آرزو

 

 

اندرز هاي ناب

 

 

 

آرزو

 

 

«آرزو کردن چه قدر شگف‌انگیز است، اما وقتی به‌آرزوی خود رسیدیم شگف از درون ما رخت برمی‌بندد.»

«آرزو ریشه حیات ما است، اگرچه این ریشه حیات، ما را به‌تدریج می‌سوزاند ولی همین ریشه مایه زندگی است.»

«آرزوی تجدید حیات آدمی یک آرزوی ابلهانه‌است زیرا بوجودآمدن انسان یک اشتباه و یک حادثه غم‌انگیز است و بهتر آن‌که تجدید نشود.»

«آرزوی هر شخصی هدایت او را به عهده دارد.»

«آماده شدن برای دستگیری از پیران، و وفاداری نسبت به‌دوستان و مهر ورزیدن به‌مردم، آرزوی من است.»

«آینده متعلق به کسانی است که در آرزوی آن هستند و بدان ایمان دارند.»

«از آرزوهای دور و دراز دوری نمائید چه جز خستگی روح و ملال خاطر، بار و بری ندارد.»

«از دست دادن امیدی پوچ و آرزوئی محال، خود موفقیت و پیشرفت بزرگی است.»

«اگر کسی در راه رسیدن به‌آرزو قدم بردارد، دائمأ از لذت وصال برخوردار است.»

«اگر تا کنون به‌نصف آرزوهایتان رسیده‌اید، بدون تردید زحمت شما دو برابر شده‌است.»

«امید و آرزو آخرین چیزی است که دست از گریبان بشر برمی‌دارد.»

«اندیشه‌ها، رؤیاها، آه‌ها، آرزوها و اشک‌ها از ملازمان جدائی ناپذیر عشق می‌باشند.»

«ای باد خوش که از چمن عشق می‌رسی// برمن گذر که بوی گلستانم آرزوست»

«برای تحقق آرزوی تو، خواه امیر باشی خواه گدا، در برابر طبیعت فرق نمی‌کند و برای همه یک بها معین شده‌است و آن فداکاری و از خودگذشتگی است.»

«برای رسین به آرزوئی باید ده‌ها آرزوی دیگر را سر برید.»

«برای همه‌کس خوشبختی یک معنی بیشتر ندارد! رسیدن به آرزوی موهوم.»

«به اختیار، کس از یار خویش دور شود؟// به روز وصل کسی آرزو کند هجران؟»

«جان صرف كند در آرزویم// گر خود همه شير مرغ جویم»

«چون عرصه تنگت ندهد فرصت پرواز// رو آرزوی نعمت بی‌بال‌وپری کن»

«خداوند وقتی می‌خواهد کسی‌را فاسد سازد، او را به‌همه آرزوهایش می‌رساند.»

«خردمند به‌کار خویش تکیه کند و نادان به‌آرزوی خویش.»

«خوشبختی این است که انسان دنیا را همان طور که آرزو می‌کند ببیند.»

«خوشبختی وجود ندارد و ما خوشبخت نیستیم، اما می‌توانیم این حق را به خود بدهیم که در آرزوی آن باشیم.»

«دامنه آمال و آرزوی انسان انتهائی ندارد، سعادتمند کسی است که به‌افکار بی‌اساس و ایده‌آلهای بی‌معنا دل نبندد.»

«دست طبیعت امیدهای انسان را در هیچ حدود و ثغوری محصور نساخته‌است و آرزوهای بشری هرگز حدی نمی‌شناسند.»

«دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر// کز دیـو و دد ملولم و انسانم آرزوست// گفتند یافت می‌نشود جسته‌ایم ما// گفت آن که یافت می‌نشود آنم آرزوست»

«زندگی‌نامه انسان عبارت است از: مدهوش از امیدها و آرزوها، پای‌کوبان به‌آغوش مرگ پناه بردن.»

«زندگی را همانگونه که هست بپذیرید و در این زمان است که آرزو محو می‌شود. سعی کنید همیشه شاد باشید بدون اینکه برای این شادی دلیل خاصی وجود داشته باشد و اینگونه‌است که به آرامش می‌رسید.»

«سودمندترین داروها، رها کردن آرزوها است.»

«قدرت در روزگار ما بی‌مقصد، بی‌مسؤولیت و حتی بی‌خواست و آرزو است. قدرت چیزی جز خود را نمی‌خواهد و قدرتی که در پی دستیابی به‌قدرت است، مصداق بارز «نهیلیسم» است و این است فاجعه بزرگ روزگار ما که در جنگ‌ها، اشغال‌ها، آوارگی انسان‌ها، پایمال کردنِ حق و حقوق ملت‌ها و ترور و خشونت تجلی می‌کند و این است راز و رمز مصیبتی که در اثر استخدام علم، هنر و دین توسط قدرت و اشتهای سیری‌ناپذیر قدرت‌های ریز و درشت روزگار ما برای استیلا برآنچه آن را «غیرخودی» و «دیگری» می‌دانند نصیب ما شده‌است و جهان ما را ناامن و از نعمت محبت و همدلی محروم کرده‌است.»

«کی‌ام من؟ آرزو گم‌کرده‌ای تنها و سرگردان// نه آرامی نه امیدی نه همدردی نه همراهی»

«مانند سایه‌ها، هرچه خورشید زندگی و عمر بیشتر رو به‌غروب می‌نهد، آرزوهای ما دور و درازتر می‌گردند.»

«من در آرزوی انجام خدمتی بزرگ و پرشکوه زندگی می‌کنم، اما مبرم‌ترین وظیفه من انجام خدمات کوچکی است که در کسوتی بزرگ و شکوهمند ظاهر شوند »

«من وصل یارم آرزو، او را به‌سوی غیر رو// نه من گنه کارم نه او، کار دل است این کارها»

«و آن‌که با آرزو کند خویشی// اوفتد عاقبت به ‌درویشی»

«وقتی با دوستان به ‌سر می‌بریم دیگر آرزویی نداریم.»

«هر تغییر و تحولی که برای جهان آرزو می‌کنی، در وجود خودت ایجاد کن!»

«هرچه کمتر آرزو داشته باشید محرومیت‌های شما کمتر است.»

«همه آرزوها از نیاز سرچشمه می‌گیرد، یعنی از کمبودها و رنج‌ها.»

«یگانه تسکین دهنده آرزوهای طلائی دو چیز است، صبر و امید.»

«آرزو ریشه حیات ما است، اگرچه این ریشه حیات، ما را به‌تدریج می‌سوزاند ولی همین ریشه مایه زندگی است.»

«آنچه هنگام مردن بر اندوه می‌افزاید بی‌هنری فرزند و کارهای بیهوده و ناپسند اوست و هرآنچه از غم می‌کاهد، هنرمندی و اندوخته‌داشتن کردار نیک و پسندیده‌اش می‌باشد.»

«آنکس که برای اثبات خود دیگران را نفی میکند،به خود ایمان ندارد.»

«آینده متعلق به کسانی است که در آرزوی آن هستند و بدان ایمان دارند.»

«از چیزهایی که خداوند داده و اطرافتان است لذت ببرید، بدانید خوشبختید.»

«اساس تمدن تقوا و ریاضت است.»

«اگر زمانه به گرگی دهد زمام امور// بر او زبهر سلامت سلام باید کرد»

«اگر می‌خواهید پیروز شوید امیدوار باشید.»

«اگر کسی در راه رسیدن به آرزو قدم بردارد، دائمأ از لذت وصال برخوردار است.»

«اگر نسل حاضر نمی‌داند به کجا می‌رود، دلیل آن این است که رؤیای اجداد خود را تعقیب می‌کند.»

«انسان آفریده شده تا به تکامل برسد و برتر از همهٔ موجودات شود.»

«ای امیدهای دورهٔ زندگی اگر شما نبودید و به روی این حیات پر از مصیبت تبسم نمی‌کردید، بشر چگونه زنده می‌ماند؟»

«ایده‌آل انسان، انسانیت است.»

«ایده‌آل، نیروی شگرفی است که دنیا را زنده نگه‌می‌دارد.»

«ایده‌ها در زندگی ما نقش اول را دارند، هر کس به اندازه ایده‌هایش می‌ارزد.»

«بادبادک زمانی اوج می‌گیرد که با باد مخالف روبه‌رو شود.»

«با نان خشک زندگی کردن و با آرامش خاطر بسر بردن بهتر از تکیه بر اریکه سلطنت با دغدغه خاطر است.»

«برای رسیدن به آرزوئی باید ده‌ها آرزوی دیگر را سر برید.»

«بزرگان زاده نمی‌شوند، بلکه ساخته می‌شوند.»

«بهترین وسیله برای فتح و پیروزی انسان، امیدواری است، اگرمی خواهید پیروز شوید امیدوار باشید.»

«به خدا تکیه کن و مطمئن باش زیر سایهٔ خدا دوستان زیادی پیدا می‌کنی.»

«به خدا نگویید مشکل بزرگی دارید بلکه به مشکل بگویید خدای بزرگی دارید.»

«تا در کسب دانش و هنر هم‌چشمی و رقابت نورزید، بزرگ و باارزش نمی‌شوید.»

«تصور همیشه بر پایه امید است، تا وقتی که احساس می‌کنیم امیدواریم.»

«تمام ملل دنیا بدون استثناء در حال انحطاط اخلاقی رو به انقراض رفته‌اند.»

«تنها زمان، قادر به درک عظمت عشق است.»

«توکل مثل یک ریشهٔ محکم در وجود انسان رشد می‌کند و دل و ذهن با واژهٔ یأس و اندوه بیگانه می‌شود.»

«جنگ کشتارگاه کسانی است که همدیگر را نمی‌شناسند، به نفع کسانی است که یکدیگر را می‌شناسند ولی همدیگر را نمی‌کشند.»

«چهار چیز است که موجب هلاک روح شود: اول حرص. دوم ترس. سوم عار. چهارم قرض.»

«خلق نیک، بال و پر انسان است.»

«خوشبختی این است که انسان دنیا را همان طور که آرزو می‌کند ببیند.»

«دامنه آمال و آرزوهای انسان، بی‌پایان است؛ سعادتمند کسی است‌که به افکار بی‌اساس و ایده‌آل‌های بی‌معنا دل نبندد.»

«در ترویج دانش و هنر اهتمام نمائید تا مردم صاحب استعداد ضایع نشوند.»

«رهرو آن نیست که گه تند و گهی خسته رود// رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود.»

«زندگی ما به اندازهٔ امیدی که با آن نگاه می‌کنیم، گسترده‌است.»

«سنگ‌های درشت را، سنگ‌های ریز پابرجا نگاه می‌دارند.»

«شادترین افراد، لزوماً بهترین چیزها را ندارند فقط از آنچه که دارند بهترین استفاده را می‌کنند.»

«شرافت مانند تیری است که چون از کمان جست بازگشت آن ممتنع است.»

«طبیعت، بشر را خوب و قشنگ می‌سازد واجتماع او را فاسد بار می‌آورد.»

«عشق آینه بلند نور است// شهوت ز حصار عشق دور است»

«عشق به هدف، پادزهر ترس و نگرانی است.»

«عمر و جوانی مثل برق و باد می‌گذرند، بدون این که امکان یک لحظه برگشت به عقب را داشته باشیم، پس دریابیم زمان و جوانی‌مان را.»

«غالباً عدم موفقیت مردمان، ریشه در عدم صداقت و راستگویی‌شان دارد و راستگویی باعث نجات انسان از مهالک و موجب سعادت و نیکبختی در دو جهان می‌گردد.»

شوپن: «کسی‌که با دستش کار می‌کند کارگر است، کسیکه با عقل و دستش کار می‌کند پیشه‌ور است، کسی که با دست و عقل و احساسش کار می‌کند هنرمند است.»

«کسی که به طرف جلو نگاه نمی‌کند، عقب می‌ماند.»

«کوچکتر که بودیم، دل بزرگتری داشتیم. امروز که بزرگتریم، چقدر دلتنگیم.»

«گاهی گناهان کوچک بدبختی‌های بزرگ می‌آورد.»

«مأیوس مباش زیرا ممکن است آخرین کلیدی که در جیب داری قفل را بگشاید.»

«ما به دنیا آمده‌ایم که دوست‌داشتن و عشق‌ورزیدن را بیاموزیم.»

«مانند سایه‌ها، هرچه خورشید زندگی و عمر بیشتر رو به‌غروب می‌نهد، آرزوهای ما دور و درازتر می‌گردند.»

«مرد باید که بوی داند برد// ورنه عالم پر از نسیم صباست»

«ملتی که آزادیش غصب شده، هر قدر در ثروت و رفاه غوطه‌ور باشد از نظر بشریت به اندازه یک پادو مغازه ارزش ندارد.»

«مهر فروزنده چو پنهان شود// شب‌پره بازی‌گر میدان شود»

«مهم‌ترین نقل‌قول آنست که منبع آن‌را نتوانی نام ببری.»

«نوع بشر با انتخاب ظالمانه‌ای مواجه شده‌است؛ کارکردن یا تلویزیون‌دیدن در روز.»

«وقتی از میکل آنژ سؤال شد، چرا تا به‌حال ازدواج نکرده‌ای؟ بدون تأمل جواب داد: من با هنر خود ازدواج کرده‌ام و آثاری که از خود به‌جای می‌گذارم در حکم فرزندان من هستند...»

«ورزش یکی از مهمترین ارکانی است که نیروی اجتماعی کشور بر آن بنیاد و استوار می‌گردد.»

«هر کسی می‌تواند در جهت امواج حرکت کند اما انسان واقعی کسی است که خلاف جهت امواج حرکت کند.»

«هرکه جور آموزگار نبیند، به جفای روزگار گرفتار آید.»

«هم‌نشينی به از کتاب مخواه!//... كه مصاحب بود گه و بی‌گاه// بهجت‌افزای جان و راحت دل// هرچه دلخواه توست از آن حاصل// اين چنين همدمی لطيف كه ديد؟// كه نرنجيد و نه برنجانید»

«همهٔ آزادی‌های ما حکم یک بسته را دارد و اگر بنا است که یکی از محتویات این بسته محفوظ بماند، تمام آن باید حفظ شود.»

«همیشه وقتی منتظر نتیجه کاری هستی و برایش نقشه می‌کشی، چند درصد هم احتمال جواب ناخوشایند آن را هم داشته باش، ولی امیدت را از دست نده.»

«هیچ نیروئی قویتر از میل به آزادی نیست.»

«یأس در کارها یک نوع خودکشی است، به واقع وقتی قطع امید می‌کنی گوئی از زندگی رشتهٔ پیوند بریده‌ای.»

«یک نقل‌قول خوب و دل‌نشین در حافظه داشتن مانند سکه‌ پول باارزشی است که در یک جعبه باشد.»

«یک‌روز خرج مطبخ تو قوت سال ماست// یک‌سال مردمی کن و یک‌روز روزه گیر»

 

«آرزو کردن چه قدر شگف‌انگیز است، اما وقتی به‌آرزوی خود رسیدیم شگف از درون ما رخت برمی‌بندد.»

«آرزو ریشه حیات ما است، اگرچه این ریشه حیات، ما را به‌تدریج می‌سوزاند ولی همین ریشه مایه زندگی است.»

«آرزوی تجدید حیات آدمی یک آرزوی ابلهانه‌است زیرا بوجودآمدن انسان یک اشتباه و یک حادثه غم‌انگیز است و بهتر آن‌که تجدید نشود.»

«آرزوی هر شخصی هدایت او را به عهده دارد.»

«آماده شدن برای دستگیری از پیران، و وفاداری نسبت به‌دوستان و مهر ورزیدن به‌مردم، آرزوی من است.»

«آینده متعلق به کسانی است که در آرزوی آن هستند و بدان ایمان دارند.»

«از آرزوهای دور و دراز دوری نمائید چه جز خستگی روح و ملال خاطر، بار و بری ندارد.»

«از دست دادن امیدی پوچ و آرزوئی محال، خود موفقیت و پیشرفت بزرگی است.»

«اگر کسی در راه رسیدن به‌آرزو قدم بردارد، دائمأ از لذت وصال برخوردار است.»

«اگر تا کنون به‌نصف آرزوهایتان رسیده‌اید، بدون تردید زحمت شما دو برابر شده‌است.»

«امید و آرزو آخرین چیزی است که دست از گریبان بشر برمی‌دارد.»

«اندیشه‌ها، رؤیاها، آه‌ها، آرزوها و اشک‌ها از ملازمان جدائی ناپذیر عشق می‌باشند.»

«ای باد خوش که از چمن عشق می‌رسی// برمن گذر که بوی گلستانم آرزوست»

«برای تحقق آرزوی تو، خواه امیر باشی خواه گدا، در برابر طبیعت فرق نمی‌کند و برای همه یک بها معین شده‌است و آن فداکاری و از خودگذشتگی است.»

«برای رسین به آرزوئی باید ده‌ها آرزوی دیگر را سر برید.»

«برای همه‌کس خوشبختی یک معنی بیشتر ندارد! رسیدن به آرزوی موهوم.»

«به اختیار، کس از یار خویش دور شود؟// به روز وصل کسی آرزو کند هجران؟»

«جان صرف كند در آرزویم// گر خود همه شير مرغ جویم»

«چون عرصه تنگت ندهد فرصت پرواز// رو آرزوی نعمت بی‌بال‌وپری کن»

«خداوند وقتی می‌خواهد کسی‌را فاسد سازد، او را به‌همه آرزوهایش می‌رساند.»

«خردمند به‌کار خویش تکیه کند و نادان به‌آرزوی خویش.»

«خوشبختی این است که انسان دنیا را همان طور که آرزو می‌کند ببیند.»

«خوشبختی وجود ندارد و ما خوشبخت نیستیم، اما می‌توانیم این حق را به خود بدهیم که در آرزوی آن باشیم.»

«دامنه آمال و آرزوی انسان انتهائی ندارد، سعادتمند کسی است که به‌افکار بی‌اساس و ایده‌آلهای بی‌معنا دل نبندد.»

«دست طبیعت امیدهای انسان را در هیچ حدود و ثغوری محصور نساخته‌است و آرزوهای بشری هرگز حدی نمی‌شناسند.»

«دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر// کز دیـو و دد ملولم و انسانم آرزوست// گفتند یافت می‌نشود جسته‌ایم ما// گفت آن که یافت می‌نشود آنم آرزوست»

«زندگی‌نامه انسان عبارت است از: مدهوش از امیدها و آرزوها، پای‌کوبان به‌آغوش مرگ پناه بردن.»

«زندگی را همانگونه که هست بپذیرید و در این زمان است که آرزو محو می‌شود. سعی کنید همیشه شاد باشید بدون اینکه برای این شادی دلیل خاصی وجود داشته باشد و اینگونه‌است که به آرامش می‌رسید.»

«سودمندترین داروها، رها کردن آرزوها است.»

«قدرت در روزگار ما بی‌مقصد، بی‌مسؤولیت و حتی بی‌خواست و آرزو است. قدرت چیزی جز خود را نمی‌خواهد و قدرتی که در پی دستیابی به‌قدرت است، مصداق بارز «نهیلیسم» است و این است فاجعه بزرگ روزگار ما که در جنگ‌ها، اشغال‌ها، آوارگی انسان‌ها، پایمال کردنِ حق و حقوق ملت‌ها و ترور و خشونت تجلی می‌کند و این است راز و رمز مصیبتی که در اثر استخدام علم، هنر و دین توسط قدرت و اشتهای سیری‌ناپذیر قدرت‌های ریز و درشت روزگار ما برای استیلا برآنچه آن را «غیرخودی» و «دیگری» می‌دانند نصیب ما شده‌است و جهان ما را ناامن و از نعمت محبت و همدلی محروم کرده‌است.»

«کی‌ام من؟ آرزو گم‌کرده‌ای تنها و سرگردان// نه آرامی نه امیدی نه همدردی نه همراهی»

«مانند سایه‌ها، هرچه خورشید زندگی و عمر بیشتر رو به‌غروب می‌نهد، آرزوهای ما دور و درازتر می‌گردند.»

«من در آرزوی انجام خدمتی بزرگ و پرشکوه زندگی می‌کنم، اما مبرم‌ترین وظیفه من انجام خدمات کوچکی است که در کسوتی بزرگ و شکوهمند ظاهر شوند »

«من وصل یارم آرزو، او را به‌سوی غیر رو// نه من گنه کارم نه او، کار دل است این کارها»

«و آن‌که با آرزو کند خویشی// اوفتد عاقبت به ‌درویشی»

«وقتی با دوستان به ‌سر می‌بریم دیگر آرزویی نداریم.»

«هر تغییر و تحولی که برای جهان آرزو می‌کنی، در وجود خودت ایجاد کن!»

«هرچه کمتر آرزو داشته باشید محرومیت‌های شما کمتر است.»

«همه آرزوها از نیاز سرچشمه می‌گیرد، یعنی از کمبودها و رنج‌ها.»

«یگانه تسکین دهنده آرزوهای طلائی دو چیز است، صبر و امید.»

«آرزو ریشه حیات ما است، اگرچه این ریشه حیات، ما را به‌تدریج می‌سوزاند ولی همین ریشه مایه زندگی است.»

«آنچه هنگام مردن بر اندوه می‌افزاید بی‌هنری فرزند و کارهای بیهوده و ناپسند اوست و هرآنچه از غم می‌کاهد، هنرمندی و اندوخته‌داشتن کردار نیک و پسندیده‌اش می‌باشد.»

«آنکس که برای اثبات خود دیگران را نفی میکند،به خود ایمان ندارد.»

«آینده متعلق به کسانی است که در آرزوی آن هستند و بدان ایمان دارند.»

«از چیزهایی که خداوند داده و اطرافتان است لذت ببرید، بدانید خوشبختید.»

«اساس تمدن تقوا و ریاضت است.»

«اگر زمانه به گرگی دهد زمام امور// بر او زبهر سلامت سلام باید کرد»

«اگر می‌خواهید پیروز شوید امیدوار باشید.»

«اگر کسی در راه رسیدن به آرزو قدم بردارد، دائمأ از لذت وصال برخوردار است.»

«اگر نسل حاضر نمی‌داند به کجا می‌رود، دلیل آن این است که رؤیای اجداد خود را تعقیب می‌کند.»

«انسان آفریده شده تا به تکامل برسد و برتر از همهٔ موجودات شود.»

«ای امیدهای دورهٔ زندگی اگر شما نبودید و به روی این حیات پر از مصیبت تبسم نمی‌کردید، بشر چگونه زنده می‌ماند؟»

«ایده‌آل انسان، انسانیت است.»

«ایده‌آل، نیروی شگرفی است که دنیا را زنده نگه‌می‌دارد.»

«ایده‌ها در زندگی ما نقش اول را دارند، هر کس به اندازه ایده‌هایش می‌ارزد.»

«بادبادک زمانی اوج می‌گیرد که با باد مخالف روبه‌رو شود.»

«با نان خشک زندگی کردن و با آرامش خاطر بسر بردن بهتر از تکیه بر اریکه سلطنت با دغدغه خاطر است.»

«برای رسیدن به آرزوئی باید ده‌ها آرزوی دیگر را سر برید.»

«بزرگان زاده نمی‌شوند، بلکه ساخته می‌شوند.»

«بهترین وسیله برای فتح و پیروزی انسان، امیدواری است، اگرمی خواهید پیروز شوید امیدوار باشید.»

«به خدا تکیه کن و مطمئن باش زیر سایهٔ خدا دوستان زیادی پیدا می‌کنی.»

«به خدا نگویید مشکل بزرگی دارید بلکه به مشکل بگویید خدای بزرگی دارید.»

«تا در کسب دانش و هنر هم‌چشمی و رقابت نورزید، بزرگ و باارزش نمی‌شوید.»

«تصور همیشه بر پایه امید است، تا وقتی که احساس می‌کنیم امیدواریم.»

«تمام ملل دنیا بدون استثناء در حال انحطاط اخلاقی رو به انقراض رفته‌اند.»

«تنها زمان، قادر به درک عظمت عشق است.»

«توکل مثل یک ریشهٔ محکم در وجود انسان رشد می‌کند و دل و ذهن با واژهٔ یأس و اندوه بیگانه می‌شود.»

«جنگ کشتارگاه کسانی است که همدیگر را نمی‌شناسند، به نفع کسانی است که یکدیگر را می‌شناسند ولی همدیگر را نمی‌کشند.»

«چهار چیز است که موجب هلاک روح شود: اول حرص. دوم ترس. سوم عار. چهارم قرض.»

«خلق نیک، بال و پر انسان است.»

«خوشبختی این است که انسان دنیا را همان طور که آرزو می‌کند ببیند.»

«دامنه آمال و آرزوهای انسان، بی‌پایان است؛ سعادتمند کسی است‌که به افکار بی‌اساس و ایده‌آل‌های بی‌معنا دل نبندد.»

«در ترویج دانش و هنر اهتمام نمائید تا مردم صاحب استعداد ضایع نشوند.»

«رهرو آن نیست که گه تند و گهی خسته رود// رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود.»

