و اوراق نیست // هرچه گفت و گوی خلق آن ره، ره عشاق نیست// شاخ عشق اندر ازل دان، بیخ عشق اندر ابد// این شجر را تکیه بر عرش و ثری و ساق نیست»

«عقل، بند ِ رهروان و عاشقان است ای پسر// بند بشکن، ره عیان اندر عیانست ای پسر»

«هرکه را نبض عشق می‌نجهد// گر فلاطون بود، تواش خر گیر// هر سری کو ز عشق پر نبود// آن سرش را زدم مؤخر گیر»

«ذره گشت و آفتاب انبار کرد// خرمن از صد رومی و عطار کرد»

«مثنوی مولوی معنوی// هست قرآنی به لفظ پهلوی// من نمی‌گویم که آن عالی‌جناب// هست پیغمبر، ولی دارد کتاب»

«مولوی گرفتار پندار بی‌پایهٔ وحدت وجود گردیده و در آن گمراهی و سرگردانی بی‌پایه، بافندگی‌ها کرده است.»