«زندگی ما به اندازهٔ امیدی که با آن نگاه می‌کنیم، گسترده‌است.»

«سنگ‌های درشت را، سنگ‌های ریز پابرجا نگاه می‌دارند.»

«شادترین افراد، لزوماً بهترین چیزها را ندارند فقط از آنچه که دارند بهترین استفاده را می‌کنند.»

«شرافت مانند تیری است که چون از کمان جست بازگشت آن ممتنع است.»

«طبیعت، بشر را خوب و قشنگ می‌سازد واجتماع او را فاسد بار می‌آورد.»

«عشق آینه بلند نور است// شهوت ز حصار عشق دور است»

«عشق به هدف، پادزهر ترس و نگرانی است.»

«عمر و جوانی مثل برق و باد می‌گذرند، بدون این که امکان یک لحظه برگشت به عقب را داشته باشیم، پس دریابیم زمان و جوانی‌مان را.»

«غالباً عدم موفقیت مردمان، ریشه در عدم صداقت و راستگویی‌شان دارد و راستگویی باعث نجات انسان از مهالک و موجب سعادت و نیکبختی در دو جهان می‌گردد.»

شوپن: «کسی‌که با دستش کار می‌کند کارگر است، کسیکه با عقل و دستش کار می‌کند پیشه‌ور است، کسی که با دست و عقل و احساسش کار می‌کند هنرمند است.»

«کسی که به طرف جلو نگاه نمی‌کند، عقب می‌ماند.»

«کوچکتر که بودیم، دل بزرگتری داشتیم. امروز که بزرگتریم، چقدر دلتنگیم.»

«گاهی گناهان کوچک بدبختی‌های بزرگ می‌آورد.»

«مأیوس مباش زیرا ممکن است آخرین کلیدی که در جیب داری قفل را بگشاید.»

«ما به دنیا آمده‌ایم که دوست‌داشتن و عشق‌ورزیدن را بیاموزیم.»

«مانند سایه‌ها، هرچه خورشید زندگی و عمر بیشتر رو به‌غروب می‌نهد، آرزوهای ما دور و درازتر می‌گردند.»

«مرد باید که بوی داند برد// ورنه عالم پر از نسیم صباست»

«ملتی که آزادیش غصب شده، هر قدر در ثروت و رفاه غوطه‌ور باشد از نظر بشریت به اندازه یک پادو مغازه ارزش ندارد.»

«مهر فروزنده چو پنهان شود// شب‌پره بازی‌گر میدان شود»

«مهم‌ترین نقل‌قول آنست که منبع آن‌را نتوانی نام ببری.»

«نوع بشر با انتخاب ظالمانه‌ای مواجه شده‌است؛ کارکردن یا تلویزیون‌دیدن در روز.»

«وقتی از میکل آنژ سؤال شد، چرا تا به‌حال ازدواج نکرده‌ای؟ بدون تأمل جواب داد: من با هنر خود ازدواج کرده‌ام و آثاری که از خود به‌جای می‌گذارم در حکم فرزندان من هستند...»

«ورزش یکی از مهمترین ارکانی است که نیروی اجتماعی کشور بر آن بنیاد و استوار می‌گردد.»

«هر کسی می‌تواند در جهت امواج حرکت کند اما انسان واقعی کسی است که خلاف جهت امواج حرکت کند.»

«هرکه جور آموزگار نبیند، به جفای روزگار گرفتار آید.»

«هم‌نشينی به از کتاب مخواه!//... كه مصاحب بود گه و بی‌گاه// بهجت‌افزای جان و راحت دل// هرچه دلخواه توست از آن حاصل// اين چنين همدمی لطيف كه ديد؟// كه نرنجيد و نه برنجانید»

«همهٔ آزادی‌های ما حکم یک بسته را دارد و اگر بنا است که یکی از محتویات این بسته محفوظ بماند، تمام آن باید حفظ شود.»

«همیشه وقتی منتظر نتیجه کاری هستی و برایش نقشه می‌کشی، چند درصد هم احتمال جواب ناخوشایند آن را هم داشته باش، ولی امیدت را از دست نده.»

«هیچ نیروئی قویتر از میل به آزادی نیست.»

«یأس در کارها یک نوع خودکشی است، به واقع وقتی قطع امید می‌کنی گوئی از زندگی رشتهٔ پیوند بریده‌ای.»

«یک نقل‌قول خوب و دل‌نشین در حافظه داشتن مانند سکه‌ پول باارزشی است که در یک جعبه باشد.»

«یک‌روز خرج مطبخ تو قوت سال ماست// یک‌سال مردمی کن و یک‌روز روزه گیر»

 خانه

 

 

       خانه

 

خوشبختي خانه            در خدا پرستي است

عزت خانه                   در دوستي است

ثروت خانه                  در شادي است

زيبايي خانه                 در پاكيزه گي است

پاكي خانه                   در تقوا است

نياز خانه                    در معنويات است

استحكام خانه              در تربيت است

گرمي خانه                  در محبت است

صفاي خانه                 در صداقت است

لذت خانه                   سازگاري است

سعادت خانه              در امنيت است

روشناي خانه             در آرامش است

رفاه خانه                  در حرمت وتفاهم است

ارزش خانه            در اعتماد و اطمنان است

صفت خانه               در انصاف و گذشت است

پشرفت خانه              در لقمه حلال است

زينت خانه                 در ساده بودن است

آسايش خانه                در انجام وظيفه است

 

هنر

 

هنر

 

 «آن‌جاکه تشریف و هنر نبوند جفت یکدگر// ویران شود آن بوم و بر، دشمن بر آن کشور زند»

«آن‌جاکه طبیعت توقف می‌کند، هنر آغاز می‌شود.»

«آنچه هنگام مردن بر اندوه می‌افزاید بی‌هنری فرزند و کارهای بیهوده و ناپسند اوست و هرآنچه از غم می‌کاهد، هنرمندی و اندوخته‌داشتن کردار نیک و پسندیده‌اش می‌باشد.»

«آن‌که عیب‌ از هنر نداند باز// زو، هنرمند کی پذیرد ساز»

«آه از آن روز که بی‌کسب هنر شام شود// وای از آن شام که بی‌مطرب و ساغر گذرد»

«اختلاف رأی در باره خوبی یا بدی یک اثر هنری، نشان می‌دهد که آن اثر پرمعنی و جاندار است.»

«ارزش هنرمند را باید هنرشناس معین کند نه مردم کوچه و بازار، به‌تعریف این و آن غره نشوید و خود را هنرمند نشمارید، بگذارید مقام و شخصیت شما بی‌آنکه به دیگران تحمیل گردد، شناخته شود.»

«از این روست که از عالمان همهٔ ادیان و متفکران و دانشمندان و هنرمندان سراسر جهان و از همهٔ نهادهای بین‌المللی و منطقه‌ای مجدّانه می‌خواهم که برای پیشبرد این مهم، در برابر امواج غیریت‌سازیی‌های مصنوعی که ابزار دست قدرت‌های خشونت‌گراست بایستند و بخصوص برای بیرون بردن حریم قدسی پیامبران و مقدسات همهٔ ادیان از عرصهٔ منازعات سیاسی و فرهنگی به‌اقدامات مؤثر بین‌المللی و تلاش‌های جدید حقوقی بیندیشند.»

«از مردم بداصل نخیزد هنر نیک// کافور نخیزد ز درختان سپیدار»

«از هنر خویش گشا سینه را// مایه مـکن نسبت دیرینـه را»

«اگر توصیه و سفارش و شعار از بیرون وجود هنرمند بخواهد بر او تحمیل شود، به ناچار ذوق را خواهد کشت. تعهد هنرمند باید از باطن چشمه‌سار هنر او بیرون بجوشد، نه آنکه از بیرون چون لعابی نازک از زنگ بر هنر او بنشیند. غلیان درد است که باید پیمانه وقت هنرمند را پر کند، در هنر او، نه آنکه هنرمند بی‌آنکه دردمند باشد، بخواهد ذوق خویش را در خدمت سیاست قرار دهد.»

«اگر فیلمی موفقیت‌آمیز باشد، می‌گویند کاسبی است؛ اگر ناموفق باشد، هنر خوانده می‌شود.»

«اگر مردم می‌دانستند برای احراز مقام استادی چه رنج‌ها برده‌ام و چه روزها و چه شب‌ها جان کنده‌ام هرگز از دیدن شگفی‌های هنری‌ام متعجب نمی‌شدند.»

«اگر هنر داری بیاور وگرنه هنرنمائی مکن که رسوائی به‌بار خواهی آورد.»

«امروزه، مفهوم هنر چیز دیگری است، هنر غربی حدیث نفس است نه حدث شیدایی حق،هنر غرب بیان خودپرستی انسان امروز است هنری شیطانی است. حال آنکه هنر حقیقی حدیث شیدایی است... ماشین حجابی است که بین روح انسان و مصنوعات او حائل شده‌است و اجازه نمی‌دهد که جلوات حسنات روح در صفات ظاهر شود، ولکن به مصداق،«پری‌رو تاب مستوری ندارد» جلوه‌گری لازمه ذاتی هنر است و اگر در صناعت جایی برای تجلی نیابد، لاجرم روزنه دیگری برای اظهار و اشراق خواهد یافت.»

«انسان وقتی هنرمند شد قلب او بقدر کافی وحشی است، چه ضرری دارد اگر لباس خوب بپوشد و خود را به‌صورت شخص عاقل در بیاورد.»

این شکم بی‌‌هنر پیچ پیچ//صبر ندارد که بسازد به‌هیـچ»

«این‌که انسان بتواند چیزهایی را که سبب آزار دیگران است در خود از بین ببرد هنر است.»

«بالاترین مزد هنرمند لذتی است که از توفیق خود می‌برد.»

«برتر ز خوی‌ها خرد است و هنر// مردم بی این دوچیز نیاید به کار»

«بس کسا کاندر گهر و اندر هنر دعوی کند// همچو خر در یخ بماند چون گَهِ برهان بود»

«بهترین نوع حکومت برای یک هنرمند، فقدان حکومت است.»

«به‌همان شدتی که بقال به‌کاسبی ذوق دارد، هنرمند از معامله بی‌زار است.»

«تا در کسب دانش و هنر هم‌چشمی و رقابت نورزید، بزرگ و باارزش نمی‌شوید.»

«تاریخ یک ملت مانند گلزاری است که مردمان هنرمند و حساس، گل‌های زیبای آن می‌باشند.»

«تا سفرهای تو دیدند و هنرهای تو خلق// برنهادند از تعجب قصه شاهان به طاق»

«تجربه نشان داده‌است افرادی که دارای نبوغ هنری فوق‌العاده بوده‌اند در ریاضیات استعداد نداشته‌اند؛ هیچکس نمی‌تواند در هر دو رشته ممتاز گردد.»

«تشخیص دادن عیوب خیلی بهتر از دیدن هنرها است.»

«تکامل باید هدف اولیه همه هنرمندان حقیقی باشد.»

«تمام هنرها برادر یک‌دیگرند، هریک از هنرها بر هنرهای دیگر روشنائی می‌افکند.»

«تنها کسی که هنر دارد و کاری از او ساخته‌است می‌تواند به‌فردای خویش اطمینان کند.»

«تو نیکی از آن شهر و کشور مجوی// که دارد در آن بی‌هنر آبروی»

«چون غرض آمد هنر پوشیده شد// صد حجاب از دل به سوی دیده شد»

«خدایا، هنر چه‌قدر فرازمند، عمر چه کوتاه!»

«خواجه‌ای گفت که جز غم چه هنر دارد عشق// گفتم ای خواجهٔ غافل، هنری خوش‌تر از این»

«دانشمندان، علما و بزرگان هرکدام نردبانی برای ترقی دارند، لیکن شاعران و هنرمندان این مدارج را پروازکنان می‌پیمایند.»

«دانش و هنر از هر اقلیمی برخیزد و متعلق به هر قومی که باشد، از آن همهٔ جهانیان است.»

«در این دنیای پست و درمانده که کوچکترین شور و اشتیاق مواجه با حرمان می‌شود یگانه روزنهٔ گریز، هنر است و بس.»

«در ترویج دانش و هنر اهتمام نمائید تا مردم صاحب استعداد ضایع نشوند.»

«درهنر کوش که زر چیزی نیست// گنج زر پیش هنر چیزی نیست»

«در هنر هم مانند زندگی فقط آزادی و ترقی است.»

«زیبائی دنیا بسته به‌هنرهای زیبا است؛ هنر، مایه غرور و وسیله تسلیت و تشفی خاطر است.»

«سادگی، صداقت و عدم تصنع در هر اثر هنری بزرگترین اصول زیبائی است.»

«سنت در هنر به‌منزله کتاب الفبا است، اما جز این ارزشی ندارد.»

«شاد ماندن به‌هنگام گیر و دار یک کار ملال‌آور و بیش از اندازه پرمسؤلیت، هنر کوچکی نیست.»

«شاعری والاترین هنرهاست»

«شتران مست شدستند، ببین رقص جمل// ز اشتر مست که جوید ادب و علم و هنر»

«شرف و قیمت و قدر تو به فضل و هنر است// نه به دیدار و به دینار و به سود و به زیان»

«عمر، کم، فصل ادب بسیار است// کسب آن کن که تو را ناچار است»

«غالب اشخاص هنر را حس می‌کنند بعضی‌ها می‌فهمند، ولی عده‌ای بسیار کم، هم حس می‌کنند و هم می‌فهمند.»

«غافل منشین، نه وقت ِ بازیست// وقت هنر است و سرفرازیست»

«فضل و هنر ضایع است تا ننمایند// عود بر آتش نهند و مشک بسایند»

«فقط عقیده مرد هنرمند قابل توجه‌است، حتی در مورد روش و اخلاق.»

«قدر اهل هنر کسی داند// که هنرنامه‌ها بسی خواند»

«قدرت در روزگار ما بی‌مقصد، بی‌مسؤولیت و حتی بی‌خواست و آرزو است. قدرت چیزی جز خود را نمی‌خواهد و قدرتی که در پی دستیابی به‌قدرت است، مصداق بارز «نهیلیسم» است و این است فاجعه بزرگ روزگار ما که در جنگ‌ها، اشغال‌ها، آوارگی انسان‌ها، پایمال کردنِ حق و حقوق ملت‌ها و ترور و خشونت تجلی می‌کند و این است راز و رمز مصیبتی که در اثر استخدام علم، هنر و دین توسط قدرت و اشتهای سیری‌ناپذیر قدرت‌های ریز و درشت روزگار ما برای استیلا برآنچه آن را «غیرخودی» و «دیگری» می‌دانند نصیب ما شده‌است و جهان ما را ناامن و از نعمت محبت و همدلی محروم کرده‌است.»

«کژدم از راه آن ‌که بدگهر است// ماندنش عیب و کشتنش هنر است»

«کسب هنر بر همه‌کس از غنی و فقیر لازم است، چه بسا فقیران نیازمند که از راه هنرمندی به‌مقام ثروت و بی‌نیازی رسیده‌اند و چه بسا فرزندان اغنیا که به‌ثروت مغرور و از صناعات و آداب محروم گشته و به‌روزگار مذلت و درویشی افتاده و مورد زحمت دوستان و محل شماتت دشمنان شده‌اند.»

«کسی‌که با دستش کار می‌کند کارگر است، کسیکه با عقل و دستش کار می‌کند پیشه‌ور است، کسی که با دست و عقل و احساسش کار می‌کند هنرمند است.»

«کسی‌که هنگام ظاهر شدن در صحنه، ما را وادار کند که فراموش کنیم او یک هنرپیشه و بهترین هنرمند است.»

«ما آموختیم تا هم‌چون پرندگان در آسمان بال بگشائیم و پهنه اقیانوس را چون ماهیان درنوردیم، اما هنر سادهٔ زندگی برادرانه را یاد نگرفتیم.»

«ما نسل بدبختی هستیم، به‌همین جهت از بی‌چارگی ناچاریم به‌کمک دروغ‌هائی هنر خود را از واقعیت‌های زندگی دور نگه‌داریم.»

«مرد آزاده، پروردن هنرهای عالی را اساس مصاحبت با دوستان خود قرار می‌دهد و به‌وسیله مصاحبت با دوستان خود، فضایل اخلاقی را در نفس خویش به‌کمال می‌رساند.»

«مسکنت در کوی هنرمندان و رنجبران راه ندارد و شادمانی در خانه‌ای است که مهربانی در آن‌جا حکومت می‌کند.»

«من می‌توانم ادعا کنم که در هنر ِ تحمل ِ بار ِ مقدرات، اعم از شادی و تعب، آنقدر مسلط شده‌ام که مصائب در نهاد من وجد و نشاطی ایجاد می‌کند که قرین سعادت است.»

«موسیقی لذت بخش ترین هنرها است ولی چیزی به ما نمی آموزد، اما آن چه که به فکر و روح آدمی غذا می دهد و آموزنده است، شعر و شاعری است.»

«نمی‌دانم چه سری بین هنرمندان حقیقی وجود دارد که هیچ‌کدام به‌دنیا روی خوش نشان نمی‌دهند.»

«والاترین هنر در جهان آنست که مرید باشی. این موهبت با هیچ چیز دیگری قابل مقایسه نیست. مریدی یگانه‌است و همتایی ندارد. در هر پیوند دیگری، چیزی شبیه آن نخواهی یافت، نه چیزی مثل آن نمی‌تواند وجود داشته باشد.»

«وقتی از میکل آنژ سؤال شد، چرا تا به‌حال ازدواج نکرده‌ای؟ بدون تأمل جواب داد: من با هنر خود ازدواج کرده‌ام و آثاری که از خود به‌جای می‌گذارم در حکم فرزندان من هستند...»

«ولیکن پا به‌دانش نه در این راه// که علم آمد فراوان، عمر، کوتاه»

«هدف هنر امروز، زندگی است نه زیبائی.»

«هرکسی را نتوان گفت که صاحب‌نظر است// گل بی‌خار جهان، مردم صاحب‌هنرند»

«هنر از احتیاج زاده می‌شود و از ثروت می‌میرد.»

«هنر برتر از پول است»

«هنر بهتر آن‌کو بود گوهری // چو رخشانی زهره و مشتری»

«هنر بهتر از گوهر نابکار// که گیرد تو را مرد داننده خوار»

«هنر بهتر از گوهر نامدار»

«هنر بهتر از ملک و مال پدر»

«هنرپیشه باید هنر خود را آشکار و خود را پنهان کند، این است هدف هنر.»

«هنر تلخی‌های زندگی را افزون می‌سازد و این تلخی‌ها، زندگی را شیرین می‌کند.»

«هنر خوب است اگر احساسات خوب را ترویج کند، احساسات هنگامی خوب است که شعور ِ ممیز ِ نیک و بد به خوبی آنها حکم دهد و این شعور در میان مردم یک عصر مشترک است، هنر جهانی یک محک درونی دارد که پا برجا و بی‌خطاست و آنهم وجدان پاک نام دارد.»

«هنر در دسترس همگان قرار ندارد اما رقص و موسیقی برای همگان هست.»

«هنر در طبیعت نهفته‌است و متعلق به‌کسی است که آن را از طبیعت استخراج کند.»

«هنر، دشمنی دارد به‌نام جهالت.»

«هنر را نمیتوان با سفارش پدید آورد، تنها چکمه را میتوان سفارش داد.»

«هنر زیور بشر است و بشر زیور کیهان.»

«هنر قدرت و توانائی نیست، بلکه تسلی خاطر است.»

«هنر کلید فهم زندگی است.»

«هنر محصول تحریک احساسات، و هدف آن نیز انتقال احوال نفسانی و عواطف انسانی است.»

«هنر ِ من باید برای سعادت بی‌چاره‌گان اختصاص یابد.»

«هنرمند عاشق طبیعت است و به‌همین جهت، هم برده و هم ارباب آن است.»

«هنرمند متعلق به‌آثارش می‌باشد و آثارش متعلق به‌دیگران.»

«هنرمند هرجا بود سرفراز// کجا باهنر شد اسیر نیاز»

«هنر، نان نمی‌شود ولی شراب زندگی است.»

«هنر نوعی رستگاری است، ما را از خواستن ، یعنی درد و رنج آزادی می‌بخشد، تصاویر زندگانی را دلربا می‌کند.»

«هنر و دانش، برگزیده‌ترین و بزرگوارترین انسان‌ها را به‌هم مربوط می‌سازد.»

«هنرور باید برای عده‌ای بی‌شمار مفید باشد نه برای عده‌ای معدود.»

«هنر هرکجا افکند سایه‌ای// چو ظل همایش دهد پایه‌ای»

«هنر یادِ بهشت است و نوحهٔ انسان در فراق؛ هنر زبان غربت بنی‌آدم است در فرقت دارالقرار؛ و از همین روی همه باآن انس دارند. چه در کلام جلوه کند و چه در نقش... انسی دیرینه بر قدمت جهان ِهنر زبان بی‌زبانی است و زبان همزبانی.»

«هیچ پدیده‌ای تحت تأثیر ِ سنت‌گرایی، به‌اندازه قلمرو هنر آسیب ‌پذیرد نیست.»

«هیچ گنجی به‌از هنر نیست و هیچ هنری بزرگوارتر از دانش نیست و هیچ پیرایه‌ای بهتر از شرم نیست و هیچ دشمنی بدتر از خوی بد نیست.»

«یک هنردوست ممکن است هنرمند نشود، ولی یک هنرمند محققأ باید هنردوست باشد.»

«یک هنرمند بزرگ، چیزها را همان‌طور که هستند نمی‌بیند، اگر می‌دید هنرمند نبود.»

«یکی از والاترین اهداف هنر موسیقی نشر مذهب و ترغیب ارواح جاودان است

 

لبخند

 

لبخند

 

به سودای روزهای دل‌انگیز گذشته گریه مکن، به خاطر حضور کوتاه‌شان لبخند بزن.»

«سعادتمند کسی است که به مشکلات و مصایب زندگی لبخند زند.»

«گل‌ها، تبسم زمین هستند.»

«گویند مرا چو زاد مادر// پستان به دهان ‌گرفتن آموخت// شب‌ها بر گاهواره من// بیدار نشست و خفتن آموخت// لبخند نهاد بر لب من// بر غنچه گل شکفتن آموخت// دستم بگرفت و پا به پا برد// تا شیوهٔ راه‌رفتن آموخت// یک حرف و دو حرف بر زبانم// الفاظ نهاد و گفتن آموخت// پس هستی من ز هستی اوست// تا هستم و هست دارمش دوست»

«ای امیدهای دورهٔ زندگی اگر شما نبودید و به روی این حیات پر از مصیبت تبسم نمی‌کردید، بشر چگونه زنده می‌ماند؟»

«خوشحالی و لبخند کودکان، بهار زندگی است.»

«زندگی مانند لبخند ژوکوند است، در نظر نخست به روی بیننده تبسم می‌کند، اما اگر در او دقیق شوی می‌گرید

«چشمان زیبای اشکبار از لبخند زیباتر است.»

 «یک قلب مهربان چشمه‌ای از شادی است که هرچیز را در اطراف خود با لبخند تر و تازه می‌کند.»

 

علم و دانش

 

علم و دانش

 

«آنچه به‌روح آرامش می‌بخشد همانا علم است و بس.»

«آنچه در علم بیش می‌باید// دانش ذات خویش می‌باید»

«آنچه مغز و قلب را از آلایش پاک می‌کند، فقط دانش است؛ مابقی بی‌دانشی است.»

«آن قدر دانش آدمی را کفایت است که راه راست از کج و سعادت را از شقاوت شناسد.»

«اثر حکمت آن‌گاه در شخص حکیم ظاهر شود که خویشتن را حقیر و ناچیز شمارد.»

«از این روست که از عالمان همهٔ ادیان و متفکران و دانشمندان و هنرمندان سراسر جهان و از همهٔ نهادهای بین‌المللی و منطقه‌ای مجدّانه می‌خواهم که برای پیشبرد این مهم، در برابر امواج غیریت‌سازیی‌های مصنوعی که ابزار دست قدرت‌های خشونت‌گراست بایستند و بخصوص برای بیرون بردن حریم قدسی پیامبران و مقدسات همهٔ ادیان از عرصهٔ منازعات سیاسی و فرهنگی به‌اقدامات مؤثر بین‌المللی و تلاش‌های جدید حقوقی بیندیشند.»

«افرادی که بزرگ‌ترین خدمت را به علم و فرهنگ نموده‌اند، نویسندگان و محققانی بوده‌اند که در انزوا می‌زیسته‌اند و هرگز در مباحثات دانشگاهی شرکت نکرده و حقایق صددرصد اثبات نشده را در آکادمی‌ها ابراز نداشته‌اند.»

«اگر به زبان تمامی آدمیان و فرشتگان سخن گویم.... و از عشق بی‌بهره باشم طبل میان‌تهی و سنج پرهیاهویی بیش نیستیم، اگر از کرامت غیب‌دانی و پیش‌گویی بر خوردار باشم و همه اسرار جهان را دریابم و قلمرو دانش را تمام مسخر کنم و در ایمان چنان راسخ و نیرومند باشم که کوه‌ها را به رفتار آورم و از عشق بی‌بهره باشم، کسی نیستم. اگر همه دارایی خویش به مستمندان بخشم و جسم خویش را به آتش بسپارم و از عشق بی‌بهره باشم مرا هیچ سود نخواهد بخشید.عشق بردبار و مهربان است عشق از حسد برکنار است عشق لاف خودستایی نمی‌زند عشق اطوار ناپسند ندارد عشق به اندک چیزی در خشم نمی‌آید و اندیشه شر نمی‌کند و از بی‌عدالتی خشنود نیست اما با حقیقت و راستی شاد و خرم است همه چیز را تحمل می‌کند همه چیز را باور می‌کند و به همه چیز امیدوار است و هیچگاه از پای نمی‌افتد اما پیشگوی‌ها همه شکست می‌خورند و زبان‌ها همه قطع می‌شوند و دانش‌ها در غبار زمان پنهان می‌شوند و دانش ما جزیی است و نبوت ما جزیی است و آنچه جزیی است روی در فنا دارد انچه می‌ماند ایمان و امید و عشق است و از این هر سه، عشق را برترین مقام است.»

اگر دانش به روزی بر فزودی// زنادان تنگ روزی تر نبودی»

«اگر دانش را به‌خاطر کسب درآمد فرا می‌گیرید به‌حق آن‌هائی که به‌خاطر خود، علم و دانش اندوخته‌اند تجاوز کرده‌اید.»

«اگر شما آدمی نادان و بی‌اطلاع باشید و به‌این امر پی‌ببرید این خود یک نوع علم و اطلاع است.»

«امروز وقتی به تاریخ می‌نگریم حکومت‌هایی را می‌بینیم که منتسب به‌ دین هستند و نیز از تمدن اسلامی، معارف، علوم و فرهنگ ِپاگرفته در دنیای اسلام، نشان می‌بینیم. در شاخه‌ها و شعبه‌های اسلام متحقق در تاریخ، شاهد آراء، سلیقه‌ها و تجربه‌های گوناگونی هستیم که جملگی خود را اسلامی می‌دانند و بر باور خویش چنان استوارند که گاه به‌کشاکش‌ها و درگیری‌های خونین نیز تن می‌دهند.»

«ای خواجه مکن تا بتوانی طلب علم// کاندر طلب راتب هرروزه بمانی// رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز// تا داد خود از کهتر و مهتر بستانی»

«ای منوچهری همی ترسم که از بیدانشی// خویشتن را هم به دست خویش بردوزی کفن»

«باید درهای علم به روی همه باز باشد، هرجا مزرعه هست، هرجا آدم هست، آنجا کتاب هم باید باشد.»

«باید شرم کنند، کسانی که بدون کم‌ترین تأمل و تفکر از پدیده‌های معجزه‌آسای علم و فن بهره می‌گیرند و سفیهانه از درک مضمون هوشمندانه آن عاجزند، همانند گاوی که از لذت نشخوار گیاهان برخوردار است ولی از علم ِ گیاه شناسی خبری ندارد.»

«بدو گفت موبد که دانش به‌است // که دانا به‌گیتی زهرکس مه‌است»

«برای این‌که دانش ملکه شود، تعلیم کافی نیست عمل لازم است.»

«برای شوهر دانش لازم است، برای زن نجابت.»

«بسیار افتد که ابهت و شجاعت سود ندارد و هر دانش که بدانی روزی به‌کار آید.»

«بشوی اوراق اگر هـم‌درس مایی// که علم عشق در دفتر نباشد»

«بعضی چنان سرگرم میراث علمی گذشته‌گانند که فرصت مراجعه به‌عقل خود را ندارند و اگر فرصتی هم به‌دست بیاورند حاضر نیستند که اشتباهات و لغزش‌های آنان را اصلاح و جبران نمایند.»

«بهتر است که انسان چیزی نداند تا بسیاری چیزها را نیمه‌تمام بداند؛ بهتر است که با عقاید خودمان یک ابله سفیه باشیم تا آن‌که با عقاید دیگران یک مرد دانشمند به‌حساب آئیم.»

«بهترین کارها اینست که در جوانی دانش آموزی و در پیری به‌کار بری.»

«به دانش بود نیک فرجام تو// به مینو دهد چرخ آرام تو»

«پدر گفت کز بد، گمان برگسل// به اندیشه بیدار کن چشم و دل// چو دانش نداری به کاری درون// نباشد ترا چاره از رهنمون»

«پستی نسوان ایران جمله از بی‌دانشی است// مرد یا زن، برتری و رتبت از دانستن است»

«تا به‌جائی رسید دانش من// که بدانم همی که نادانم»

«تا جهان بود از سر آدم فـراز// کـس نبود از راه دانش بی‌نیاز// مردمان ِ بخرد، اندر هرزمان//راه دانش را به‌هرگونه زبان// گـرد کردند و گرامـی داشتنـد// تا به‌سنــگ‌اندر همی‌بنگاشتند// دانش اندر دل چراغ روشن است// وزهمه بد برتن تو جوشن است»

«تا در کسب دانش و هنر هم‌چشمی و رقابت نورزید، بزرگ و باارزش نمی‌شوید.»

«تخیل مهمتر از دانش است.علم محدود است اما تخیل دنیا را دربر می‌گیرد.»

«تعصب در علم و فلسفه مانند هر تعصب دیگر نشانه خامی و بی‌مایگی است و همیشه به‌زیان حقیقت تمام می‌شود.»

«تکیه بر حسن مکن، در طلب علم برآی// این درختیست که هر فصل دهد بر تو ثمر»

«تمام سرمایه فکری و دانش آدمی باید تسلیم یک عظمت اخلاقی و روحی گردد وگرنه دانش مانند رودی خواهد بود که نتوانسته مسیر خود را بپیماید و به‌دریا منتهی شود و با وضعی اسف‌آور در ریگ‌زارها فرو رود.»

«تنها کسانی که دل‌داده دانشند بزرگند، نه آنان که سوداگر دانشند.»

«توان شناخت به‌یک روز در شمایل مرد// که تا کجاش رسیده‌است پایگاه علوم// ولی زباطنش ایمن مباش و غره مشو// که خبث نفس نگردد به‌سالها معلوم»

«توانا بود هرکه دانا بود// به‌دانش دل پیر برنا بود»

«تورا گرچه در مال افزایش است// به اندازه دانشت ارزش است»

«تیغ دادن در کف زنگی مست// به که آید علم، ناکس را بدست»

«ثروت، در داشتن خزاین و دفاین نیست، در دانستن علم و طرز استعمال آن است.»

«جهل من و علم تو، فلک را چه تفاوت// آنجا که بصر نیست، چه خوبی و چه زشتی»

«چنان چون‌که تن زنده گردد به جان// به دانش فروزند جان و روان»

«چنین گفت پیغمبر راستگوی// زگهواره تا گور دانش بجوی»

«حاصل من فقط از فضل این شد که بر جهل خود دانا شدم.»

«حکمت درختی است که در دل روئیده و میوه از زبان دهد.»

«دانش طلب و بزرگی آموز// تا، به نگرند روزت از روز»

«داشتن علم بهتر از داشتن ثروت است ولی نداشتن ثروت بدتر از نداشتن علم است»

«دانش ِ بی‌اندیشه، دام است و اندیشه ِ بی‌دانش، بلا.»

«دانش ِ کم خطرناک است، یا باید آب ِ چشمه را تا قطره آخر بنوشید یا اصلأ لب نزنید.»

«دانشمندان، علماء و بزرگان هرکدام نردبانی برای ترقی دارند، لیکن شاعران و هنرمندان، این مدارج را پروازکنان می‌پیمایند.»

«دانشمند کسی است که بکوشد تا درد و رنج خود را بکاهد.»

«دانش و هنر از هر اقلیمی برخیزد و متعلق به‌هر قومی که باشد از آن ِ همهٔ جهانیان است.»

«دانش کلی مانند خلیجی است که من و همکارانم فقط چنددانه ریگ جالب از پهنای وسیع آن برداشته‌ایم.»

«در این کهکشان، دانش فنی نیز بزرگترین عامل بروز گرفتاری‌های دست و پاگیر برای بشریت است.»

«در ترویج دانش و هنر اهتمام نمائید تا مردم صاحب استعداد ضایع نشوند.»

«درخت تو گر بار دانش بگیرد// به‌زیر آوری چرخ نیلوفری را»

«در روزگار ِ گذشته مردم به‌تحصیل علم همت می‌گماشتند تا خود را به‌درجه کمال برسانند، امروز علم را برای این فرا می‌گیرند که دیگران را مجذوب و مسخر کنند.»

«دو کس دشمن ملک و دین‌اند، پادشاه بی‌حلم و زاهد بی‌علم.»

«دین بدون علم کور است و علم بدون دین لنگ است.»

«روشنفکر پشت گوشش بنویسد! : فقط دوراه وجود دارد که روشنفکر به رهبری حزب طبقه کارگر انتخاب شود، اول به شرط این‌که از علم جامعه‌شناسی شناخت داشته باشد. شرط دوم این است که در راه آرمان و احقاق منافع طبقه کارگر از خودگذشتگی سیاسی داشته و فداکاری کند یا قربانی داده باشد.»

«ز خورشید دانش چو پرتو گرفت// هیولای جان صورت نو گرفت»

«ز دانش چو جان تو را مايه نيست// به از خامُشی هيچ پيرايه نيست»

«زینت انسان سه‌چیز است: علم، محبت، آزادی

«سرعت رشد علوم در قرن‌های اولیه اسلام هر محققی را شگفت‌زده می‌کند. بدون تردید این رشد سریع متأثر از تعالیم قرآن کریم و روایات فراوانی است که در باب علم و عالم بیان شده‌است.»

«شعر دانی چیست؟ مرواریدی از دریای عقل// هست شاعر آن‌کسی کین طرفه مروارید سفت// صنعت و سجع قوافی هست علم و، شعر نیست// ای‌ بسا ناظم که نظمش نیست، الا حرف مفت»

«شتران مست شدستند، ببین رقص جمل// ز اشتر مست که جوید ادب و علم و هنر»

«صوفیان عشق را علاج همه دردها و کیمیای وجود تعریف کرده‌اند. عشق فقر را به ثروت تبدیل می‌کند، گدا را به شاهزاده، جنگ را به صلح، جهل را به دانش و جهنم را به بهشت مبدل می‌سازد.»

«عشق اندر فضل و علم و دفتر و اوراق نیست // هرچه گفت و گوی خلق آن ره، ره عشاق نیست»

«علم اگر خواهی با مردم عالم بنشین// گِل چو گُل گردد خوش‌بو، چو به گل شد هم‌بر»

«علم را دو پر، گمان را يك پر است// ناقص آمد، ظن به پرواز ابتر است»

«علم زیباست وقتی هزینهٔ گذران زندگی از آن تامین نشود.»

«علم کـز اعمال نشانیش نیست // کالبدی دارد و جانیش نیست»

«علم مخوف‌ترین بلای جان آدمی است... مصیبت آن از طاعون و قحطی و جنگ بیشتر است.»

«علم و دانش کلیدی است که تمام درها باآن باز می‌شود.»

«علوم ِ پاک، در دل‌های ناپاک قرار نگیرد.»

«فصاحت، فرزند دانش است؛ دماغی که پر است مانند رودخانه‌ای صاف و شفاف است.»

«فلک به مردم نادان دهد زمام امور// تو اهل دانش و فضلی، همین گناهت بس»

«قدرت در روزگار ما بی‌مقصد، بی‌مسؤولیت و حتی بی‌خواست و آرزو است. قدرت چیزی جز خود را نمی‌خواهد و قدرتی که در پی دستیابی به‌قدرت است، مصداق بارز «نهیلیسم» است و این است فاجعه بزرگ روزگار ما که در جنگ‌ها، اشغال‌ها، آوارگی انسان‌ها، پایمال کردنِ حق و حقوق ملت‌ها و ترور و خشونت تجلی می‌کند و این است راز و رمز مصیبتی که در اثر استخدام علم، هنر و دین توسط قدرت و اشتهای سیری‌ناپذیر قدرت‌های ریز و درشت روزگار ما برای استیلا برآنچه آن را «غیرخودی» و «دیگری» می‌دانند نصیب ما شده‌است و جهان ما را ناامن و از نعمت محبت و همدلی محروم کرده‌است.»

«قرون تاریک بازخواهد گشت، عصر حجر بربال‌های درخشان دانش بازخواهد گشت، چه‌بسا امروز برکت‌های بی‌شمار به‌بشر ارزانی داشته تا یک‌روز مایهٔ نابودی وی شود، زنهار فرصت از دست نرود.»

«کسب دانش و تقدس، عفاف و پاکدامنی و شکوه پیروزی، هیچکدام به منزله فتح قله رفیع برای انسان نیست. بلکه چیز دیگری است، چیزی حماسی‌تر، چیزی مأیوس‌کننده: حرمت مقدس!»

«کشوری که افراد آن از علم و دانش بهره‌مند باشند دیگر طعم گرسنگی را نچشیده، زندگی راحت و آسوده‌ای خواهند داشت.»

«کوشش برای کسب دانش، نخستین و یگانه پایه فضیلت است.»

«لذتی که از علم حاصل می‌شود بی‌آلایش است.»

«لذتی که از علم و دانش حاصل می‌شود بالاترین لذت‌ها است.»

«مغز ابلهان، علم را به‌ اوهام، فلسفه را به ‌بلاهت و هنر را به‌فضل‌فروشی مبدل می‌کند.»

«من این‌را بسی کرده‌ام آزمون// که دانش، شود ز آزمایش فزون»

«من به ‌تو جز علم نگویم سخن// علم چو آید به ‌تو گوید چه‌کن»

«میاسای زآموختن یک زمان// زدانش میفکن دل اندر گمان»

«می‌کوش به ‌هر ورق که خوانی// کان دانش را تمام دانی»

«نه‌تنها کسب دانش، بلکه «تکرار» نیز، مادر تعلیم و تربیت است.»

«نه‌محقق بود نه‌ دانشمند// چارپایی براو کتابی چند// آن تهی‌مغز را چه علم و خبر// که براو هیزم است یا دفتر»

«وقتی ضعف و انکسار ملت خود را دیدم، دانستم که ما ناگزیریم با سلاح وقت مسلح شویم و آن آموختن تمام علوم امروزی بود، وگرنه ما را جزو ملل وحشی می‌شمردند و برما آقائی را روا می‌دیدند، و آموختن آن اگر به‌زبان خارجی بود البته میسر نمی‌شد[...] پس بایستی آن علوم و فنون را ما ترجمه کنیم و در دسترس مکاتب بگذاریم و این میسر نمی‌شود جز بدین‌که اول لغات خود را بدانیم و این کار نوشتن لغت‌نامه‌ای شامل و کافل ِ تمام لغات را، لازم داشت. این بود که به‌فکر تدوین لغت‌نامه افتادم.»

«هرچه که به ذهنت می‌آید تخیل و هر چه انجام می‌دهی علم است. تمام تاریخ بشر چیزی جز داستانی علمی-تخیلی نیست.»

«هرکس بردانش خود افزاید، براندوه خود می‌افزاید.»

«هرگاه دانشمندی برجسته، اما سالخورده بگوید چیزی ممکن است، به احتمال قریب به یقین درست گفته است. اما آنگاه که بگوید چیزی غیر ممکن است، به احتمال زیاد اشتباه می‌کند.»

«هرگز دل من زعلم محروم نشد// کم ماند زاسرار که معلوم نشد// هفتاد و دوسال فکر کردم شب و روز// مـعلومـم شد که هیچ معلوم نشد»

«هم‌زمان با گسترش دایرهٔ دانش ما، تاریکی‌ای که این دایره را احاطه می‌کند نیز گسترده می‌شود.»

«همه‌چیز چون بسیار شود خوار و ارزان گردد مگر علم و دانش که هرچه بیشتر شود عزیزتر باشد.»

«هنر و دانش، برگزیده‌ترین و بزرگوارترین انسان‌ها را به‌هم مربوط می‌سازد

 

عشق

 

عشق

 

«آتشی از عشق در خود برفروز// سربه‌سر فکر و عبارت را بسوز»

«آشفته، پا ز سلسله زلف او مکش// عمری که صرف عشق نگردد بطالت است»

«آنجا که ازدواجی بدون عشق صورت گیرد، حتمأ عشقی بدون ازدواج در آن رخنه خواهد کرد.»

«آب عشق تو چو ما را دست داد // آب حیوان شد به پیش ما کساد // ز آب حیوان هست هر جان را نویی // لیک آب آب حیوانی تویی»

«آنچه راجع به آثار زندگی باغ برای گفتن دارم: شنیدن، نواختن، عشق‌ورزیدن، محترم‌داشتن و خفه‌شدن است.»

«آن شنیدم که عاشقی جان‌باز// وعـظ گفتی به‌خطـه شیراز//ناگهـان روستائیـی نـادان//خالی از نور دیده و دل و جان//ناتراشیده هیـکل و ناراست// همچو غولی از آن میان برخاست//گفت ای مقتـدای اهل سخــن//غـم کارم بخـور که امشب مـن//خـرکی داشتم چگونه خری//خری آراسته به‌هر هنری//یک دم آوردم آن سبک رفتار//بـه‌تفرج میانه بازار//ناگهانش زمن بدزدیدند//زین جماعت بپرس اگر دیدند//پیر گفتا بدو که‌ای خرجو//بنشین یک زمان و هیچ مگـو//پس ندا کرد سوی مجلسیان//که اندرین طایفه ز پیر و جوان//هرکه با عشق در نیامیــزد//زین میانه به‌پای برخیزد//ابلهـی همچو خــر کریه‌لقا//زود برجست از خـری برپـا//پیر گفتش توئی که در یاری//دل نبستی به‌عشـق؟ گفت آری//بانگ برداشت گفت ای خـردار//هان خرت یافتـم بیار افسار»

«آن‌که نشنیده‌ست هرگز بوی عشق// گو به شیراز آی و خاک ما ببوی»

«آن‌گاه که عشق تورا می‌خواند، به‌راهش گام نه! هرچند راهی پرنشیب. آنگاه که تورا زیر گستره بال‌هایش پناه می‌دهد، تمکین کن! هرچند تیغ پنهانش جانکاه. آن‌گاه که باتو سخن آغاز کند، بدو ایمان آور! حتی اگر آوای او رؤیای شیرینت را درهم‌کوبد، مانند باد شرطه که بوستانی را.»

«از پریدن‌های رنگ و از طپیدن‌های دل// عاشق بی‌چاره هرجا هست رسوا می‌شود»

«ازدواج وسیله‌ای است برای فرار از ترس تغییر، ازدواج وسیله‌ای است تا پیوند را تثبیت کنی. اما عشق چنان پدیده‌ای است که به محض تلاش برای تثبیت آن، خواهد مرد. ایستایی در عشق همان و نابودی عشق همان. عشق واقعی تنهایی را به یگانگی مبدل می‌سازد.»

«ازدواج همیشه به عشق پایان داده‌است.»

«از شبنم عشق خاکِ آدم گِل شد// صد فتنه و شور در جهان حاصل شد// سر نشتر عشق بر رگ روح زدند// یک‌قطره فروچکید، نامش دل شد»

«از صدای سخن عشق ندیدم خوش‌تر// یادگاری که در این گنبـد دوار بماند»

«اشک خونین به طبیبان بنمودم، گفتند// درد عشق است و جگرسوزدوایی دارد»

«افسردگی تنها معشوقهٔ باوفایی است که من می‌شناسم، بی‌جهت نیست اگر به عشق روی‌آورم.»

«اگر ایجاد پیوند آزاد باشد، با آزادی همراه باشد، شادی از راه خواهد رسید، چون آزادی ارزش غایی است، چیزی از آن بالاتر نیست. اگر عشق تو سوی آزادی رهنمونت کند، عشق تو عین برکت است، و اگر سوی بردگی براندت نه برکت که لعنت است.»

«اگر به زبان تمامی آدمیان و فرشتگان سخن گویم.... و از عشق بی‌بهره باشم طبل میان‌تهی و سنج پرهیاهویی بیش نیستیم، اگر از کرامت غیب‌دانی و پیش‌گویی بر خوردار باشم و همه اسرار جهان را دریابم و قلمرو دانش را تمام مسخر کنم و در ایمان چنان راسخ و نیرومند باشم که کوه‌ها را به رفتار آورم و از عشق بی‌بهره باشم، کسی نیستم. اگر همه دارایی خویش به مستمندان بخشم و جسم خویش را به آتش بسپارم و از عشق بی‌بهره باشم مرا هیچ سود نخواهد بخشید.عشق بردبار و مهربان است عشق از حسد برکنار است عشق لاف خودستایی نمی‌زند عشق اطوار ناپسند ندارد عشق به اندک چیزی در خشم نمی‌آید و اندیشه شر نمی‌کند و از بی‌عدالتی خشنود نیست اما با حقیقت و راستی شاد و خرم است همه چیز را تحمل می‌کند همه چیز را باور می‌کند و به همه چیز امیدوار است و هیچگاه از پای نمی‌افتد اما پیشگوی‌ها همه شکست می‌خورند و زبان‌ها همه قطع می‌شوند و دانش‌ها در غبار زمان پنهان می‌شوند و دانش ما جزیی است و نبوت ما جزیی است و آنچه جزیی است روی در فنا دارد انچه می‌ماند ایمان و امید و عشق است و از این هر سه، عشق را برترین مقام است.»

«اندیشه‌ها، رؤیاها، آه‌ها، آرزوها و اشک‌ها از ملازمان جدائی ناپذیر عشق می‌باشند.»

«انسان موظف است که عاشق حقیقت باشد و اظهار آن را به خاطر عشقی که نسبت به آن دارد، از تکالیف حتمی خود بداند.»

«اول ازدواج کن، عشق خودش به وجود می‌آید!»

«ای باد خوش که از چمن عشق می‌رسی// برمن گذر که بوی گلستانم آرزوست»

«ای عشق! تو افسر زندگی و بختِ بیداری.»

«این از خصوصیات عشق است که هیچ‌گاه ثابت نمی‌ماند؛ او بدون وقفه رشد می کند، درصورتی‌که کاهش نیابد.»

عاشقی پیداست از زاری دل// نیست بیماری، چو بیماری دل - مولوی

«با دو عالم عشق را بیگانگی // اندر او هفتاد و دو دیوانگی»

«برفراز پل، در قلب پاریس، خانه همگی ما، ایستاده‌ام. بر امواج رودخانه، تو را دیدم؛ قلبم را در آب افکندم و در ژرفنای تو غرق گشته و به تو عشق می‌ورزم.»

«برو در عشق‌بازی سربرافراز// به کوی عشق نام و ننگ درباز// کزین بهتر خرد را پیشه‌ای نیست// وزین به در جهان اندیشه‌ای نیست»

«بشوی اوراق اگر هـم‌درس مایی// که علم عشق در دفتر نباشد»

بعضی اشخاص چنان به خود مغرورند که اگر عاشق بشوند به خود بیشتر عشق می‌ورزند تا به معشوق.»

«به‌آب دیده خونین نبشته قصه عشق// نظر به‌صفحه اول مکن که تو بر توست»

به خود راه عشق می‌پوئی؟// به چراغ آفتاب می‌جوئی؟»

«به‌شهـوت، قرب تن با تن ضرور است// میان عشق وشهوت راه دور است»

«به‌عالم هر کجا درد و غمی بود// به‌هم کردند و عشقش نام کردند»

«به‌گیتی عاشقی بی‌غم نباشد// خوشی و عاشقی باهم نباشد»

«بی تو بر جانم جهان بفروختم// کیسه بین کز عشق تو بر دوختم»

«بی‌عشق زندگی محال است»

«پاکشیدن مشکل است از خاک دامن‌گیر عشق// هرکه را چون سرو این‌جا پای در گل ماند، ماند»

«پس، سخن از کسی گوئید که نه چندان فرزانه، اما به تمام و کمال عاشق بود.»

«پیش مؤمن کی بود این قصه خوار// قدر عشق گوش، عشق گوشوار»

«پیوند عشق حقیقی حتی با مرگ گسیخته نمی‌شود، چه رسد به دوری.»

«تا دوری نزدیک نتوانی بود. اگر همیشه دور بمانی، عشق خواهد مرد. اگر همیشه نزدیک بمانی، عشق خواهد مرد.»

«تو به یک خواری گریزانی ز عشق // تو به جز نامی چه میدانی زعشق »

«تا کی بود بهانه و تا کی بود عتاب// این عشق نیست جانا جنگ است و کارزار»

«ترجیح می‌دهم در آتش کین آن‌ها نابود گردم، تااین‌که بدون عشق تو تن به ذلت زندگی تسلیم کنم.»

«تنها تفاوت بین هوس‌بازی و عشق جاودان در اینست که هوس‌بازی قدری بادوام‌تر است.»

«تنها زمان، قادر به درک عظمت عشق است.»

«تنها عشق می‌تواند آدمی را از خانه و کاشانه‌اش آواره کند و تنها خاطرهٔ مرد ماهیگیری رعنا می‌تواند آبی دریایی کوچکی را از دریا جدا کند، تا آنجا که روی زمین سنگلاخی خشک بسرد و درد و رنج زمین را نادیده بگیرد.»

«جنت ملا، خور و خواب و سرود// جنت عاشق، تماشای وجود»

«جور گل بلبل کشید و برگ گل را باد برد// بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد»

از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر// یادگاری که در این گنبد دوار بماند - حافظ

« جسم خاک از عشق بر افلاک شد // کوه در رقص آمد و چالاک شد »

«چو فقر از در درون آید، برون شد عشق از روزن»

«حساسیت، عشق، تحمل و فداکاری، زندگی زن را تشکیل می‌دهد.»

«خدایا! چه خوشبختی بالاتر از این، هم عاشق و هم معشوق بودن.»

«خراب عشق شو کاباد گشتی// غلام عشق شو کازاد گشتی// حدیث عشق انجامی ندارد// خرد جز عاشقی کامی ندارد// منوش از دهر جز پیمانه عشق// میاور یاد جز افسانه عشق// دلی، کو با بتی عشقی نورزد// مخوانش دل که او چیزی نیرزد»

«خود را فدای بشریت کردن آسان تر از عشق به بشریت است.»

«خیال می‌کنم دچار آن رگ پنهان رنگ‌ها هستی// دچار یعنی عاشق!// و فکر کن چه تنهاست، اگر ماهی کوچک، دچار آبی دریای بی‌کران باشد// چه فکر نازک غمناکی!// دچار باید بود!»

«داند او کاو نیک بخت و محرم است // زیرکی زابلیس و عشق از آدم است»

«در بود و نبود من، اندیشه گمان‌ها داشت// از عشق هویدا شد این نکته که هستم من»

«در خرابات خراب عشق تو// یک حریف آب‌دندان کس ندید»

«در نگنجد عشق در گفت و شنید // عشق دریایی است قعرش ناپدید »

«در میان تمام انواع احتیاط، احتیاط در عشق به احتمال برای شادی واقعی کشنده‌ترین است.»

«دست از مس وجود چو مردان ره، بشوی// تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی»

«دعوی عشق زهر بوالهوسی می‌آید // دست برسرزدن از هر مگسی می‌آید»

«دور گردونها به موج عشق دان // گر نبودی عشق بفسردی جهان »

«دوستی خالص‌ترین عشق است. دوستی والاترین صورت عشق است جایی که چیزی نمی‌خواهی، شرطی قائل نمی‌شوی، جایی که ایثار کردن عین لذت است. یکی بسیار نصیب می‌برد، اما این اصل نیست، این نصیب خودبه‌خود پیش می‌آید. انسان نیاموخته است که زیبایی‌های تنهایی را دریابد. او همیشه آوارهٔ جستن نوعی پیوند است، می‌خواهد با کسی باشد – با یک دوست، با یک پدر، با یک همسر، با یک فرزند، با یکی و کسی... اما نیاز اساسی آن است که به گونه‌ای فراموش کنی که تنهایی.»

«دیرگاهی که مرگش فرارسید، ذره ذره از پیکرش ستاره بساز! آن‌گه طاق نیلگون آسمان را چراغانی خواهد کرد، تا جهان عاشق شب گردد و هیچ انسانی به ستایش خورشید خودپرست ننشیند.»

«دیروز، مطیع سلاطین بودیم، و سر برآستان ِ امپراطوران داشتیم؛ امروز، حقیقت را می‌ستاییم، و ره عشق می‌پوییم.»

«رابطهٔ جنسی زمانی معنا می‌یابد که با عشق همراه باشد. پس عشق و رابطهٔ جنسی به هم می‌آمیزند. و عشق مرکزیت عظیم‌تری است، مرکزیتی والاتر. آن‌گاه که رابطهٔ جنسی به عشق گره می‌خورد، بالا و بالاتر جریان می‌یابد.»

روح عاشق هیچگاه در خانه نیست.»

«زندگی عشق عجب زندگی است// زنده که عاشق نبود زنده نیست»

«زندگی در صدف خویش گهر ساختن است// عشق ازین گنبد دربسته برون‌تاختن است»

«سرزمینی در جهان نیست که عشق، از عاشقان شاعر نسازد.»

«سعدیا عشق نیامیزد و شهوت باهم// پیش تسبیح ملائک نرود دیو رجیم»

«شرح عشق را من بگویم بر دوام // صد قیامت بگذرد و آن ناتمام // زانکه تاریخ قیامت را حد است // حد کجا آن جا که وصف ایزد است »

«شیرین‌ترین چیز در زندگی، عشق زن پاک‌دل به شوهرش می‌باشد.»

«صوفیان عشق را علاج همه دردها و کیمیای وجود تعریف کرده‌اند. عشق فقر را به ثروت تبدیل می‌کند، گدا را به شاهزاده، جنگ را به صلح، جهل را به دانش و جهنم را به بهشت مبدل می‌سازد.»

«عقل در شرحش چو خر در گل بخفت // شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت »

«عاشق آشفته فرمان کی برد؟// درد درمان سوز درمان کی برد؟»

«علت عاشق ز علتها جداست // عشق اصطرلاب اسرار خداست »

«عاشقان را همه گر آب برد// خوبرویان همه را خواب برد»

«عشق آن بگزین که جمله انبیا // یافتند از عشق او کار و کیا »

«عاشق رؤیاهای خود را خودش می سازد.»

«عاشقی پیداست از زاری دل// نیست بیماری، چو بیماری دل»

«عجب علمی است علم هیئت عشق// که چرخ هشتمش هفتم زمین است»

«عشاق دلباخته معمولأ در سکوت به‌سر می‌برند.»

«عشق آدمی را به کمال می‌رساند.»

«عشق آینه بلند نور است// شهوت ز حصار عشق دور است»

«عشق از بزرگ‌ترین و قوی‌ترین مردان، دیوانگان و از دیوانگان، عاقلان دوراندیش به ‌وجود می‌آورد.»

«عشق اندر فضل و علم و دفتر و اوراق نیست // هرچه گفت و گوی خلق آن ره، ره عشاق نیست// شاخ عشق اندر ازل دان، بیخ عشق اندر ابد// این شجر را تکیه بر عرش و ثری و ساق نیست»

«عشق با درد همراه است – چون رشد را موجب می‌شود. عشق با درد همراه است چون عشق چنین می‌طلبد. عشق با درد همراه است چون عشق دگرگون می‌کند. عشق با درد همراه است، چون در عشق از نو زاده می‌شوی.»

«عشق بلایی است که همه خواستارش هستند.»

«عشق بهترین نغمه در موسیقی زندگی است. انسان ِ بدون عشق، هرگز با همسرایی باشکوه بشریت هم‌نوا نخواهد شد.»

«عشق، به ‌زیبایی سرخ‌گل‌های وحشی است؛ دوستی، مانند تیغ‌برگ‌های راج است و در برابر شکوه شکوفه‌های گل سرخ ناچیز. اما کدامین پایدارتر است؟»

«عشق به مثابه یک پیوند رخ می‌نماید اما در خلوت ژرف آغاز می‌گردد. هنگامی که به تمامی در تنهایی خود خرسندی، هنگامی که مطلقاً به دیگری نیازمند نیستی، وقتی حضور دیگری یک احتیاج نمی‌نماید، آنگاه است که توانایی دریافت عشق را خواهی داشت. اگر وجود دیگری نیاز تو باشد، تنها می‌توانی بهره‌کشی کنی. تزویر کنی، مسلط شوی، اما عشق نمی‌توانی بورزی.»

«عشق به هدف، پادزهر ترس و نگرانی است.»

«عشق،پایدارترین قدرت جهان است.»

«عشق پرنده ترسوئی نیست که با یک کیش دور شود.»

«عشق پیری گر بجنبد سر به‌رسوایی زند.»

«عشقت آتش به‌دل کس نزند تا دل ماست// کی به‌مسجد سزد آن شمع که در خانه رواست»

«عقل را قربان کن اندر عشق دوست // عقلها باری از آن سوی است کاوست»

«عشق تنها دردی است که بیمار از آن لذت می‌برد.»

«عشق تنها قدرتی است که دشمن را به دوست بدل می‌کند.»

«عشق چون در سینه‌ام بیدار شد// از طلب، پا تا سرم ایثار شد»

«عشق حواس را از دیدن عیوب منع می‌کند.»

«عشق حیات عاشق را تشکیل می‌دهد، والا معشوق بهانه‌است.»

«عشق، خودرو بی‌نقصی است؛ راننده و سرنشین ناقصند و راه ناهموار.»

«عشق در کوه‌کنی داد نشان قدرت خویش// ورنه این مایه هنر تیشه فرهاد نداشت»

«عشق را از تیغ و خنجر باک نیست// اصل عشق از باد و خاک و آب نیست»

«عشق را با هر دلی نسبت به قدر جوهر است// قطره بر گل، شبنم و در قعر دریا گوهر است»

«عشق را بنیاد بر ناکامی است// هر که زین می‌سرکشد از خامی است»

«عشق سپیده‌دم ازدواج است و ازدواج شامگاه عشق.»

«عشق، سخت‌ترین سنگ‌ها و صخره‌ها را نرم می‌کند.»

«عشق سوهان زد مرا آدم شدم// عالِم کیف و کم عالَم شدم»

«عشق سیمرغی است کورا دام نیست// در دو عالم زو نشان و نام نیست»

«عشق صیقل می‌زند فرهنگ را»

«عشق جوشد بحر را مانند دیگ // عشق ساید کوه را مانند ریگ // عشق بشکافد فلک را صد شکاف // عشق لرزاند زمین را از گزاف »

«عشق غریزه مختص خود را دارا است، او می‌داند چه‌گونه در قلبی نفوذ کند.»

«عشق قوی‌ترین سپاه‌است زیرا در یک لحظه بر قلب و مغز و جسم حمله می‌کند.»

«عشق را صد ناز و استکبار هست // عشث با صد ناز می آید به دست»

«عشق، کوه را جا به جا می‌کند»

«عشق : نوعی جنون موقت که با ازدواج یا خارج کردن بیمار از شرایطی که تحت آن به این نارسایی دچار شده است، درمان می‌گردد.»

«عشق، نیازی به آموزگار ندارد»

«عشق نیست، عشق‌ورزیدن است. پیوند نیست، پیوند‌یافتن است. ترانه نیست، ترانه‌خواندن است. رقص نیست، رقصیدن است.»

«عشق و اشتیاق، بال‌های پرنده بلند‌پرواز خلاقیت است.»

«عشق و تواضع، خلعتی برازنده مرشدی پرهیزگار باشد، نه شایسته جاه‌طلبی مغرور.»

«عشق‌ورزیدن کافیست، آن‌گاه همه‌چیز لذت‌بخش است.»

«عشق و سرفه را پنهان نتوان نمود.»

«عشق وسیله‌ای است برای تبدیل تمام دردسرهای کوچک به یک دردسر بزرگ.»

«عشق و عاشقی هرچند لطیف و پراحساس ابراز گردد بازهم ریشه در شهوت دارد و بس.»

«عشق وقتی به سراغ پیرها می‌رود آن‌ها را جوان می‌کند.»

«عشق و مستوری زهم دورند و راه پاکبازی// آن‌کسی آسان رود کین شیشه در بارش نباشد»

«عشق و مشک پنهان نمی‌ماند.»

«عشق‌هایی کز پی رنگی بود// عشق نبود عاقبت ننگی بود»

«عشق هرگز گم نمی‌شود؛ اگر انتظار تلافی آن را نداشته باشید به خودتان بازمی‌گردد و قلبتان را خالص و صاف می‌گرداند.»

«عشق یک پیوند است. عاشق و معشوق هر دو تلاش می‌کنند خود باقی بمانند، در پیوند و در عین حال مستقل، چنین است که مبارزه آغاز می‌شود.»

«عقل از سودای او کور است و کر// نیست از عاشق کسی دیوانه‌تر»

«عقل، بند ِ رهروان و عاشقان است ای پسر// بند بشکن، ره عیان اندر عیانست ای پسر»

«عقل تا تدبیر و اندیشه کند// رفته باشد عشق تا هفتم سما// عقل تا جوید شتر از بهر حج// رفته باشد عشق بر کوه صفا»

«عقل گوید شش‌جهت حد است و بیرون راه نیست// عشق گوید راه هست و رفته‌ام من بارها»

«عقلی که جهان سوزد یک جلوه بی‌باکش// از عشق بیاموزد آئین جهان‌تابی»

«عمل، بیان قدرت عشق است.»

«فاش میگویم و از گفته خود دلشادم // بنده عشقم و از هر دوجهان آزادم»

«فقط در دقایق دیدار و لحظه جدایی می‌توان به‌عظمت عشق ِ نهفته در سینه، پی‌برد.»

«فرزندانتان از آنِ شما نیستند! آن‌ها پسران و دخترانی هستندکه از خودشیفتگی زندگی، جان گرفته‌اند. آن‌ها به وسیله شما، و نه از شما شکل می‌گیرند، گرچه درکنار شما آسوده‌اند اما در تملک شما نیستند. شما مجازید که عشق خود را به ایشان هدیه کنید، نه افکارتان را، که آن‌ها خود فکورند.»

«فیلم مثل زندگی واقعی است: مثل یک جوان عاشق‌پیشه شروع می‌کنیم، بعد بازیگر نقش‌های بزرگ و سرانجام با نقش مضحک پیری به پایان می‌رسد.»

«کجا فغان زجغد جنگ و مرغوای او// که تا ابد بریده‌باد نای او// کجاست روزگار صلح و ایمنی// شکفته‌مرد و باغ دلگشای او// کجاست عهد راستی و مردمی// فروغ عشق و تابش صدای او// کجاست دور یاری و برابری// حیات جاودانی و صفای او// زهی کبوتر سپید آشتی// که دل برد سرود جان‌فزای او// رسید وقت آن که جغد جنگ را// جدا کنند سر به‌پیش پای او»

«کسی کز عشق خالی شد فسرده است// گرش صد جان بود بی‌عشق مرده‌است»

«کمتر عاشق‌ام باش، اما طولانی‌تر عاشقم باش.»

«کیست کز عاشقی نشانش نیست// هرکه را عشق نیست جانش نیست»

«گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن// شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت»

«گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق// کاندرین طوفان نماید هفت دریا شبنمی»

«گفت کز چنگ من به ‌ناله رود// باد برخستگان ِ عشق درود// عاشق آن شد که خستگی دارد// به درستی شکستگی دارد// عشق پوشیده چند دارم چند// عاشقم، عاشقم به‌بانگ بلند// مستی و عاشقیم برد ز دست// صبر ناید ز هیچ عاشق مست// گرچه برجان عاشقان خواریست// توبه در عاشقی گنه‌کاریست// عشق با توبه آشنا نبود// توبه در عاشقی روا نبود// عاشق آن‌به که جان کند تسلیم// عاشقان را ز تیغ تیز چه بیم»

«گفتی که زبهر مجلس افروختنی// در عشق چه حیله هاست اندوختنی// ای بی‌خبر از سوخته و سوختنی// عشق آمدنی بود نه آموختنی»

«گویند که معشوق تو زشت است و سیاه// گر زشت و سیاه است مرا نیست گناه// من عاشقم و دلم بدو گشته تباه// عاشق نبود زعیب معشوق آگاه»

«لاف وفا مزن که بیادت نداده‌است// یک نکته از کتاب محبت، ادیب تو»

«لطافت، نیرومندتر از سختی، آب قوی‌تر از صخره و عشق تواناتر از بی‌رحمی است.»

«ملت عشق از همه دینها جداست // عاشقان را ملت و مذهب خداست »

«ما به دنیا آمده‌ایم که دوست‌داشتن و عشق‌ورزیدن را بیاموزیم.»

«مادر، یگانه موجودی است که حقیقت عشق پاک را می‌شناسد.»

«مردم زمانی به‌رماتیسم و عشق واقعی ایمان می‌آورند که به‌آن مبتلا شوند.»

«من از خوشبختی‌های این جهان بهره مند گردیده‌ام زیرا در زندگی عاشق شده‌ام.»

«من در جنگ شرکت کردم، تنها به‌این دلیل که پیوند عشق خود را به‌زندگی مستحکم‌تر نمایم.»

«من صفای عشق می‌خواهم از او// تا فدا سازم وجود خویش را// او تنی می‌خواهد از من آتشین// تا بسوزاند در او تشویش را»

«من معتقدم که عشق به‌یک شخص ِ بزرگوار، بیش از هرچیز دیگر به‌انسان فروتنی می‌آموزد.»

«ناصح‌ام گفت: بجز غم چه هنر دارد عشق؟ // برو ای خواجهٔ عاقل، هنری بهتر از این؟»

«نوبت عشاق ندارد غزل// قول بزرگان نبود جز عمل»

«نیست اندر عنصرش حرص و هوا // نور مطلق زنده از عشق خدا »

«نیست پروا تلخ‌كامان ‌را ز تلخی‌های عشق// آب دريا در مذاق ماهی دريا خوش است»

«وای آن، کو به‌دام عشق آویخت// خنک آن، کو زدام عشق رهاست// عشــق بر من در عنا بگشود// عشق سرتابه‌سرعذاب و عناست»

«وز هوس وز عشق این دنیای دون // چون زنان مر نفس را بودن زبون»

«وقتی کمتر سزاوارم، به من عشق بورز، که آن‌زمان نیازمندترم.»

«و عشق ٫تنها عشق - تو را به گرمی یك سیب می‌كند مهمان»

«وقتی بخواهیم در مورد عشق منطقی فکر کنیم،عشق واقعیت خود را از دست میدهد»

«همچو کوره عشق را سوزیدنیست // هر که او زین کور باشد کوره نیست»

«هر چه جز عشق خدای احسن است // گر شکر خواری است آن جان کندن است »

«هر آن‌کسی که در این حلقه نیست زنده به‌عشق// بر او نمرده به ‌فتوای من نماز کنید»

«هر انسانی با آگاهی کامل به آیین عشق، به این سیاره خاکی پا می‌گذارد. مشکل شما هر چه باشد، امتحان محبت است. اگر بتوانید از راه محبت در این آزمایش پیروز شوید، مسأله شما حل خواهد شد. اگر نه، آنقدر به درازا خواهد کشید تا از راه محبت، مسأله خود را حل کنید. زیرا مشکل شما مجالی برای تشرف به آیین عشق است.»

«هرچه گویم عشق را شرح و بیان//چون به‌عشق آیم خجل باشم از آن//چون قلم اندر نوشتن می‌شتـافت//چون به‌عشق آمد قلم برخود شکافت//چون سخن در وصف این حالت رسید//هم قلم بشکست و هم کاغـذ درید»

«هر دلی کان به عشق مایل نیست// حجره دیو دان، که آن دل نیست// دل بی‌عشق، چشم بی‌نور است// خود ببین، حاجت دلایل نیست// بی‌دلان را جز آستانه عشق// در ره کوی دوست منزل نیست// هرکه از عشق بی‌خبر باشد// اندرین ره، به سان خر باشد// آب در میوهٔ خرد عشق است// بلکه آب حیات خود عشق است»

«هرشخصی دو بار می‌میرد، یک بار آنگاه که عشق از دلش می‌رود و بار دیگر زمانی که زندگی را بدرود می‌گوید، اما وداع با زندگی در برابر مرگ عشق، ناچیز است.»

«هرکسی را نتوان گفت که صاحب‌نظر است// عشق‌بازی دگر و نفس‌پرستی دگر است»

«هرکه را جامه زعشقی چاک شد// او زحرص و عیب کلی پاک شد»

«هرکه را نبض عشق می‌نجهد// گر فلاطون بود، تواش خر گیر// هر سری کو ز عشق پر نبود// آن سرش را زدم مؤخر گیر»

«هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به‌عشق// ثبت است بر جریده عالــم دوام مـا»

«هزار جهد نمودم که سـرّ عشق بپوشم//نبود بر سر آتش میسّـرم که نجوشم»

«هفت شهر عـشق را عـطار گشت// مـا هنوز اندر خـم یک کوچه‌ایم»

«همانطور که عشق‌های حقیقی کمیاب است دوستی‌های حقیقی نیز کمیاب است.»

«همه این‌ها مد هستند: ترس از خدا یک نوع مد است، همچنین عشق و ژیپون و حلقه‌انداختن در بینی.»

«هر که را جامه زعشقی چاک شد // او حرص و جمله عیبی پاک شد »

«یک ذره خشم شعله عشق را تیزتر می‌کند.»

«یک قصه بیش نیست غم عشق و وین عجب// از هر زبان که می‌شنوم نامکرر است»

«یک مرد با هر زنی می‌تواند خوشبخت زندگی کند تا زمانی‌که عاشق نشده‌است.»

 

مرگ

 

مرگ

 

پیوند عشق حقیقی حتی با مرگ گسیخته نمی‌شود، چه رسد به دوری.»

«تنها مرگ است که دروغ نمی‌گويد! حضور مرگ همه موهومات را نيست و نابود می‌کند. ما بچهٔ مرگ هستيم و مرگ است که ما را از فريب‌های زندگی نجات می‌دهد، و در ته زندگی، اوست که ما را صدا می‌زند و به‌سوی خودش می‌خواند.»

«دوست داشت او را شکلاتی بپیچند، عین مرده‌های زیادی که طی این مدت در تخت بغلی مرده بودند. اول لباس‌هایشان را در می‌آوردند، حلقه طلا، گوشواره‌ها و النگوها را در پاکتی می‌گذاشتند و بعد سراغ دندان‌ها می‌رفتند، تا اگر مصنوعی بود وسط راه مرده حواسش پرت نشود و آن‌را قورت ندهد. بعد نوبت پنبه‌ها بود که سوراخ‌های بدن را می‌پوشاند تا جانی که در رفته دوباره پشیمان نشود و سر جای اولش برنگردد

«زندگی هر چه پوچ‌تر باشد مرگ تحمل ناپذیرتر می شود.»

«فریدریش نیچه به درستی مرگ خدا را اعلام کرد، اما من می‌گویم که او هرگز به دنیا نیامده است. خدا افسانه است. او اختراع است و اکتشاف نیست. آیا تفاوت بین اختراع و اکتشاف را می‌دانید؟ اکتشاف با واقعیت سر و کار دارد، اما اختراع را شما پدید می‌آورید.»

«مردن کافی نیست باید به موقع مرد.»

«يک شاعر در بیست و يک سالگی می‌میرد، یک انقلابی یا یک ستاره راک در بيست و چهار سالگی. اما بعد از گذشتن از آن سن فکر می‌کنی همه چیز روبه‌راه است، فکر می‌کنی توانسته‌ای از منحنی مرگ انسان بگذری و از تونل بیرون بیایی.»

«آدم فقیر مرگش بی صدا است.»

«آدم گدا، مرگش ندارد صدا!»

«آدمی‌زاد تخم مرگ است.»

«با مرگ دست و پنجه نرم کردن.»

«به مرگ بگیر تا به تب راضی شود.»

«به مرگ گرفتن تا به تب راضی شدن.»

«پیش از مرگ واویلا.»

«ترس برادر مرگ است.»

«دنیا پس از مرگ من چه دریا چه سراب!»

«عمر اگر هزارسال است آخرش مرگ است.»

«مرگ به فقیر و غنی نگاه نكند.»

«مرگ پیر و جوان نمی‌شناسد.»

«مرگ چاره ندارد.»

«مرگ خبر نمی‌کند.»

«مرگ خر عروسی سگ است.»

«مرگ را به چشم دیدن.»

«مرگ یكبار، شیون یكبار!»

«ننگ بزرگان و مرگ فقیران صدا ندارد.»

«ننگ امیر و مرگ فقیر صدا ندارد.»

«نوشدارو پس از مرگ سهراب.»

«یا مرگ یا استقلال!»

«آزمودم، مرگ من در زندگی است// چون رهم زین زندگی، پایندگی است»

«ای خنک آن را كه پیش از مرگ مرد// یعنی او از اصل این زر بوی برد// مرگ تبدیلی که در نوری روی// نه چنان مرگی که در گوری روی»

«بابط می گفت ماهیی در تـب و تاب// باشد که به جوی رفته باز آید آب؟// بط گفت چومن قدید گشتم تو کباب// دنیا پس مرگ ما چه دریا چه سراب»

«بعد از این لطف تو با ما به چه ماند دانی؟// نوشدارو که پس از مرگ به سهراب دهند»

«بمیر از خویش تا یابی رهایی// که با مرده نگیرند آشنایی»

«بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر می زندگی خواهی»

«بمیرد کسی کو ز مادر بزاد// ز خسرو چو یاد آوری تا قباد// ز مادر همه مرگ را زاده‌ایم// به ناچار گردن بدو داده‌ایم// نزاید کس الا که مرده شود// به خاک سیه در سپرده شود»

«به دارو و درمان جهان گشت راست// که بیماری و مرگ، کس را نکاست»

«به نام نکو گر بمیرم رواست// مرا نام باید که تن مرگ راست»

«پیامی است از مرگ موی سفید// به بودن چه‌داری تو چندین امید»

«تنهایی از مرگ ناخوش‌تر است// هرآن‌كس كه تنها بود بی‌کس است»

«جامهٔ مرگش آسمان دوزد// هرکه اندر زمین ز مادر زاد»

«چنان زمرگ بترس از سیه سفیدی موی// كه مرد مار گزیده زشكل پیسه رسن»

«چنین گفـت کز مرگ، خود چاره نیست// مرا بر دل اندیشه زین باره نیست// مرا بیش از این زندگانی نبود// زمانه نکاهد نخواهد فزود»

«چو خواهی ستایش پس مرگ تو// خرد باید ای نامور برگ تو»

«چون زیستن تومرگ تو خواهد بود// نامرده بمیر تا بمانی زنده»

«چه خوش گفت آن نهاوندی به طوسی// که مرگ خر بود سگ را عروسی»

«خانه‌ای را که چون تو همسایه است// ده درم سیم بـدعیار ارزد// لکن امیدوار باید بود// که پس از مرگ تو هزار ارزد»

«خصم را گو پیش تیغش جوشن و خفتان مپوش// مرگ را کی چاره هرگز جوشن و خفتان کند»

«خواب را گفته‌ای برادر مرگ// چو بخسبی همی‌زنی درِ مرگ»

«خوشا آن‌کس که پیش ازمرگ میرد// دل و جان هرچه باشد ترك گیرد»

«سخن‌گو سخن سخت پاكیزه راند// که مرگ به انبوه را جشن خواند»

«شعر من و مرگ فقرا، عیب بزرگان// این هر سه متاعی است که آوازه ندارد»

«کسی کو نکونام میرد همی// ز مرگش تاسف خورد عالمی»

«گر بی‌برگی به مرگ مالد گوشم// آزادی را به بندگی نفروشم»

«گویی رگ جان می‌گسلد زخمه ناسازش// ناخوش‌تر از آوازه مرگ پدر آوازش»

«مر سگان را عید باشد مرگ اسب// روزی وافر بود بی جهد و کسب»

«نشنیدی حدیث خواجه بلخ// مرگ بهتر که زندگانی تلخ»

«نوشدارو که پس ازمرگ به سهراب دهند// عـقل داند که بدان زنده نگردد سهراب»

«نیست مرگ است، هست، هست حیات// نیست کفر است و هست، هست ایمان// مرگ جهل است و زندگی دانش// مرده نادان و زنده دانایان»

«همان به که نصیحت یاد گیریم// که پیش از مرگ یک نوبت بمیریم»

 

كتاب

 

كتاب

 

«آنچه که در یک شب نمایش می‌آموزیم، از عهده یک کتاب بزرگ بیرون است.»

«از بیشتر کتاب‌ها فقط چند نقل‌قول باقی می‌ماند. چرا از اول نقل‌قول‌ها را ننویسیم؟»

«از درس و کتاب، کار من راست نشد// شاگردی روزگار استادم کرد»

«از عنوان، کتاب پدید آید!»

«اطاق بدون کتاب مانند جسم بی‌روح است.»

«اگر ما از خواندن کتاب‌های کانونی فلسفه دست بکشیم، آگاهی‌مان نسبت به نیروهایی که ما را قادر ساخته به شیوه کنونی بیندیشیم و صحبت کنیم، کم و کمتر خواهد شد. آن وقت نخواهیم توانست وجوهِ احتمالی حیاتِ اجتماعی (کانتینینسی)‌مان را درک کنيم؛ نخواهيم توانست «آيرونيست» (وارون‌انديش) به‌همان معنی‌ای که من بکار می‌برم باشیم.»

«اگر مادر نباشد، جسم انسان ساخته نمی‌شود و اگر کتاب نباشد، روح انسان پرورش نمی‌یابد.»

«امتی را یک نبی بس، ملتی را یک کتاب// عالمی را یک ملک بس، لشکری را یک امیر»

«این ابتدای کار است. آنجا که کتاب‌ها را می‌سوزانند، انسان‌ها را نیز خواهند سوزاند.»

«باید درهای علم به روی همه باز باشد، هرجا مزرعه هست، هرجا آدم هست، آنجا کتاب هم باید باشد.»

«برای سوزاندن یک کتاب بیش از یک راه وجود دارد...برای نابود کردن یک فرهنگ نیازی نیست کتاب‌ها را سوزاند. کافیست کاری کنید مردم آنها را نخوانند...هر اقلیتی فکر می‌کند حق دارد، اجازه دارد، وظیفه دارد (روی هر چه نمی‌پسندد) نفت بریزد و کبریت بکشد. هر ویراستار ابلهی که خود را منبع شوربای ادبیات بی‌مایهٔ امروز می‌پندارد، گیوتین‌اش را آماده می‌کند و می‌خواهد سر هر نویسنده‌ای که جرات کند کمی بلندتر از زمزمه سخن بگوید یا چیزی بالاتر از لالایی بنویسد را از تن جدا کند...من به تازگی فهمیدم که چند ویراستار کیوبیک‌نشین در انتشارات بالانتین، از ترس آلوده‌شدن جوانان، ذره ذره، هفتاد و پنج قسمت مختلف کتاب فارنهایت ۴۵۱ را سانسور کرده‌اند. چند دانشجو که این داستان، که به پدیدهٔ سانسور و کتاب‌سوزان در آینده می‌پردازد را خوانده بودند، برای من نامه نوشتند و مرا از این طنز بدیع با خبر کردند...»

«برگ‌های کتاب به منزله بال‌هایی هستند که روح ما را به عالم روشنائی پرواز می‌دهند.»

«بعد از کتب آسمانی شریف‌ترین و مفیدترین کتاب‌ها بیوگرافی و شرح حال است.»

«بهتر زکتاب‌خانه جایی نبود!»

«به‌رغم سرخوردگی نسبتا زودرس‌ام از افلاطون‌‌گرایی، بسیار خشنودم که همه آن سال‌ها را صرف خواندن کتا‌ب‌های فلسفی کردم. زيرا نکته‌ای آموختم که به نظرم هنوز مهم است: بی‌اعتمادی به تکبر فکری که در اصل مرا به خواندن آن کتاب‌ها هدایت کرد. اگر همه آن کتاب‌ها را نخوانده بودم، هيچگاه نمی‌توانستم از جستجوی آنچه دریدا آن‌را «حضوری کامل فراسوی دامنهٔ بازی» می‌نامد، به قصد بینشی ملخص و خودبسا، قابل فهم و توجیه‌گر خود باشد، دست بردارم.»

«پرورش روح بشر به کتاب مربوط می‌شود.»

«چیزی که در کتاب‌ها از همه بهتر است، عکس‌های جالبی است که گاهی اوقات در آن دیده می‌شود.»

«حتی در کتاب مقدس هم کلماتی یافت می‌شود که در جمع اصحاب آداب، مطرود و منفور است.»

«حریفی که از وی نیازرد کس// بسی آزمودم، کتاب است و بس// رساند سخن را به خـوبی به بن// به بسم‌الله آغاز سازد سخن// نگیرد به کس سبقت ازهیچ باب// از او تا نپرسی نگوید جواب// توان خـواند در لـوح پیشانیش// خـط سرنوشت سخـن‌دانیش// زطورش به خلوتگه انجمن// همه خاموشی، با تو گوید سخن// کند مستمع، گر قبول ِکتاب// توان گفت در وصف او صدکتاب»

«خوشبخت کسی است که به یکی از این دو چیز دسترسی دارد، یا کتاب‌های خوب یا دوستان کتاب‌خوان.»

«در پشت هرکتاب انسانی نهفته که آن‌را رقم زده‌است.»

«دو حرف در سبق به، یا ده کتاب در دستار؟»

«دوست من، گذشته‌ها کتابی مهر و موم شده‌ است!»

«راستش گاهی فقط می‌شود با رئالیسم جادویی یک داستان را نوشت. مثلا شما موش‌های خیابان انقلاب را دیده‌اید؟ بی‌ترس و واهمه داستان می‌خورند. هر جور کتابی را که بخواهید می‌خورند. پارسال هر روز صبح که می‌رفتم میدان انقلاب، آن‌ها را می‌دیدم که در جوی‌های خالی از آب و پراز کاغذ در حال جویدن کاغذند. آنها داستان‌های من و شما را می‌خورند. ارشاد به آنها اجازه جویدن هرجور داستانی را می‌دهد اما به ما اجازه نوشتن و خواندن داستان نمی‌دهد.»

«سنت در هنر به‌منزله کتاب الفباست، اما جز این ارزشی ندارد.»

«طرفی زکتاب خود نبستم// شد رهن شراب دفتر ما»

«علم چبود، فرق‌دانستن حقی از باطلی// نی کتاب زرق شیطان جمله از برداشتن»

«غارت جهان طبيعی به دست بشر به سوزاندن کتابخانه‌های اروپا در قرون وسطی، حتی پيش از آنکه کسی دردسر فهرست برداری از محتويات آنها را به خود بدهد، تشبيه می شود.»

«فروختم. بیست هزار تومان. فورا به خیابان شاه‌آباد رفتم، خیابانی که دارند نامش را عوض می‌کنند و می‌گذارند جمهوری، رفتم و کتاب‌های خودم را، آنهایی که مانده بود، به چند برابر قیمت خریدم. حاضر نمی‌شد آنها را پس بدهد، می‌گفت به یک مشتری قول داده. گفتم حاجی بگو چند و خلاصم کن، بعد به خانه آمدم. حالم خوش نبود. کتاب‌ها بوی نعش می‌دادند، بوی نعش خودم.»

«کتاب باید تبری باشد برای درهم شکستن دریای منجمد وجودمان.»

«کتاب برای اینست که خریت و نادنی ما را جلوی چشمهایمان قرار دهد.»

«کتاب، جام جهان‌نما است.»

«کتاب‌خانه برای بسیاری از مردم حکم دارو را دارد، فقط برای استعمال خارجی.»

«کتاب خوب به منزله بهترین دوست و مونس انسان است. اخلاق و صفات کتاب مانند انسان تغییرپذیر نیست و هرچه از اول بوده‌است همیشه هم به همان حال باقی خواهد ماند. کتاب از تمام دوستان انسان ثابت قدمتر و باوفاتر و صبورتر است و هرگز در ایام بدبختی و محنت به انسان پشت نمی‌کند برعکس آغوش مهربان ورأفت آن برای استقبال همیشه گشوده‌است. در دوره جوانی انسان را سرگرم و مشغول می‌سازد و در روزگار پیری و شکستگی تسلیت و دلداری می‌دهد.»

«کتاب خوب در حکم ضریح و مدفن جاودانی حیات انسانی است زیرا زندگی حقیقی بشری فقط عبارت از تفکر است و افکار نیز در صفحات کتب پایدار و جاوید می‌ماند. بنابراین کتاب‌های خوب گنج‌های شاهواری از اندرز و کلمات حکیمانه‌است.»

«کتاب دارای جنبه‌های جاودانه و ابدی است؛ بت‌ها و معابد باشکوه خراب و معدوم می‌گردند، پرده‌های نقاشی و مجسمه‌های گرانبها ضایع و تباه می‌شوند لیکن کتاب بی‌هیچ نقصی در طی ازمنه و قرون باقی می‌ماند.»

«کتاب رشته اتصال و پیوند معنوی است و مردم غالبأ به وسیله آثار و نوشته‌های مؤلفین که طرف توجه و اقبال جامعه هستند با یکدیگر هم‌فکر و مأنوس می‌شوند و بدانوسیله وجه‌اشتراکی مابین خویش احساس می‌کنند.»

«کتاب، سفینه‌ای است که اقیانوس بی‌کران زمان را درمی‌نوردد.»

«کتاب غیراخلاقی اصلأ وجود ندارد. کتاب، یا خوب نوشته شده یا بد.»

«کتاب فضل تورا آب بحر کافی نیست// که تر کنی سر ِانگشت و صفحه بشماری»

«کتاب گفته است: مرا به کسی نده، اگر دادند، واپس نده!»

«کتاب مونس و غمگسار اوقات حزن و خستگی است که غم و اندوه را به سرور و شادمانی تبدیل می‌کند؛ رنج و غم را از آئینه خاطر می‌زداید و گنجینه ذهن را پر از گوهرهای گرانبها می‌کند.»

«کتاب‌هایی را که دنیا «غیراخلاقی» معرفی می‌کند، کتاب‌هایی هستند که ننگ دنیا را برملا کرده‌اند.»

«کتاب‌های مفید، آن‌هایی هستند که خواننده را تشویق به تکمیل آن کند.»

«کتابی، خلوتی، شعری، سکوتی// مرا مستی و سکر زندگانی است// چه‌غم گر در بهشتی ره ندارم// که در قلبم بهشتی جاودانی است»

«گذشت زمان بیشتر از کتاب می‌آموزد»

«لاف وفا مزن که به یادت نداده است// یک نکته از کتاب محبت، ادیب تو»

«لذت کتاب به ‌جای خود، بدون آن، روح پرورش نمی‌یابد.»

«ما زآغاز و زانجام جهان بی‌خبریم// اول و آخر این کهنه‌کتاب، افتاده‌ست»

«ما نه تنها باید کتاب‌های خوب خود را دوست بداریم بلکه باید سعی کنیم که وجود ما خود به منزله کتاب خوبی باشد که دیگران از ما سرمشق بگیرند.»

«مسلمانان باید امروز با تمسک به‌ کتاب آسمانی و سنت دینی خود، مبشّران صلح و امنیت و آزادی و عدالت باشند و قدرت‌های بزرگ نیز نباید با تحریک گروهی که جز حقد و کینهٔ مسلمانان را در سینه ندارند جنگ تبلیغاتی و نظامی علیه مسلمانان را ادامه دهند.»

«مسلمانان در گور و مسلمانی در کتاب.»

«مطالعه کتاب یعنی تبدیل ساعت‌های ملالت‌بار به ساعات لذت‌بخش.»

«من فکر می‌کنم آدم باید وقت خود را فقط صرف خواندن کتاب‌هایی نماید که با چنگ و دندان دل خواننده را ریش می‌کنند.»

«من هیچ غمی نداشته‌ام که خواندن یک صفحه کتاب آن را از بین نبرده باشد.»

«نه‌محقق بود نه‌ دانشمند// چارپایی براو کتابی چند// آن تهی‌مغز را چه ‌علم و خبر// که براو هیزم است یا دفتر»

«نه نزد آن‌که چشمش پرتجلی است// همه عالم کتاب حق‌تعالی است»

«وجود یک کتاب در همسایگی، مانند یک تفنگ پر است. باید خزانه‌اش را خالی کرد. باید او را خنثی نمود. جانش را باید گرفت.»

«هر کتابی که به‌خواندنش می‌ارزد باید در آن واحد دوبار خوانده شود، رعایت دستور فوق دو علت دارد یکی این‌که در مطالعه دوم، قسمت‌های مختلف کتاب بهتر درک می‌شود و قسمت آغاز کتاب موقعی نیک فهمیده می‌شود که از پایان آن نیز مطلع باشیم و دیگر این‌که در این دو مطالعه وضع روحی ما یکسان نیست، در مطالعه دوم ما نظر تازه‌ای نسبت به هر قسمت پیدا کرده و طور دیگر تحت تأثیر آن کتاب قرار می‌گیریم.»

«هرکس که از نگریستن به‌تندیس‌های لخت و پیکره‌های مومی و آشکار سالن‌های تشریح به‌خشم می‌آید شایسته است که از برگ‌های نامطلوب این کتاب به‌تندی بگذرد و توجه خود را به‌صفحات بیشمار آن معطوف دارد.»

«هرکس کتاب را به امانت (عاریه) داد، یک دستش را باید برید، و هرکس پس بدهد، هردو دستش را.»

«هرگز کتابی را که بیش از یک‌سال از عمرش نمی‌گذرد، مطالعه مکن.»

«هرنیک و بدی که در کتاب است// بگذار به هم که وقت خواب است»

«هشت روز در آتش تب سوختن! می‌توانستم در این مدت یک کتاب بنویسم. آری! ... می‌دانم. ناجی من "بیانشون" است.»

«همانطور که اخلاق و سیرت اشخاص را به وسیله دوستان و معاشرینشان می‌توان شناخت، همانطور هم از روی کتاب‌هایی که می‌خوانند می‌توان به عادات روحی و ساختمان اخلاقی آنها پی‌برد.»

«همچو کتابی است جهان، جامع احکام نهان// جان تو سردفتر آن، فهم کن این مسأله را»

«هم‌نشينی به از كتاب مخواه!//... كه مصاحب بود گه و بی‌گاه// بهجت‌افزای جان و راحت دل// هرچه دلخواه توست از آن حاصل// اين چنين همدمی لطيف كه ديد؟// كه نرنجيد و نه برنجانید»

«یک شخص کتاب‌خوان هیچ‌وقت نقل‌قولی را به‌طور دقیق نمی‌تواند نقل کند، درست به این دلیل که کتاب‌خوان است.»

 

دوست داشتن

 

دوست داشتن

 

آری آغاز دوست داشتن است// گرچه پایان راه ناپیداست// من به پایان دگر نیندیشم// که همین دوست داشتن زیباست»

«آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است// با دوستان مروت، با دشمنان مدارا»

«آنان که دوستی و محبت را به‌زندگی خود راه نمی‌دهند،به‌آن ماند که طلوع خورشید را مانع شوند.»

«آنچه مردم، دوستی می‌خوانند چیزی غیر از نفع شخصی نیست، دوستی خودپرستی انسان است که می‌خواهد از دیگران به عنوان دوستی متمتع گردد.»

«آن کس که در هرجا دوستانی دارد، همه جا را دوست‌داشتنی می‌یابد.»

«از بس که مهر دوست به دل جا گرفته است// جایی برای کینهٔ دشمن نمانده است»

 «از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن// از دوستان جانی مشکل توان بریدن»

«از خویشاوندان به‌راحتی می‌توان برید، اما رشته دوستی را هرگز.»

«از سلامتی خود مواظبت می‌کنیم، برای روز مبادا پول ذخیره می‌کنیم، سقف خانه را تعمیر می‌کنیم و لباس کافی می‌پوشیم، ولی کیست که در بند آن باشد که بهترین دارایی یعنی دوست را به صورتی عاقلانه برای خود فراهم کند؟»

«از محبت، نار نوری می‌شود// وز محبت، دیو حوری می‌شود»

«از هرچه بگذری، سخن دوست خوش‌تر است// از یار ناز خوش‌تر و از من نیازها»

«اغلب، دوستان ما از خطرناک‌ترین دشمنان هستند.»

«اگرچند، بدخواه‌کشتن نکوست// از آن کشتن آن به که گرددت دوست»

«اگر دوستان نتوانند از گناهان کوچک یکدیگر چشم‌پوشی کنند، نخواهند توانست دوستی خود را به جایی برسانند.»

«اگر دوست تو مرتکب خطایی شد از دوستی او صرفنظر مکن زیرا که انسان در معرض خطا است، تا می‌توانی دوست برای خودت آماده کن نه از برای مالت.»

«اگر هر کس همه کس را دوست می‌داشت همه کس صاحب دنیا می‌شد.»

«این دغل دوستان که می‌بینی// مگسانند دور شیرینی»

«با چه کسانی دوست و رفیق می‌باشی تا بگویم چگونه آدمی هستی.»

«برای این‌که دوست پیدا کنی باید خود را لایق و آماده دوستی بار بیاوری.»

«بر دوستی که حسود باشد، ایمن نمی‌توان بود.»

«بگذار که دوستی کم کم به اوج خود برسد، اگر این رسیدن برق‌آسا باشد ناگهان از نفس می‌افتد و متوقف می‌شود.»

«بود آینه دوست را مرد دوست// نماید بدو هرچه زشت و نکوست»

«بهترین دوستان من کسانی هستند که پیشانی و ابروهای آنها باز است.»

بهترين و حقیقی‌ترین دوستانم از تهی دستانند، توانگران از دوستی چیزی نمی‌دانند.»

«به خدا تکیه کن و مطمئن باش زیر سایهٔ خدا دوستان زیادی پیدا می‌کنی.»

«به دوستی که بعد از عشق بین دو نفر حکمفرما می‌شود باید عقیده داشت.»

«بی دوست زندگانی ذوقی چنان ندارد.»

«پای در زنجیر، پیش دوستان// به، که با بیگانگان در بوستان»

«پرسیدم دوست بهتر است یا برادر؟ گفت: دوست برادری است که انسان مطابق میل خود انتخاب میکند.»

«تا انسان دوست نداشته باشد نمی‌فهمد.»

«تندی مکن که رشته صدسال دوستی// درجای بگسلد چو شود تند، آدمی// همواره نرم باش که شیر درنده را// زیر قلاده برد توان، با ملایمی»

«تو اول بگو با کیان دوستی// پس آنگه بگویم که تو کیستی»

«جهان از بد و نیک آبستن است// برون دوست است و درون دشمن است»

«چنانچه شفای بدن با دارو میسر باشد، نشاط و بقای نفس نیز با دوستان بود، پس زیاد گردانید دوستان خود را.»

«چو کیسه تنگ بداری زمردمان ای دوست،// مدار چشم محبت زدیگران، نه نکوست// چو دست را نتوان شست، جز به دست دگر،// بگیر و ببخشای تا شوی محبوب»

«حکیمی را پرسیدند دوست بهتر یا برادر؟ گفت برادر نیز دوست به.»

«خصـم دانا كه دشمن جان است// بهتر از دوستی كه نادان است»

«خنک آن چشم که گوهر زخسی بشناسد// خنک آن قافله‌ای کو بودش دوست خفیر»

«خوشبخت کسی که به‌یکی از این دو چیز دسترسی دارد، یا کتاب‌های خوب، یا دوستانی که اهل کتاب باشند.»

«داشتن یک دوست حقیقی از همه چیز گرانبهاتر است و کمتر کسی هم در صدد به دست آوردنش می‌باشد.»

«در انتخاب دوست شتاب مورز و به تعجیل از آنان روی مگردان.»

«درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد/ نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد.

«درضمیر ما نمی‌گنجد به غیر دوست کس// هر دو عالم دشمن ما باد و ما را دوست بس»

«در عالم چیزی والاتر از محبت نمی‌بینم.»

«دریغ و درد که تا این زمان ندانستم// که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق»

«دست و دل‌باز بودن جوهر دوستی است.»

«دشمن چون از هر حیلتی باز ماند، سلسلهٔ دوستی بجنباند تا به‌دوستی کارها کند که در دشمنی نتواند.»

«دشمنی را با دشمنی علاج نتوان کرد، دشمنی را فقط دوستی زایل کند.»

«دل دوستان آزردن، مراد دشمنان برآوردن است.»

«دنیا خوش است و مال عزیز است و تن شریف// لیکن رفیق بر همه چیزی مقدم است»

«دو چیز برای من به معنای زندگی است: آزادی و بانویی را که دوست دارم.»

«دو دوست قدر شناسند حق صحبت را// که مدتی ببریدند و باز پیوستند»

«دوست آن دانم که گیرد دست دوست// در پریشان حالی و درماندگی»

«دوست آنست کو معایب دوست// همچو آیینه روبرو گوید// نه که چون شانه با هزار زبان// در قفا رفته مو به ‌مو گوید»

«دوست از دوست حق گله گذاری دارد. گله گذاری دلیل دوستی و علاقه به دوام حسن مناسبات است.»

«دوستان حقیقی اگر از دیده بروند از دل نخواهند رفت.»

«دوستان خود را از بین طبقهٔ فقیر برگزینید چه صمیمیت در قلوب آنها بیشتر حکمفرما است.»

«دوستان در زندان به کار آیند که بر سر سفره، همهٔ دشمنان دوست نمایند.»

«دوستان را به گاه سود و زیان// بتوان دید و آزمود توان»

«دوستانی که داری و آنان را آزموده‌ای با قلاب‌های پولادین به جان و دل خود پیوسته نگاه دار.»

«دوست، پیوندی است پدر و پسر را، او مهمترین نقطهٔ عطف آن‌هاست.»

«دوست خوب مانند درشکه در روز بارانی کمیاب است.»

«دوست داشتن بدون امید، باز هم یک خوشبختی است.»

«دوست‌داشتن، رحمت است؛ مورد محبت واقع شدن، خوشبختی است.»

«دوست را کس به یک بلا نفروخت// بهر کیکی گلیم نتوان سوخت»

«دوست، شخصی است که صمیمانه به تو ضرر می‌زند.»

«دوست کسی است که من با او می‌توانم صمیمی باشم و جلو او با صدای بلند فکر کنم.»

«دوست مثل درشکه در روز بارانی کمیاب است.»

«دوست من، گذشته‌ها کتابی مهر و موم شده‌ است.»

«دوست و مگس هردو در تابستان ظاهر می‌شوند»

«دوست همه کس دوست هیچکس نیست.»

«دوستی به پیوند می‌انجامد، ثابت می‌ماند، صمیمیت بیشتر جاری است، و سیال. دوستی یک رابطه‌است، صمیمیت حالتی از وجود توست. صمیمی هستی، با کدام و چه کسی، ابداً مهم نیست.»

«دوستی، ازدواج دو روح است و در آن متارکه و طلاق جایز نیست.»

«دوستی با افراد بد مانند سایه بامدادی است که در هر ساعت رو به کاهش می‌گذارد؛ دوستی با افراد نیک مانند سایه عصر است که تا غروب آفتاب رو به افزایش می‌گذارد.»

«دوستی با پیل‌بانان یا مکن// یا بنا کن خانه‌ای درخورد پیل»

«دوستی با مردم دانا نکوست// دشمـن دانا به‌از نادان دوست»

«دوستی به پیوند می‌انجامد، ثابت می‌ماند، صمیمیت بیشتر جاری است، و سیال. دوستی یک رابطه‌است، صمیمیت حالتی از وجود توست. صمیمی هستی، با کدام و چه کسی، ابداً مهم نیست.»

«دوستی چه موهبت گرانبهایی است که هیچ چیز با آن لاف برابری نتواند زد.»

«دوستی حقیقی مانند نهالیست که در کوهستان بروید، به مجرد اینکه ریشه‌های خود را به سنگ‌های صخره کوه متصل کرد، دیگر طوفان‌های سخت و بادهای تند قادر به کندن آن نخواهند بود.»

«دوستی خالص‌ترین عشق است. دوستی والاترین صورت عشق است جایی که چیزی نمی‌خواهی، شرطی قائل نمی‌شوی، جایی که ایثار کردن عین لذت است. یکی بسیار نصیب می‌برد، اما این اصل نیست، این نصیب خودبه‌خود پیش می‌آید. انسان نیاموخته است که زیبایی‌های تنهایی را دریابد. او همیشه آوارهٔ جستن نوعی پیوند است، می‌خواهد با کسی باشد – با یک دوست، با یک پدر، با یک همسر، با یک فرزند، با یکی و کسی... اما نیاز اساسی آن است که به گونه‌ای فراموش کنی که تنهایی.»

«دوستی مثل اسناد کهنه است، قدمت تاریخ آن را قیمتی می‌کند.»

«دوستی نعمت گرانبهایی است، خوشبختی را دوبرابر می‌کند و بدبختی را تخفیف می‌دهد.»

«دوستی وصله شده‌ به ندرت به کیفیت سابق باز می‌گردد»

«روشنایی دوستی به نور فسفر ماند که چون پیرامون ما تاریک شود، روشنی آن آشکار گردد.»

«زخم دندان دشمنی بتر است// که نماید به چشم مردم، دوست»

«زدشمنان چه‌غم ای‌دل، چو دوست با تو بود// زمانه گو، همه آفاق با تو دشمن کن»

«زنده بی‌دوست در وطنی// مثل مرده است در کفنی»

«زینت انسان سه‌چیز است: علم، محبت، آزادی

«زینت خانه به دوستانی است که در آنجا تردد می‌کنند.»

«سخن در میان دودشمن چنان گوی که چون دوست گردند شرم‌زده نگردی.»

«سر و زر و جانم فدای آن محبوب// که حق صحبت و مهر و وفا نگهدارد»

«سعدیا بی‌وجود صحبت یار// همه عالم به هیچ نستانیم»

«سنگینی بار ستمی را که بر شانه‌های خویش می‌کشیم، به عظمت ستمی است که برما روا می‌دارید. هرکاری که مایل هستید بکنید، بااین وجود بازهم شما را دوست خواهیم داشت. [...] ما را به بند بکشید، بازهم شمارا دوست خواهیم داشت. خانه‌های مارا با بمب‌هایتان به آتش بکشید، کودکان ما را تهدید به مرگ کنید، بازهم شمارا دوست خواهیم داشت.»

«شوخی آلت سرکشی است که گاه دوستی را بی‌رحمانه جریحه‌دار می‌کند و زمانی سازنده آن‌را.»

«صفات هرکس مربوط به محسنات و نقایص اخلاقی دوستان اوست.»

«عشق تنها قدرتی است که دشمن را به دوست بدل می‌کند.»

«عشق، به‌زیبایی سرخ‌گل‌های وحشی است؛ دوستی، مانند تیغ‌برگ‌های راج است و در برابر شکوه شکوفه‌های گل سرخ ناچیز. اما کدامین پایدارتر است؟»

«کجا فغان زجغد جنگ و مرغوای او// که تا ابد بریده‌باد نای او// کجاست روزگار صلح و ایمنی// شکفته‌مرد و باغ دلگشای او// کجاست عهد راستی و مردمی// فروغ عشق و تابش صدای او// کجاست دور یاری و برابری// حیات جاودانی و صفای او// زهی کبوتر سپید آشتی// که دل برد سرود جان‌فزای او// رسید وقت آن که جغد جنگ را// جدا کنند سر به‌پیش پای او»

«کسانیکه دوستی را از زندگی برمی‌دارند مثل آن است که آفتاب را از عالم برداشته‌اند.»

«کسـی کو فروتن‌تر او رادتر// دل دوستانش از او شادتر»

«کینه و تنفر را به‌کسانی واگذار کنید که نمی‌توانند دوست بدارند.»

«گر بمیری و دشمنان بخورند// به که محتاج دوستان باشی»

«گشادن عقده‌های درون در پیش دوستان دو تأثیر دارد؛ یکی آنکه شادی را دوبرابر می‌کند و دیگر آنکه غم را به دونیم می‌سازد زیرا آنکس که دوستان را در شادی خویش انباز می‌کند سرور خاطرش بیشتر می‌شود و آنکه غم دل به یاری موافق می‌گوید، بار اندوه خویش را سبکتر خواهد یافت.»

«ما به دنیا آمده‌ایم که دوست‌داشتن و عشق‌ورزیدن را بیاموزیم.»

«مرا به علت بی‌گانگی زخویش مران// که دوستان وفادار بهتر از خویش‌اند»

«من چه گویم یک رگم هوشیار نیست// شرح آن یاری که او را یار نیست»

«من در جهان فقط یک دوست داشته‌ام و آن هم خودم بوده‌ام.»

«نشان دوست نیکو آنست که خطای تو بپوشد و تو را پند دهد و رازت را آشکار نکند.»

«نگه کن که دانای ایـران چه گفت// بدان‌گه کـه بگشاد راز از نهفـت// که دشمن که دانا بود به ‌ز دوست// ابا دشمن و دوست، دانش نکوست»

«وقتی از اخلاق یک فرد سر در نمی‌آوری، به دوستانش نگاه کن!»

«وقتی که زنان دوست‌مان می‌دارند مارا از هر لحاظ به‌دیده عقل می‌نگرند، حتی جنایات‌مان را. ولی وقتی که علاقه‌ای به‌ما نداشته باشند، حتی ارزشی برای فضایل‌مان هم قایل نمی‌شوند.»

«وگر بر رفیقان نباشی شفیق// به‌فرسنگ بگریزد از تو رفیق// که مرد ارچه بر ساحلست ای‌ رفیق// نیاساید و دوستانش غریق»

«هدف نهایی مبارزه ما دوستی با تمام مردم دنیا است.»

«هرجا که بشر را دوست بدارند، فرهنگ را هم دوست خواهند داشت.»

«هرکه بی‌باکی کند در راه دوست// رهزن مردان شد و نامرد اوست»

«هم آن چیز کانت نیاید پسند// تن دوست و دشمن بدان درمبند»

«همانطور که عشق‌های حقیقی کمیاب است دوستی‌های حقیقی نیز کمیاب است.»

«هنگام نیاز، دوستان واقعی شناخته می‌شوند.»

«هیچ‌گاه در زندگی نمی‌توانید محبتی بهتر، بی‌پیرایه‌تر و واقعی‌تر از محبت مادر خود بیابید.»

«یک‌بار دیگر، دوستان عزیز، یک‌بار دیگر برق‌آسا حمله کنید!»

«یک زن، فقط زمانی می‌تواند به‌مقام دوستی با یک مرد دست‌یابد که اول آشنا و سپس معشوقه او بوده‌باشد.»

«یگانه راه دوست پیدا کردن این است که اول خودمان اظهار دوستی کنیم.»

 

ازدواج

 

ازدواج

 

آنجا که ازدواجی بدون عشق صورت گیرد، حتمأ عشقی بدون ازدواج در آن رخنه خواهد کرد.»

«ازدواج انسان را پیر و خانه‌نشین می‌کند، وقتی‌که هنوز جوان است.»

«ازدواج به مثابه هندوانه‌ است. گاهی خوب و گاهی بد از آب در می‌آید.»

«ازدواج، زودش اشتباه بزرگ و دیرش اشتباه بزرگتری است.»

«ازدواج سرنوشتی است که جامعه سنتی به زن عرضه می‌کند. زن مجرد خواه محروم مانده از پیوند، خواه طغیان کرده بر آن، و یا حتی بی‌اعتنا به این نهاد، بر اساس ازدواج تعریف می‌شود…
ازدواج به دو دلیل به زن تحمیل شده است: ۱- زن باید کودکانی به جامعه بدهد و ۲- زن وظیفه دارد نیازهای جنسی مرد را براورد و مراقبت از خانه او را به عهده گیرد.
برای هر دو طرف ازدواج در آن واحد، هم لازم است و هم سود، اما در موقعیت‌های این دو طرف، موازنه وجود ندارد. برای دختران جوان، ازدواج یگانه وسیله‌ای است که بتوانند جزو اجتماع شوند و اگر «روی دست بمانند» از نظر اجتماع تحقیر شده‌اند.
…دختر جوان مطلقا منفعل است؛ پسرها ازدواج می کنند، زن می‌گیرند. پسرها در ازدواج، انبساط و تاکید وجود خود را می‌جویند نه حق وجود داشتن را. ازدواج برای آنها نوعی شیوه زندگی است نه سرنوشت.»

«ازدواج‌کردن، نصف‌کردن حقوق و دو برابرکردن وظایف است.»

«ازدواج مثل شهر محاصره‌شده است، کسانی‌که داخل شهر هستند سعی می‌کنند از آن خارج، و آنها که خارج هستند کوشش دارند که داخل شوند.»

«ازدواج وسیله‌ای است برای فرار از ترس تغییر، ازدواج وسیله‌ای است تا پیوند را تثبیت کنی. اما عشق چنان پدیده‌ای است که به محض تلاش برای تثبیت آن، خواهد مرد. ایستایی در عشق همان و نابودی عشق همان. عشق واقعی تنهایی را به یگانگی مبدل می‌سازد.»

«ازدواج‌های غیر‌متناسب مانند پارچه‌های ابریشمی و پشمی است که سرانجام ابریشم، پشم را قطع خواهد کرد.»

«ازدواج همیشه به عشق پایان داده‌است.»

«ازدواج یعنی با چشمان بسته به امید گرفتن یک مارماهی، دست فروبردن در جوالی پر از مار

«اول ازدواج کن، عشق خودش به وجود می‌آید!»

«با مصلحت دیگران ازدواج کردن، در جهنم زیستن است.»

«برای داشتن یک زندگی آرام و بدون مخمصه، شوهر باید کر و زن باید لال باشد.»

«برخورداری کشیشان از حق ازدواج که به‌وسیله لوتر پایه گذاری شد، از ازدیاد نسل بچه‌های نامشروع جلوگیری کرد. برعکس در کلیسای کاتولیک, فرزندان نامشروع ترسایان هنوز ننگ حرامزادگی را به‌ناحق با خود حمل می‌کنند.»

«بعد از یک‌سال که از مزاوجت زن و مرد گذشت هیچ‌کدام در پی زیبایی صورت یکدیگر نیستند، بلکه هردو توجه به خلق و رفتار یکدیگر دارند.»

«پیش از ازدواج چشم‌ها را خوب باز کنید، بعد از ازدواج کمی ببندید!»

«تاک را از خاک خوب و دختر را از مادر خوب انتخاب کنید!»

«جوان را مفرست به زن گرفتن، پیر را مفرست به خر خریدن!»

«حسب و نسب زن و شوهر از رفتاری که موقع پرخاش و جدال باهم می‌کنند، معلوم می شود.»

«در دام زنان نیفتید خاصه بیوه‌گان کُره‌دار.»

«در زندگی زناشویی، کارگردانی و فیلم‌نامه به عهدهٔ شوهر، صدابرداری و دیالوگ به عهدهٔ زن است.»

«دوستی، ازدواج دو روح است که در آن طلاق و جدایی جایز نیست.»

«سختی‌ها و ناراحتی‌ها بهترین وسیله آزمایش زندگی زناشویی است، زیرا رنج و محنت، اخلاق واقعی زن و مرد را آشکار می‌سازد.»

«عشق سپیده‌دم ازدواج است و ازدواج شامگاه عشق.»

«عشق : نوعی جنون موقت که با ازدواج یا خارج کردن بیمار از شرایطی که تحت آن به این نارسایی دچار شده است، درمان می‌گردد.»

«مجردی و قلندری را مایه شادمانی و اصل زندگانی دانید!»

«محبت در ازدواج از احترام ایجاد می‌گردد.»

«وقتی از میکل آنژ سؤال شد، چرا تا به‌حال ازدواج نکرده‌ای؟ بدون تأمل جواب داد: من با هنر خود ازدواج کرده‌ام و آثاری که از خود به‌جای می‌گذارم در حکم فرزندان من هستند...»

«هرچه عده متأهل‌ها زیادتر گردد، جنایت کم‌تر خواهد شد.»

 

رقص

 

رقص

 

ای دختر! سخنانم را خوب به‌گوش بسپار و پایت را این‌همه تکان نده، برای رقصیدن تنها یک‌جفت کفش قرمز کافی نیست.»

«این اندرز من است: هرکه می‌خواهد پرواز را بیاموزد باید ابتدا ایستادن و رفتن و دویدن و بالارفتن و رقصیدن را بیاموزد. پرواز را نمی‌توان پرید.»

«به شل گفتند چرا نمی‌‌رقصی؟ گفت: اطاق كج است.»

«به شَلِه گفتند: چرا یه‌وری می‌‌رقصی؟ گفت: - کفِ اطاق کجه!»

«تخم مرغ از رقصیدن با سنگ خودداری می کند.»

«در حال رقص هم می‌توان به جلو رفت.»

«رقص ِآدم ِپیر خیلی گَرد و خاک به ‌پا می‌کند.»

«رقص به ‌مثابه تلگرافی است که به‌زمین فرستاده می‌شود و تقاضای خنثی‌کردن جاذبه زمین را دارد.»

«رقص تمرین خوبی است برای دختران جوان، آن ها یاد می‌گیرند که درست حدس بزنند مردان چند لحظه دیگر چه خواهند کرد.»

«رقص مرکب مبین که رهوار است// راه بین تا چگونه دشوار است»

«سه چیز برای سه کس خسته کننده نیست: پسربچه‌ای که در کوچه بازی می‌کند- دختری که مشغول رقصیدن است- کشیشی که مراسم قربانی را به جای می‌آورد.»

«شتران مست شدستند، ببین رقص جمل// ز اشتر مست که جوید ادب و علم و هنر»

«عروس نمی‌توانست برقصد، می‌گفت اطاق كج است.»

«عشق رقاصی می‌آموزد.»

«عشق نیست، عشق‌ورزیدن است. پیوند نیست، پیوند‌یافتن است. ترانه نیست، ترانه‌خواندن است. رقص نیست، رقصیدن است.»

«کسی خوب می‌رقصد که نیک‌بختی برایش آواز بخواند.»

«من فقط به خدائی اعتقاد خواهم داشت که رقصیدن را بداند.»

«نمی‌تواند برقصد، می‌گوید حیاط کج است.»

«هنر در دسترس همگان قرار ندارد اما رقص و موسیقی برای همگان هست.»

 

قران

 

قران

 

«و اگر باشید در شکی از آنچه فرو فرستادیم ما بر بنده خود، پس بیاورید سوره را مانند آن.» سوره بقره آیه ۲۳

«و نوشتیم برایشان در آن این‌که نفس به نفس است و چشم به چشم و بینی به بینی و گوش به گوش و دندان به دندان و جراحت‌ها را قصاص...» سوره مائده آیه ۴۵

«بخورید و بیاشامید و اسراف نکنید بدرستی که او دوست ندارد مسرفان را.»  سوره اعراف آیه ۳۱

«کتابی است که به سوی تو فروفرستاده‌ایم، تا مردم را به اذن پروردگارشان ازتاریکی‌ها به سوی روشنی درآوری، به سوی راه خدای توانای ستوده» سوره ابراهیم آیه ۱

«و به تحقیق فرستادیم نوح را به سوی قومش پس درنگ كرد در ایشان هزارسال جز پنجاه‌سال. پس گرفت ایشان را طوفان و ایشان بودند ستمکاران پس رهانیدیم او را و اهل کشتی را..» سوره عنکبوت آیه ۱۴

«ای مردمان زده شد مثلی پس گوش باز دارید مرآن‌را بدرستی‌که آنان‌که می‌خوانید از غیر خدا هرگز نتوانند آفرید مگسی را و اگرچه اجتماع نمایند مرآن‌را و اگر برباید از ایشان مگس چیزی را نمیتوانند استخلاص کرد آنرا از او ناتوان آمد عابد و معبود.» سوره حج آیه ۷۳

«قرآن عبارت است از ذات که در آن همه صفات مضمحل گردند، قرآن همان جلوه‌گاه احدیت است که حق تعالی بر پیغمبر خود محمد صلی‌الله عليه و سلم فروفرستاد.»

قول صوفيه درباره قرآن

«روشنفکران طبعاً بیش از عالمان سنتی، جهان امروز را می‌شناسند، اما چه تعداد از ایشان منابع اصلی معارف اسلامی و در صدر آن قرآن مجید را به خوبی می‌شناسند؟»

«سرعت رشد علوم در قرن‌های اولیه اسلام هر محققی را شگفت‌زده می‌کند. بدون تردید این رشد سریع متأثر از تعالیم قرآن کریم و روایات فراوانی است که در باب علم و عالم بیان شده است.»

«عارفان، فیلسوفان، متکلمان، محدثان، فقیهان و اهل ظاهر و اصحاب تأویل و باطن هرکدام با زاویه دید خود به سراغ دین و قرآن رفته‌اند و برداشت‌های خاص خود را داشته‌اند که این اختلاف اگر به تنازع نیانجامد و اگر انسان برداشت محدود و تغییرپذیر خود را با حقیقت جاودان دین یکی نداند منشأ خیر و پویایی است.»

ضرب‌المثل

«حرف فلان‌کس كه آیه قرآن نیست!»

«قرآن خدا غلط بشود کار او غلط نمی‌شود.»

«قرآن را شسته‌ام اگر دروغ بگویم.»

«مثل قرآن بی‌عیب.»

«هرچه در قرآن «كاف» است، در قبای او شكاف است.»

«هفت‌قرآن به میان.»

اشعار فارسی در باره قرآن

«از فلک خیزد بدی در طبع او ناید بدی// از قران آید خطا از لفظ او ناید خطا»

«اصل اسلام اين دوچیز آمد قران و ذوالفقار// نه مسلمان و نه مشرک را در اين پیکار نیست»

«اگر گویی این در قران نیست گویم// همانا نکو می‌ندانی قران را»

«ای چنگ فرو برده به خون دل حافظ// فکرت مگر از غیرت قرآن و خدا نیست»

«پیشت آرم نظم قرآن را شفیع// کز همه عیبش مبرا دیده‌ام»

«تا در دلم قران مبارک قرار یافت// پر برکت است و خیر، دل از خیر و برکتش»

«تا قیامت می‌کند قرآن ندا// ای گروه جهل را گشته فدا»

«چون فال برآرمت ز مصحف// نصرالله در قران ببینم»

«حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی// دام تزویر مکن چون دگران قرآن را»

«دیو بگریزد ازآن قوم كه قرآن خوانند// آدمی‌زاده نگه‌دار كه مَصحَف ببرد»

«زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد؟// ديو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند»

«زو دوست‌ترم هیچ‌کسی نیست وگر هست// آنم که همی‌گوید پازند قران‌ست»

«شعر من معجزیست در مدحش// که چو قرآن به جان درآویزد»

«عشقت رسد به فریاد ور خود بسان حافظ// قرآن ز بر بخوانی با چارده روایت»

«قرآن کنند حرز و امام مبین کشند// یاسین کنند حفظ و به طه کشند تیغ»

«كی سزد حجت بیهوده سوی جاهل// پیش گوساله نشاید كه قرآن خوانی»

«گر تو قرآن براین نمط خوانی// ببری رونق مسلمانی»

«گر من امروز شادمانه نیم// شسته‌بادی به دست من قرآن»

«گر نداری هیچ فرزندی شرف داری که حق// هم شرف زین دارد اینک لم‌يلد خوان از قران»

«مردمان را خرد و رای بدان داد خدای// تا بدانند بد از نیک و سرود از قرآن»

«معنی قرآن ز قرآن پرس و بس// وز کسی کاتش زده‌ست اندر هوس»

«مونس جان و دل من چیست تسبیح و قران// خاک پای خاطر من چیست اشعار و خطب»

«ندیدم خوش‌تر از شعر تو حافظ// به قرآنی که اندر سینه داری»

«ور نخوانی ور نه‌ای قرآن‌پذیر// انبیاء و اولیا را دیده گیر»

 

سياست

 

سياست

 

از این روست که از عالمان همهٔ ادیان و متفکران و دانشمندان و هنرمندان سراسر جهان و از همهٔ نهادهای بین‌المللی و منطقه‌ای مجدّانه می‌خواهم که برای پیشبرد این مهم، در برابر امواج غیریت‌سازیی‌های مصنوعی که ابزار دست قدرت‌های خشونت‌گراست بایستند و بخصوص برای بیرون بردن حریم قدسی پیامبران و مقدسات همهٔ ادیان از عرصهٔ منازعات سیاسی و فرهنگی به‌اقدامات مؤثر بین‌المللی و تلاش‌های جدید حقوقی بیندیشند.»

«انسان وقتی در کار سیاست آسان فریب می خورد که تصور می کند دیگران را فریب داده است.»

«انسان‌ها در سیاست همیشه قربانیان ساده‌دلِ فریب و خود فریبی بوده و خواهند بود؛ و تا زمانی‌که نیاموزند، منافع طبقاتی این یا آن گروه را در پشت عبارات اخلاقی، مذهبی، سیاسی و اجتماعی و وعده‌های آن‌ها جستجو کنند، قربانی خواهند شد.»

«اولین فصل سیاست چیست؟ تعلیم و تربیت. دومین، باز هم تعلیم و تربیت و سرانجام سومین فصل آن هم تعلیم و تربیت است.»

«این حقیقتی است کهن، که در سیاست باید اغلب از دشمنان آموخت.»

«این درحالی است که اسلام همواره با یهودیان و مسیحیان همزیستی داشته و بااینکه به‌شدت دنیای اسلام و اعراب از سیاست‌های اسرائیل خشمگین هستند، این خشم به‌رابطه آنها بایهودیان سرایت نکرده‌است و حتی در ایران یهودیان نماینده دارند.»

«چه بانگ شومی است بانگ سیاست؛ اَه، چه توهینی!// خدای را به گاهِ سحر شکرگذارم که دغدغه و شور امپراتوری روم ندارم.// بسی غنیمت، بسی سعادت// که نه قیصرم، نه پادشاه جهانم.»

«حکومت جهان به‌دست افراد دیگری غیر از آنهائی که در صحنه سیاست هستند، می‌باشد.»

«در دنیا دو نیرو هست، شمشیر و سیاست، بیشتر اوقات شمشیر مغلوب سیاست شده است.»

«درستکاری بهترین سیاست است.»

«روشنفکر پشت گوشش بنویسد! : فقط دوراه وجود دارد که روشنفکر به رهبری حزب طبقه کارگر انتخاب شود، اول به شرط این‌که از علم جامعه‌شناسی شناخت داشته باشد. شرط دوم این است که در راه آرمان و احقاق منافع طبقه کارگر از خودگذشتگی سیاسی داشته و فداکاری کند یا قربانی داده باشد.»

«سرگذشت اجتماعی اغلب ملل مشتمل بر وقایعی است که به واسطه اهمیت سیاسی یا شدت تأثیر در افکار و احساسات عامه فراموش‌شدنی نبوده و هیچ گاه از خاطره‌ها محو نمی‌شود.»

«سلامت ذوق و اخلاق نیک برای سیاستمدار سودمندتر از هوشمندی است.»

«سیاست پدر و مادر ندارد.»

«سیاست تنش‌زدایی ما سبب شد دشمنی‌های بسیار سنگین و کارشکنی‌هایی که در منطقه درباره کشور ما اعمال می‌شد، جای خود را به موافقت‌نامه جامع امنیتی بدهد.»

«سیاست چیز گُهی است. کار من نیست. توی یک مملکت حسابی سیاست را می‌دهند دست متخصص نه‌دست من و امثال من.»

«سیاست خارجی من، یک "خارجی‌سیاست!" خواهد بود.»

«سیاست فاقد قلب است و فقط مغز دارد.»

«سیاستمدار کسی است که حوادث فردا و یک ماه و یک سال بعد راپیش بینی کند و بعدأ بتواند دلائلی بیاورد که چرا اتفاق نیفتاد.»

«سیاست همیشه بر شمشیر غالب است.»

«شعار من این است: اگر هوای آزادی را داشته باشی، حقیقت هوای خودش را خواهد داشت. گفته من مبتنی بر حقیقت، گفته‌ای است که جمعی از مردمِ آزاد و آزاده برسرِ حقیقت بودنش توافق کرده‌اند. اگر ما زحمتِ برقراریِ آزادی سیاسی را بکشیم، حقیقت هم خودش به عنوان پاداش نصیب‌مان می‌شود.»

«قدرت سیاسی از لوله تفنگ خارج می‌شود.»

«کسی که بر اعصاب خود تسلط ندارد شایسته نیست که بر کوچک‌ترین پله نردبان سیاست قدم نهد.»

«كسی كه تحمل حتی یك بحث درباره سیاست بین‌المللی را نداشته باشد نمی‌تواند مدعی دموكراسی باشد.»

«ممکن است یک نویسنده به‌اندازه یک سیاست‌مدار و یا یک جهان‌گشا در تغییر سرنوشت دنیا دخالت داشته باشد.»

«هرگاه فاجعه‌ای مانند یازدهم سپتامبر یا وجود سلاح بیولوژیكی در عراق يا كشتار مردم در رواندا اتفاق می‌افتد باید وزرای امورخارجهٔ اروپا اجتماع كنند و يك موضع اروپایی اتخاذ و اختلاف نظر خود را با آمریكا اعلام نمایند. اروپا از قدرت و اعتبار خود بهره نمی‌گیرد و اين عادت ناپسند، كه سیاست‌مداران و روشنفكران اروپایی منتظرند كه آمريكایی‌ها بازهم دست به كار احمقانه‌ای بزنند و سپس اعلام كنند كه ما بهتر انجام می‌دهیم، از همین‌جا ناشی می‌شود و اين خود كمال بی‌مسؤلیتی است.»

 

روشنفكر

 

روشنفكر

 

روشنفکر (به انگلیسی Intellectual) در ایران بار معنایی مثبت داشته و گاه برای منفی کردن آن از «روشنفکرنما» استفاده شده‌است. «دگراندیش» ، «تحصیلکرده» و «نخبه» نیز کاربردهای نزدیکی با «روشنفکر» دارند.

«تحصیلکرده‌ها و روشنفکران به نظر من مثل خانم‌های طناز و عشوه‌گر هستند، با آن‌ها باید دمی خلوت کرد و ساعتی گپ زد؛ آن‌ها نه برای ازدواج و نه برای کسب مقام وزارت مناسب هستند.»

«در دنیای پس از قرن هجدهم که «سکولاریسم» متحقق می‌شود، مفاهیم قدیمی نیز به‌ تدریج عرفی (سکولار) می‌شوند و در سیر سکولاریسم «بصیرت» که در اصل مفهوم عرفانی، دینی، فلسفی و اخلاقی است، به روشنفکر مبدل می‌شود و ارباب بصائر به روشنفکران (Intellectuals) تبدیل می‌شوند.

«روشنفکران طبعاً بیش از عالمان سنتی، جهان امروز را می‌شناسند، اما چه تعداد از ایشان منابع اصلی معارف اسلامی و در صدر آن قرآن مجید را به خوبی می‌شناسند؟

«روشنفکر پشت گوشش بنویسد! : فقط دوراه وجود دارد که روشنفکر به رهبری حزب طبقه کارگر انتخاب شود، اول به شرط این‌که از علم جامعه‌شناسی شناخت داشته باشد. شرط دوم این است که در راه آرمان و احقاق منافع طبقه کارگر از خودگذشتگی سیاسی داشته و فداکاری کند یا قربانی داده باشد.»

«زن‌بودن برای من چه معنایی داشته‌است؟ تا چهل‌سال تمام وانمود می‌کردم که زن بودن تفاوتی ایجاد نمی‌کند. روشنفکر بودم و روشنفکر یعنی روشنفکر. من با روشنفکر شدن، هویت بزرگسالی خود را بر الگوی تعارض و مخالفتی عمدی قرار داده بودم. من به عنوان روشنفکر می‌توانستم احساس حاد زنانه طرد شدگی‌ام را با پناه بردن به سنت فردگرایی افراطی، نه به عنوان یک زن که به عنوان یک فرد، مانع شوم. همان‌گونه که قبلا تن نداده بودم که به من برچسب «کودک» بزنند، حالا نیز خود را «زن» نمی‌دانستم. من، من بودم. اما وقتی بالاخره شروع به تحقیق کردم تا ببینم زن بارآمدنم به واقع چه تاثیر متفاوتی در سرنوشت من داشته‌است، به یک‌باره همه چیز برایم روشن شد. این دنیا، دنیایی مردانه بود…»

«فاتح شدم// خودرا به ثبت رساندم// … // من می‌توانم از فردا// در پستوی مغازه خاچیک// بعد از فروکشیدن چندین نفس، زچند گرم جنس دست اول خالص// و صرف چند بادیه پپسی‌کولای ناخالص// و پخش چند یاحق و یاهو و وق‌وق و هوهو// رسمأ به مجمع فضلای فکور و فضله‌های فاضل روشنفکر// و پیروان مکتب داخ‌داخ‌تاراخ بپیوندم…»

«گرچه «خداناباوری»، به احتمال قوی پیش از چارلز داروین قادر به دفاع منطقی از خود بوده است، اما داروین نخستین روشنفکر منکر وجود خدا بود که ظهور کرد.»

«من برآنم، که رستگاری ِ من ِ روشنفکر ِ متفکر بسته به ادیسه است. اگر او زنده بماند من هم زنده خواهم ماند.»

«من در حقیقت یک آدم خیلی معمولی هستم. ده‌سال است که یک زن دارم و دو بچه که بسیار دوستشان دارم. من فکر می‌کنم آنقدر نقش آدم‌های عصبی یا فرهیخته یا روشنفکر را خوب بازی کرده‌ام که مردم گمان می‌کنند در زندگی واقعی نیز چنین هستم! (اما) درخانه واقعأ یک آبجوخورِ تلویزیون ‌نگاه‌کنِ تی‌شرت‌پوش هستم نه کسی که توی نخ کی‌یرکه گارد و اسپینوزا است!»

«و اما درباره کلمه روشنفکر و داستان روشنفکری؛ اگر من بتوانم یک داستان روشنفکری بنویسم همه‌جا هوار خواهم کشید و هرگز فراموش نمی‌کنم که همین فضای روشنفکری بوده که ما را از منقرض‌شدن نجات داده. خیال می‌کنم وقتش رسیده که دیدگاه‌های آقایان جلال آل ‌احمد و شریعتی را که خاص زمانه خودشان بود، به دست تاریخ بسپاریم.»

«هرگاه فاجعه‌ای مانند یازدهم سپتامبر یا وجود سلاح بیولوژیكی در عراق يا كشتار مردم در رواندا اتفاق میافتد باید وزرای امورخارجهٔ اروپا اجتماع كنند و يك موضع اروپایی اتخاذ و اختلاف نظر خود را با آمریكا اعلام نمایند. اروپا از قدرت و اعتبار خود بهره نمی‌گیرد و اين عادت ناپسند، كه سیاستمداران و روشنفكران اروپایی منتظرند كه آمريكایی‌ها بازهم دست به كار احمقانه‌ای بزنند و سپس اعلام كنند كه ما بهتر انجام می‌دهیم، از همین‌جا ناشی می‌شود و اين خود كمال بی‌مسؤلیتی است.»

 

حرف هاي پسنديده

 

حرف هاي پسنديده

 

 

همیشه حرفهایست برای گفتن و حرفهایست برای نگفتن و ارزش هر انسان به حرفهایست که برای نگفتن دارد حرفهایی اهورایی و برامده از دل ...»

«اسلام منطقی تر و جدی تر از آن است که به آنچه در زندگی بی ثمر است و بر روی اذهان بی اثر، در آخرت پاداش دهد، و عملی که نه برای خلق خدمتی باشد و نه برای خود، اصلاحی، ثواب داشته باشد.»

«همواره بیمناکم که در این فرصت اندک و عزیز حیات‏، لحظه‌ای را به ستایش کسانی بپردازم که در ترجیح عظمت‏، عصیان و تفکر بر سعادت‏، آرامش و لذت اندکی تردید داشته‌اند.»

«خدایا، عقیدة مرا از دست عقده‌ام مصون بدار و به من قدرت تحمل عقیدة مخالف ارزانی کن.»

«خدایا، به هر که دوست می داری بیاموز که: عشق از زندگی کردن بهتر است، و به هرکه دوست تر می داری بچشان که: دوست داشتن از عشق برتر!»

«خدایا، به من توفیق تلاش در شکست، صبر در نومیدی، رفتن بی همراه، جهاد بی سلاح، کار بی پاداش، فداکاری در سکوت، دین بی دنیا، مذهب بی عوام، عظمت بی نام، خدمت بی نان، ایمان بی ریا، خوبی بی نمود، مناعت بی غرور، عشق بی هوس، تنهایی در انبوه جمعیت، و دوست داشتن، بی آنکه دوست بداند، روزی کن.»

«خدایا، چگونه زیستن را به من بیاموز، چگونه مردن را خود خواهم دانست.»

«اگر نمی‌توانی بالا بروی، سیب باش تاافتادنت اندیشه‌ای را بالا برد.»

«ستایش‌گر معلمی هستم که چگونه اندیشیدن را به من بیاموزد، نه چگونگی اندیشه‌ها را.»

«ابراهیم‌وار زندگی کن و در عصر خویش معمار کعبة ایمان خویش باش.»

«هر کس مظلوم است، خودش ظالم را یاری کرده‌است.»

«مردن هم همچون زیستن بهانه‌ای می‌خواهد.»

«اگر شاهد عصر خود و شهید حق و باطل جامعه‌ات نیستی، هر جا که می‌خواهی باش، چه به نماز ایستاده باشی، چه به شراب نشسته باشی، هر دو یکیست.»

«از سکوت اگر به خشم آمدی سکوت کن.»

«آنان که به هر ذلتی تن می‌دهند تا زنده بمانند، مردگان خاموش و پلید تاریخند.»

«آنان که رفتند، کاری حسینی کردند. آنان که ماندند باید کاری زینبی کنند، وگرنه یزیدی‌اند.»

«میوه‌های گوارا و معطر تاریخ، انسان‌هایی هستند که سعادت را به خاطر صعود به قلة عظمت به اعماق دره پرت کرده‌اند.»

«زیبایی به خوش سیرتی است نه به خوش صورتی.»

«ظلم است که معلم را به شمع تشبیه کرد زیرا شمع را می‌سازند که بسوزد ولی معلم می‌سوزد که بسازد.»

«دوستدار هنرمندانی بوده‌ام که به جای خاتمکاری و کاشیکاری‌های ظریف و آرایش‌های رقیق و نازک‌کارانه، وقار کوهستان‌های لجوج و خشم طوفان‌های وحشی و ابهت و اقتدار آسمان گرفته و مصمم زمستانی و پهندشت‌های دهشتناک و خشن را سرمایة هنر خویش ساخته‌اند.»

«بگذار تاشیطنت عشق چشمان تو را به عریانی خویش بگشایدهر چند معنایش جز رنج و پریشانی نباشد؛اما کوری را هرگز به خاطر آرامش تحمل مکن»

«انسان نقطه‌ای است بین دو بی نهایت بی نهایت لجن و بی نهایت فرشته»

«سفر هیچ چیز به جز دلتنگی ندارد، اما... زندگی به من آموخت، برای بهتر دیدن عظمت و شکوه هر چیز باید قدری از آن دور شد.»

«در فلق بگریز ای سوار سپیده صبح که سیاهی شب همه جا را فراگرفته‌است که افسونگران چیره دست در گره‌ها می‌دمند و دوستان دشمن کام»

«نه، من هرگز نمی نالم؛ قرنها نالیدن بس است؛ می خواهم فریاد کنم؛ اگر نتوانستم ، سکوت می کنم؛ خاموش مردن بهتر از نالیدن است»

«آن«امانت»که خدا بر زمین و آسمانها و کوهها عرضه کردو از برداشتنش سر باز زدند و انسان برداشت،همین است.نه عشق است و نه معرفت است و نه طاعت...«مسئولیت ساختن خویش»است. کاری که در ید قدرت خداوندی است انسان خود به دست می گیرد!...(هبوط)»

""قلم تتم من است؛ قلم تتم ماست ،به قلم سوگند؛ به خون سیاهی که از حلقومش می چکد سوگند؛ به رشه ی خونی که اززبانش می تراود سوگند؛ به زجه های دردی که از سینه اش بر می آید سوگند ،که تتم مقدسم را نمی فروشم ؛به دست زورش تسلیم نمی کنم ،به کیسه ی زرش نمی بخشم ،به سر انگشت تزویرش نمی سپارم دستم را قلم می کنم و قلمم را از دست نمی گذارم ؛چشمهایم را کور می کنم، گوشهایم را کر می کنم، پاهایم را می شکنم ،انگشتانم را بند بند می برم ،سینه ام را می شکافم، قلبم را می کشم، حتی زبانم را می برم و لبم را می دوزم اما قلمم را به بیگانه نمی دهم...(هبوط)""

در عجبم از مردمي که خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگي مي‌کنند اما براي حسيني که آزاده زندگي کرد٬ مي‌گریند

حسین بیشتر از آب تشنه ی لبیک بود.افسوس که به جای افکارش، زخم های تنش را نشانمان دادند و بزرگترین دردش را بی آبی نامیدند.

برای شناختن هر مذهب باید خدایش را، کتابش را و پیغمبرش را و بهترین دست پرورده هایش را دید و شناخت.(فلسفه ی انسان)

در شگفتم که سلام آغاز هر دیداریست، ولی در نماز پایان است.شاید این بدین معناست که پایان نماز آغاز دیدار است.

در راه گم شدن از گمراه شدن بد تر است.(فلسفه ی انسان)

"آگاهی"نعمتی است که خدا به هرکس داده کاش نگیرد و به هر کس نداده کاش ندهد

در داستان خلقت است که مسئولیت معنا پیدا می کند و اینکه عشق و عقل هر دو باید دست اندر کار باشند تا آدم بیدار شود و به بینایی برسد.


کسی که راه را غلط رفته، اگر درست راه برود، زودتر ممکن است راه درست را بیابد تا آنکه در راه درست، غلط راه می رود.

 

تلويزيون

 

تلويزيون

 

 

آه از این تصویرنما! این هیولای پُرنیرنگ حیلت‌باز، مدوزایی که هر شب کرور کرور انفاسِ خیره به خود را بهت‌زده سنگ می‌کند. سیرنی که شیرین می‌خواندت به هوشبر نغمه‌ای، و دلپذیرند آن بی‌شمار وعده‌هایش، لیک در انجام بس ناچیز است داده‌اش».

«اختراع تلویزیون، انتقام گرفتن تئاتر از صنعت سینما است.»

«اختراع تلویزیون باعث شد که بی سوادان هم عینکی شوند.»

«از راه چشم یکراست در شکم، بدون دخالت کله، این است تلویزیون.»

«افرادی که تاکنون در تلویزیون نیامده اند کسانی هستند که مدام مشغول تماشای آن می باشند.»

«افزایش برنامه های تلویزیونی از سه به سی و سه کانال ممکن است اشتهای آدمی را به دیدن تصاویر زیاد کند ولی میدانیم که چشم را فقط خاک گور پر می کند، پس باید در انتظار زخم معده و استفراغ هم باشیم.»

«انسان تلویزیون را اختراع کرد چون شب ها از تنبلی، چشمانش را نمی توانست ببندد.»

«برای تسلی خاطر گناهکاران: در بهشت تلویزیون نیست! در جهنم ممکن است.»

«بهترین حسن تلویزیون این است که می توان آن را خاموش کرد.

«تا وقتی که با تلویزیون نتوان یک مگس را کشت، جای روزنامه را نخواهد گرفت.»

«تلویزیون، آدامس چشم است.»

«تلویزیون از دایره خانواده، نیمدایره درست می کند.»

«تلویزیون به وسیله افرادی، شما را در منزلتان سرگرم می کند که در حالت عادی به خانه خود راه نمی دادید.»

«تلویزیون، بیماری عفونی روح است.»

«تلویزیون تنها داروی خواب آوری است که از راه چشم باید خورد.»

«تلویزیون مظهر دوران ماست و از اهمیت خاصی برخوردار است اما غالبأ فضای گفتگو را از بین می برد، از طرفی کمبود گفتمان به توسعه زورگوئی کمک می کند.»

«تنها برنامه متنوع تلویزیونی، برنامه گزارش وضعیت هوا است.»

«جنایتکاران فقط در تلویزیون شبیه جنایتکاران هستند.»

«خدا همه چیز را می بیند بجز دالاس.»

«من کاملا می فهمم که این جنگ تا چه حد بر روان آمریکا سنگینی می‌کند. و می‌دانم مردم وقتی جنگ را در صفحه تلویزیون‌ها می‌بینند از خود می‌پرسند آیا ارزشش را داشته است.»

«نور سرد و سفید تلویزیون مثل نورافکنی از خط دشمن به رویمان افتاده و دنبال شناسایی ماست که مثل دو غریبه روی قالی افتاده‌ایم.»

«نوع بشر با انتخاب ظالمانه‌ای مواجه شده‌است؛ کارکردن یا تلویزیون دیدن در روز.»

«وقتی که به خانه بازمی‌گردم فورأ جلو تلویزیون می‌نشینم، آن‌وقت است که بچه‌ها متوجه حضور من در خانه می‌شوند.»

 

جنگ و صلح

 

جنگ و صلح

 

 

آغاز و پایان جنگ توسط خون صورت می‌گیرد.»

«آماده شدن برای جنگ یعنی نگاهداری صلح

«آن‌چه را که دشمن علیه آن می‌جنگد، باید مورد حمایت ما قرار گیرد؛ آن‌چه را که مورد حمایت دشمن است، باید علیه آن مبارزه کنیم.»

«ادیان و مذاهب علت اساسی جنگ‌ها و مخالفت با اندیشه‌های فلسفی و تحقیقات علمی هستند

«استعمال دخانیات، بیشتر از تمام جنگ‌ها انسان را به‌خاک سپرده است.»

«اگر به جای اسلحه با معلم به جنگ دنیا می‌رفتیم همه دشمنان نابود می‌شدند.»

«اگرچه جنگ برای اصلاح حال ملت و افزایش آبادانی آغاز می‌گردد لیکن حقیقت این است که در طی جنگ در حیات اجتماعی و سیاسی بحرانی عظیم پدیدار می‌شود.»

«اگر ما از افزون‌طلبی چشم بپوشیم جنگ هم تکرار نخواهد شد.»

«اگر مردم با این همه پول که در راه جنگ خرج می‌کنند زمین بخرند، ارزانتر از زمین هائی که به وسیله جنگ و خون ریزی به دست می‌آورند، تمام می‌شد.»

«اگر می‌توانستیم جزئیات حوادث را بشناسیم شاید در حین موازنه سود و زیان ، جنگ را کاری نافع نمی‌یافتیم زیرا فتوحات در قبال خساراتش ارزش ندارد.»

«انسان با جنگ چشم از دنیا می‌پوشد.»

«انگلیسی‌ها به بوشهر حمله کردند و درآنجا با مقاومتی بی‌باکانه ولی ناکارآمد مواجه شدند، اما مردانی که در بوشهر می‌جنگیدند، جزء ارتش منظم نبودند؛ جنبش مقاومت از افراد محلی فارس و عرب ساحل نشین تشکیل شده بود.»

«با چنین کم دشمنان کی خواجه آغازد به جنگ// اژدها را جنگ ننگ آید که با حربا کند»

«بانک‌ها از ارتش آماده به‌ جنگ، خطرناک‌ترند.»

«برخی بهانه‌جویی می‌کنند و دلشان می‌خواهد به ایران لطمه بزنند، حضور من در کاهش جنگ روانی علیه ایران و اتباع ایران موثر بود و می توانستیم فضا را عوض کنیم.»

«به ‌خود گفتا جواب است این، نه جنگ است// کلوخ‌انداز را پاداش سنگ است»

«به هم چون بود مهر و کین گاه جنگ// ابا آبگینه کجا ساخت سنگ»

«به‌هنگام صلح، پسران، پدران خود را به خاک می‌سپارند؛ در زمان جنگ، پدران، پسران خودرا.»

«پا تهی گشتن به‌است از کفش تنگ// رنج قربت به که اندر خانه جنگ»

«پیشه‌وری که نداند چه‌گونه به جنگ نگرانی برود، جوان‌مرگ می‌شود.»

«تا کی بود بهانه و تا کی بود عتاب// این عشق نیست جانا جنگ است و کارزار»

«تمام جنگ‌ها راهزنی هستند.»

«تنها در فردای روز صلح است که جنگ‌های حقیقی ملل آغاز می‌گردد، این جنگ‌ها که به صورت جنگ‌های اقتصادی، صنعتی و اجتماعی خودنمائی می‌کنند، در تعیین سرنوشت ملل خیلی مؤثرتراز جنگ‌های نظامی است.»

«جنگ از الفاظ خیزد، وز معانی آشتی// پارسی تو گفت و تازی انت و ترکی سن سنی»

«جنگ تهاجمی، جنگ وحشی‌ها است؛ آن‌که از خود دفاع می‌کند، محق است.»

«جنگجویان و راهبان، هیچکدام در تأمین معاش کشوری، مفید واقع نمی‌شوند.»

«جنگ خونین متضمن هیچگونه سودی نیست جز این که به‌تعداد گورهای سیاه‌رنگ، می‌افزاید.»

«جنگ روی جنگ تغذیه می‌کند.»

«جنگ شیوه‌ٔ آموزشی خداوند برای آموختن جغرافیا به آمریکایی‌هاست.»

«جنگ کشتارگاه کسانی است که همدیگر را نمی‌شناسند، به نفع کسانی است که یکدیگر را می‌شناسند ولی همدیگر را نمی‌کشند.»

«جنگ قانون ابدی زندگی است و صلح راحت باش میان دو جنگ است.»

«جنگ، قوانین را خاموش می‌کند.»

«جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه // چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند»

«جنگی هرچند زورمند بود از حیلت مستغنی نگردد.»

«جوان، کینه را شاید و جنگ را// کهن‌پیر، تدبیر و فرهنگ را»

«چو تابت نباشد به جنگ و ستیز// از آن به نباشد که گیری گریز»

«حکومت شوراها طلسم جادو و اعجازکننده نیست و نمی‌تواند با یک حرکت دست تمام نقایص گذشته، بیسوادی، عقب‌ماندگی فرهنگی، ویرانی‌های جنگ وحشیانه را بازسازی و چپاول‌گری‌های سرمایه‌داری را جبران کند. اما شرایطی را فراهم آورده است که بتوانیم به سوسیالیسم دست‌یابیم. سوسیالیسم به کسانی که در گذشته مظلوم واقع‌شده‌اند، امکان می‌دهد تا برخیزند و مدیریت تولید را هرچه بیشتر و وسیعتر به دست گیرند.»

«حماقت هیچ‌کس به اندازه‌ای نیست که جنگ را به صلح ترجیح دهد.»

«خوی کبک صلح و خوی باز جنگ// شتاب است دیو و فرشته درنگ»

«در جنگ بعدی کسانی که زنده مانده‌اند به حال رفته‌گان رشک خواهند برد.»

«دونوبت حذر در خور جنگ نیست// یکی روز مرگ و دوم روز زیست// چو در زینهار قضا خفت تن// به شب نیز بستر به میدان فکن// زبالین و گر مرگ برداشت سر// به‌سر گو دگر نازبالین مخر»

«دیروز نیچه گفته بود که تمدن جدید قربان‌گاه خدای مهر و شفقت که سرمنشاء همه ارزش‌های والای انسانی است، شده‌است. او گفته بود که ما خدا را کشتیم و دیری نخواهد پایید آثار ویرانگر این جنایت آشکار خواهد شد. نیچه البته برای بازآفرینی ارزش‌های والا در انتظار ابرمرد بود که با اراده معطوف به‌قدرت، جهان ِ نو را بسازد، ولی به‌زودی ابرمرد آرمانی او در چهره نظام ناسیونال سوسیالیسم هیتلری ظهور کرد تا به‌بهانه ایجاد فضای حیاتی برای خود، نه‌تنها ملت شایسته آلمان را گروگان هدف هراس‌آور خویش گرفت و نه تنها هزاران یهودی و غیریهودی بی‌گناه را به‌کام مرگ فرستاد، بلکه امید و آینده بشریت را بر ویرانه‌های به جا مانده از جنگی خانمان‌سوز سوگ‌وار کرد.»

«ز پیکار، بد، دل هراسان بود// به نظاره بر جنگ، آسان بود»

«شبيخون بـود پيشـه بد دلان// از آن ننگ دارند جنگی‌يلان»

«صلح در کلبه‌ها، جنگ در کاخ‌ها»

«صلح ناحق بهتر از جنگ محق است.»

«صوفیان عشق را علاج همه دردها و کیمیای وجود تعریف کرده‌اند. عشق فقر را به ثروت تبدیل می‌کند، گدا را به شاهزاده، جنگ را به صلح، جهل را به دانش و جهنم را به بهشت مبدل می‌سازد.»

«علی‌رغم تمام پیش‌داوری‌ها و نظریاتی که به ناآگاهی و بربریت آن‌ها اشاره دارد، و علی‌رغم تمام مواردی که ذکر می‌کنند، باید بپذیریم که این جنگ، یک جنگ‌ مردمی است. و در یک جنگ ‌مردمی و قیام ملی، ابزارها و شیوه‌هایی که مردم بکار می‌برند، قابل مقایسه با قواعد رایج در جنگ منظم نیست.»

«فروشندگان تمدن که بر روی شهرهای بی‌دفاع گلوله‌های آتشین شلیک می‌کنند و علاوه بر کشتار مردم، از تجاوز به زنان هم ابا ندارند، چنین شیوه‌هایی را (جنگ مردمی) می توانند پست، بربر و فجیع قلمداد کنند.»

«فقط در موقع صلح است که اهالی کشوری می‌توانند بار سنگین جنگ را احساس کنند.»

«قحط و بیماری در مقام مقایسه با جنگ چیزی نیست، زیرا خود این دو نیز زائیده عواقب وخیم و ناهنجار جنگ هستند.»

«قدرت در روزگار ما بی‌مقصد، بی‌مسؤولیت و حتی بی‌خواست و آرزو است. قدرت چیزی جز خود را نمی‌خواهد و قدرتی که در پی دستیابی به‌قدرت است، مصداق بارز «نهیلیسم» است و این است فاجعه بزرگ روزگار ما که در جنگ‌ها، اشغال‌ها، آوارگی انسان‌ها، پایمال کردنِ حق و حقوق ملت‌ها و ترور و خشونت تجلی می‌کند و این است راز و رمز مصیبتی که در اثر استخدام علم، هنر و دین توسط قدرت و اشتهای سیری‌ناپذیر قدرت‌های ریز و درشت روزگار ما برای استیلا برآنچه آن را «غیرخودی» و «دیگری» می‌دانند نصیب ما شده‌است و جهان ما را ناامن و از نعمت محبت و همدلی محروم کرده‌است.»

«کجا فغان زجغد جنگ و مرغوای او// که تا ابد بریده‌باد نای او// کجاست روزگار صلح و ایمنی// شکفته‌مرد و باغ دلگشای او// کجاست عهد راستی و مردمی// فروغ عشق و تابش صدای او// کجاست دور یاری و برابری// حیات جاودانی و صفای او// زهی کبوتر سپید آشتی// که دل برد سرود جان‌فزای او// رسید وقت آن که جغد جنگ را// جدا کنند سر به‌پیش پای او»

«مرادی که در صلح گردد تمام // چه باید سوی جنگ دادن لگام»

«مردم دنیا همچون دیوانگان کور و کر به جان هم می‌افتند و یکدیگر را ندیده و نشناخته می‌درند و بر این دیوانگی نام جنگ افتخار می‌گذارند.»

«مرگ را فراخوان و فتنه خفته جنگ را بیدار کن.»

«مسلمانان باید امروز با تمسک به‌ کتاب آسمانی و سنت دینی خود، مبشّران صلح و امنیت و آزادی و عدالت باشند و قدرت‌های بزرگ نیز نباید با تحریک گروهی که جز حقد و کینهٔ مسلمانان را در سینه ندارند جنگ تبلیغاتی و نظامی علیه مسلمانان را ادامه دهند.»

«مشکل ما اینست كه دولت آمریكا بلاانقطاع دروغ می‌گوید؛ در دوران جنگ سرد درباره عمل‌كردش سكوت می‌كرد ولی حالا بااین خطر مواجه‌ایم كه همین فردا بغداد را بمباران كنند و برای مشروعیت عمل‌كرد خود گزارش سازمان‌های امنیتی را به ما ارایه می‌كنند كه ما هم از صحت و سقم آن بی‌خبریم.»

«من به‌صراحت اعلام می‌کنم، امروز هرکس سخن از جنگ‌های صلیبی بگوید و نظرش تحریک مسیحیان و مسلمانان یا غرب و شرق باشد و یا اهداف خاص و وهم‌آلود خود را در پسِ پرده دفاع از آزادی و دموکراسی پنهان کند و با این نام و عنوان، اصول مسلّم حقوق بشر و اخلاق را زیرپا بگذارد، عملی غیراخلاقی و ناپسند انجام داده‌است و باید محکوم شود.»

«من با فرضیهٔ جنگ محق موافق نیستم، به عقیدهٔ من جنگ یا ضروری است يا غیرضروری؛ جنگ عليه هیتلر ضروری بود اما علیه ویتنام لزومی نداشت.»

«من در جنگ شرکت کردم، تنها به‌این دلیل که پیوند عشق خود را به‌زندگی مستحکم‌تر نمایم.»

«من رئیس‌جمهور جنگی هستم، هرگاه تصمیمی اتخاذ می‌کنم همیشه به جنگ می‌اندیشم.»

«من نمی‌دانم انسان‌ها با چه اسلحه‌ای در جنگ جهانی سوم با یکدیگر خواهند جنگید، اما در جنگ جهانی چهارم، سلاح آنها سنگ و چوب و چماق خواهد بود.

«من همیشه پیش خودم می‌گفتم که ما آدم‌ها پادشاه لازم داریم برای این‌که مثلأ اگر با روسیه جنگ کنیم، هیجده شهر قفقاز را محافظت کند که روس‌ها نبرند. اگر اولاد داشته باشیم مدارس عمومی مجانی تهیه نماید که بچه‌ها بی‌سواد و کور بار نیایند. اگر مجلس داشته باشیم سه دفعه به ‌قرآن قسم بخورد و عصمت مادرش را هم مزید وثیقه کند که در حفظ مجلس بکوشد.»

«میدان جنگ ما، تمام دنیا است.»

«نابود شدن نفوس بشری هنگام جنگ موجب آن می‌گردد که یکی از طرفین جشن هائی برپا کند.»

«هزیمت به هنگام، بهتر ز جنگ// چو تنها شدم، نیست جای درنگ»

«هیچ جنگی غیرانسانی‌تر و ننگ‌آورتر از جنگ‌های متعصبانهٔ مذهبی و تنفرآور حزبی، که در داخل یک کشور شعله‌ور می‌شود، نیست.»

«از در صلح آمده‌ای یا خلاف// با قدم خوف روم یا رجا»

«اسلحه، صلح را به ارمغان می‌آورد.»

«بجز با لب و چشم خوبان نبود// همه صلح و جنگی که من داشتم»

«بر اندیشه صلح بربست راه// بهانه طلب کرد بر صلح شاه»

«بیا که نوبت صلحست و دوستی و عنایت// به شرط آنکه نگوییم از آنچه رفته حکایت»

«به‌هنگام صلح، پسران، پدران خود را به خاک می‌سپارند؛ در زمان جنگ، پدران، پسران خودرا.»

«تا با تو به صلح گشتم ای مایه جنگ// گردد دل من همی ز بت‌رویان تنگ»

«تنها در فردای روز صلح است که جنگ‌های حقیقی ملل آغاز می‌گردد، این جنگ‌ها که به صورت جنگ‌های اقتصادی، صنعتی و اجتماعی خودنمائی می‌کنند، در تعیین سرنوشت ملل خیلی مؤثرتر از جنگ‌های نظامی است.»

«جنگ قانون ابدی زندگی است و صلح راحت‌باش میان دو جنگ است.»

«چون بخت نیک‌انجام را با ما بکلی صلح نیست// بگذار تا جان می‌دهد بدگوی بدفرجام را»

«چون پری جمله پریدند گه صلح ولیک// به گه شر همه ابلیس لعین را حشرند»

«در میان دوستان گه جنگ باشد گاه صلح// در مزاج اختران گه نفع باشد گه ضرر»

«کار یزدان‚ صلح و نیکویی و خیر// کار دیوان، جنگ و زشتی و شر است»

«کفر و ايمان را به هم صلح است و خيز از زلف و رخ// فتنه‌ای ساز و میان کفر و ایمان درفکن»

«گوییا آب و آتشند اين دو// که به هم صلحشان نمی‌یابم»

«لیکن اگر دور وصالی بود// صلح فراموش کند ماجرا»

«مرادی که در صلح گردد تمام// چه باید سوی جنگ دادن لگام»

«من اعلام می‌کنم که دنیا تحت رهبری من خیلی آزادتر و صلح‌آمیزتر، و آمریکا هم امن‌تر شده است.»

«من برای برقراری صلح، پیوسته هشدار می‌دهم؛ صلحی هرچند غیرعادلانه، به‌مراتب بهتر از جنگی عادلانه‌است.»

«نباید تا نباشد جرم، عذری// نه صلحی تا نباشد کارزاری»

«نشستند با صلح و گفتند باز// که از کینه با هم نگیریم ساز»

«هیچگاه جنگ‌ ِ خوب و صلح ِ بد وجود نداشته است.»

«یک حرف صوفیانه بگویم اجازت است؟// ای نور دیده،

آموزش و پرورش

 

آموزش و پرورش

 

آدمی شاگردی است که درد و اندوه، او را آموزش دهد و هیچ کس بدون احساس ِ این آموزگار، قادر به شناسائی خود نیست.»

«آموزگار و دانش‌آموز باید زندگی خود را نمونه و نشانهٔ درخشان از آنچه می آموزند قرار دهند و گرنه مانند کسانی‌اند که راهی را شناخته‌اند ولی از آن راه نمی‌روند و یا مانند بیمارانی می‌باشند که داروی شفابخش را از طبیب گرفته‌اند ولی آنرا نمی‌خورند.»

«آموزگار واقعی کسی است که آنچه در یک روز یاد می‌گیرد، بیش از آن به دیگران بیاموزد.»

«اساس آموزش و پرورش ساختن ماشین نیست، بلکه ساختن انسان است.»

«افرادی که بزرگ‌ترین خدمت را به علم و فرهنگ نموده‌اند، نویسندگان و محققانی بوده‌اند که در انزوا می‌زیسته‌اند و هرگز در مباحثات دانشگاهی شرکت نکرده و حقایق صد در صد اثبات نشده را در آکادمی‌ها ابراز نداشته‌اند.»

«اگر مادر نباشد، جسم انسان ساخته نمی‌شود و اگر کتاب نباشد، روح انسان پرورش نمی‌یابد.»

«اولین قوه عاقله ترقی و تعالی مملکت، مدرسه است.»

«با اندیشه آشفته دانش‌آموختن، در گردباد آتش‌افروختن است.»

«بهترین معلومات ما آنهایی هستند که خود به شخصه فراگرفته‌ایم.»

«به‌دنیا نیامدن بهتر از تعلیم نیافتن و نادان ماندن است زیرا جهالت ریشه همه بدبختی‌ها است.»

«بیاموزید بی‌آن‌که شما را آموزنده بدانند.»

«پرورش دهید فرزندانتان را مطابق اخلاق آن دوره و زمانی که در آن زیست می کنید.»

«در طبیعت و اخلاق انسان هیچ ضعف و انحرافی نیست که با تعلیم مناسب اصلاح نشود.»

«زن و فرزندان خود را از تحصیل دانش و کسب پرورش باز مدار تا غم و اندوه بر تو راه نیابد و در آینده پشیمان نگردی.»

«فهمیدن همیشه بهتر از آموختن است.»

«کسب فضیلت وظیفه اساسی هر آدمی است، در این وظیفه دانشجو می تواند و حق دارد که از آموزگار خود هم جلوتر رود و زودتر به مقصد برسد.»

«کسی بهتر از درسش استفاده می کند که آن را تکرار می کند نه آن که آن را حفظ می کند.»

«کمونیست‌ها باید در آموزش نیز سرمشق دیگران قرار گیرند: آن‌ها باید در آن ِ واحد هم آموزگار، و هم شاگرد توده‌ها باشند.»

«مایلم نسیم فرهنگ تمام کشورها آزادانه در اطراف خانه‌ام بوزد، ولی اجازه نمی‌دهم که بر اثر وزش چنین نسیمی از پای کنده شود.»

«مرد دانشمندی مانند ابن سینا در هیچ دانشگاهی درس نخوانده بود؛ پیش پدر و چند معلم گمنام تحصیل کرده بود ولی با ذوق و شوق و همتی که داشت در هجده‌سالگی همه علوم روزگارش را نیک می‌دانست.»

«معلومات کهنه را به کار بردن و از روی آن معلومات تازه ای به دست آوردن از اصول عمده آموزش است، هرکه این کار را انجام دهد او را می‌توان آموزگار نامید.»

«من شخصأ دوست دارم بیاموزم، اگرچه همیشه نفرت دارم از این که به من بیاموزند.»

«من یک بار در تمام روز چیزی نخوردم و در تمام شب نخوابیدم تا بتوانم مسأله‌ای را خود حل کنم اما نتیجه نبخشید، از این رو فهمیدم که بهتر است که آنچه را نمی‌دانم بپرسم.»

«من به‌این موضوع اعتقاد راسخ دارم که تنها یک‌راه برای خلاصی از شر سرمایه‌داری وجود دارد: برقراری اقصاد ِ سوسیالیستی به‌یاری آموزش و پرورشی درخور ِ تحقق اهداف سوسیالیستی. در چنین ساختاری ابزار تولید وفرآورده‌های آن، به‌کل جامعهٔ تعلق داشته و مصرف آن نیز طبق برنامه خواهد بود.»

«موضوع تحصیل را همیشه بی‌پایان بدان و از کوشش باز نمان.»

«نه‌تنها کسب دانش، بلکه «تکرار» نیز، مادر تعلیم و تربیت است.»

«هدف نهائی از آموزش و پرورش، آموختن طریقهٔ صحیح استفاده از اوقات فراغت است.»

«هر آموزشگاهی را که باز کنید در زندانی را بسته‌اید.»

«هر حکایت دلنشینی و هر شعر زیبایی، سرشار از آموزش است.»

«هرکس را می‌بینم از یک حیث بر من برتری دارد، از این جهت است که من از هرکس پندی می‌گیرم و چیزی می‌آموزم.»

«هرکس که آموزش روزگار او را نرم و دانا نکند، هیچ دانا را در آموزش او رنج نباید بردن که رنج او ضایع است.»

«هرکه جور آموزگار نبیند، به جفای روزگار گرفتار آید.»

«هرکه مرا حرفی بیاموزد، مرا بنده خود ساخته است.»

«هرگاه به ‌مدرسه قدم می‌گذارم، با مشاهده چهره‌های کثیف و تکیده، موهای ژولیده، و برق چشمان ِ این کودکان فقیر، دستخوش ناآرامی و انزجار می‌شوم و همان حالتی به‌من دست می‌دهد که بارها از دیدن شراب‌خواران مست، بر من مستولی شده‌است. ای خدای بزرگ! چگونه می‌توانم آن‌ها را نجات دهم؟ نمی‌دانم به کدامین یک کمک کنم. من آموزش و پرورش را فقط برای توده‌ها می‌خواهم و نه کسی دیگر، مگر بتوانم پوشکین‌ها و لومونسف‌های آینده را از غرق‌شدن رهائی بخشم.»

«هدف بزرگ آموزش و پرورش باید تربیت قوای دماغی باشد نه انباشتن مغز با معلومات و اندوخته‌های دیگر.»

«هرجا که بشر را دوست بدارند، فرهنگ را هم دوست خواهند داشت.»

 

گفتار حضرت علي (رض)

 

گفتار حضرت علي (رض)

 

« رازت را به کسی نگو.چیزی را که خودت نمیتوانی حفظ کنی چطور انتظار داری دیگران انرا برایت حفظ کنند.»

«حماقت دردی است که درمان ندارد.»

«بگذارید و بگذرید، ببینید ولی دل نبندید که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت.»

«در فتنه همچون شتر بچه باش، او را نه پشتی است که سوارش شوند، و نه پستانی تا او را بدوشند.»

«سینهٔ شخص عاقل‏ صندوق اسرار او است،و خوشروئی‏ دام محبت است و تحمل ناراحتی‏ها قبر عیوب است.»

«آنکس که از خود راضی‏ باشد خشمگین بر او زیاد خواهد بود.»

«با مردم آنچنان معاشرت کنید که اگر بمیرید بر مرگ شما اشک ریزند و اگر زنده بمانید به شما عشق ورزند.»

«هنگامی که بر دشمنت پیروز شدی عفو را شکرانه این پیروزی قرارده.»

«هنگامی که مقدمات نعمتها به شما می‏رسد دنباله آن را به واسطهٔ ‏کمی شکرگزاری از خود دور نسازید.»

«هر شخص گرفتاری را نمی‏توان سرزنش کرد(چه بسا بی‏تقصیرباشد).»

«کسی که کردارش او را به جایی نرساند ، افتخارات خاندانش او را به جایی نخواهد رسانید.»

«از جمله کفاره‏های گناهان بزرگ،به فریاد مصیبت‌زدگان رسیدن‏ و تسلی‌دادن به رنجدیدگان است.

«ای فرزند آدم هنگامی که ببینی پروردگارت پی‏درپی نعمتهایش رابر تو می‏فرستد در حالیکه تو معصیت او را میکنی بترس (که مجازات سنگینی درانتظار تو است.)»

«برترین زهد مخفی داشتن زهد است.»

«یقین بر چهار پایه استوار است : بینش زیرکانه ، دریافت حکیمانه واقعیت‌ها ، پند گرفتن از حوادث روزگار، و پیمودن راه درست پیشینیان . پس آن کس که هوشمندانه به واقعیت‌ها نگریست ، حکمت را آشکارا بیند، و آن که حکمت را آشکارا دید ، عبرت‌آموزی را شناسد ، و آن که عبرت‌آموزی شناخت گویا چنان است که با گذشتگان می‌زیسته‌است.»

«کفر بر چهار ستون پایدار است: کنجکاوی دروغین. ستیزه‌جویی و جَدَل، انحراف از حق و دشنی کردن. پس آن کس که دنبال توهم و کنجکاوی دروغین رفت به حق نرسید. و آن کس که به ستیزه‌جویی و نزاع پرداخت از دیدن حق نابینا شد، و آن کس که از راه حق منحرف گردید ، نیکویی را زشت، و زشتی را نیکویی پنداشت و سر مست گمراهی‌ها گشت ، و آن کس که دشنی ورزید پیمودن راه حق بر او دشوار و کارش سخت ، و نجات او از مشکلات دشوار است.»

«شک چهار بخش دارد: جدال در گفتار، ترسیدن، دو دل بودن، و تسلیم حوادث روزگار شدن. پس آن کس که جدال و نزاع را عادت خود قرار داد از تاریکی شبهات بیرون نخواهد آمد و آن کس که از هر چیزی ترسید همواره در حال عقب‌نشینی است ، و آن کس که در تردید و دودلی باشد زیر پای شیطان کوبیده خواهد شد ، و آن کس که تسلیم حوادث گردد و به تباهی دنیا و آخرت گردن نهد، هر دو جهان را از کف خواهد داد.»

«بخشنده باش اما زیاده‌روی نکن ، در زندگی حسابگر باش اما سخت‌گیر مباش.»

«همانا ارزشمند ترین بی‌نیازی عقل است.

و بزرگ ترین فقر بی خردی است.

و ترسناک ترین تنهایی خود پسندی است.

و گرامی ترین حَسَب، اخلاق نیکوست.»

«از دوستی با احمق بپرهیز، چرا که می‌خواهد به تو نفعی رساند اما دچار زیانت می‌کند.

و از دوستی با بخیل بپرهیز ، زیرا آنچه را که سخت به آن نیاز داری از تو دریغ می‌دارد.

و از دوستی با بدکار بپرهیز، که با اندک بهایی تو را می‌فروشد.

و از دوستی با دروغگو بپرهیز که به سراب ماند: دور را به تو نزدیک ، و نزدیک را دور می‌نمایاند.»

«زبان عاقل در پشت قلب اوست ، و قلب احمق در پشت زبانش قرار دارد.(شکل دیگر: قلب احمق در دهان او ، و زبان عاقل در قلب او قرار دارد .)

«به خدا سوگند که دنیای شما در نزد من پست‌تر و حقیرتر است از استخوان خوکی در دست جذامی».

«تا زمانی که سخن نگفته‌ای کلامت بندهٔ توست اما وقتی سخن گفتی تو بندهٔ سخنت هستی.»

«جهان هرکس به اندازهٔ وسعت فکر اوست.»

«میراثی همچون ادب نیست.»

«آنچه کهنه‌اش بهتر است، دوست است.»

«سه چیز را به تاخیر میندازید: نماز اول وقت، دفن کردن مرده، ازدواج فرزندانتان»

«اگر کسی حقیقتی را نداند، نادان است،اما اگر کسی بداند و دانایی خود را انکار کند جنایتکار است.»

«بهای وجود شما بهشت است پس آن را جز به بهشت نفروشید.»

«هر که به من یک کلمه بیاموزد مرا بنده خویش کرده‌است.»

«پیش از تصمیم گیری, مشورت کن,قبل از که آن به کاری اقدام کنی, بیندیش.»

«داشتن سعه صدر از لوازم ریاست است.»

«بردباری در برابر ناملایمات نگهبان و حافظ قلب است.»

«هیچ چیز ما را به قدر یک رنج بزرگ, بزرگ نمی‌کن.»

«به وسیله عزم و اراده با سستی و بدبختی بجنگ.»

«تربیت کننده هر طور باشد تربیت شونده همان طور می‌شود.»

«قلبهای خود را از کینه‌های نهانی پاک کنید چه آن یک بیماری مهلکی همانند وبا است.»

«دنیا در ۶ چیز خلاصه می‏شود: خوردنی، نوشیدنی، پوشاک، وسیله سواری، منکوح و بوییدنی.»

 

قابوس نامه

 

قابوس نامه

 

آسودن امروزین رنج فردائین است و رنج امروزین آسودن فردائین.»

«از اژدهای هفت‌سر مترس، از مردم نمام بترس که هرچه وی به ساعتی بشکافد، به سالی نتوان دوخت.»

«از چراغی، بسیار چراغ‌ها توان افروخت.»

«از دست زن نادوست و ناکدبانو بگریز که گفته‌اند: کدخدا رود بود و کدبانو بند.»

«از گرسنگی مردن به که به نان فرومایگان سیر شدن.»

«از ما گفتن بود، برگوینده بیش از گفتار نباشد.»

«اصل مردمی کم‌آزاری است.»

«اگر تو را دشمنی باشد دلتنگ مشو که هرکه را دشمنی نباشد، بی قدر و بها باشد.»

«اگر خواهی از پشیمانی دراز ایمن گردی به هوای دل کار مکن.»

«اگر خواهی از رنجیدگی دور باشی آن چه نرود مران.»

«اگر خواهی از زیرکان باشی در آئینه کسان مبین.»

«اگر خواهی از شمار آزادمردان باشی طمع را در دل خویش جای مده.»

«اگر خواهی از شمار دادگران باشی زیردستان را به طاقت خویش نکودار.»

«اگر خواهی از نکوهش عامه دور باشی اثرهای ایشان را ستاینده باش.»

«اگر خواهی اندوهگین نباشی حسود مباش.»

«اگر خواهی با آبرو باشی آزرم را پیشه کن.»

«اگر خواهی برتر از مردمان باشی فراخ‌نان و نمک باش.»

«اگر خواهی بر دلت جراحتی نرسد که به مرهم به نشود با هیچ نادان مناظره مکن.»

«اگر خواهی بر قول تو کار کنند، برقول خویش کار کن.»

«اگر خواهی بهترین خلق باشی چیزی از خلق دریغ مدار.»

«اگر خواهی بی‌رنج توانگر باشی بسنده‌کار باش.»

«اگر خواهی پرده تو دریده نشود پرده کس مدر.»

«اگر خواهی تمام‌مرد باشی آنچه به خود نپسندی به دیگران مپسند.»

«اگر خواهی تو را دیوانه‌سار نشمرند، آن چه نایافتنی است مجوی.»

«اگر خواهی دراززبان باشی کوتاه‌دست باش.»

«اگر خواهی در قفای تو نخندند، زیردستان را گرامی دار.»

«اگر خواهی در هر دلی محبوب باشی و مردمان از تو نفور نباشند، برمراد مردمان گوی.»

«اگر خواهی راز تو دشمن نداند با دوست مگوی.»

«اگر خواهی ستوده‌تر مردمان باشی با آن‌که خرد از او نهان باشد، نهان خویش آشکار مکن.»

«اگر خواهی فریفته نباشی، آنچه ننهاده‌ای برمدار.»

«اگر خواهی کم‌دوست و کم‌یار نباشی کینه‌دار مباش.»

«اگر خواهی که قدر تو به جای باشد، قدر مردمان نیکو بشناس.»

«اگر خواهی که مردمان تو را نیکوگوی باشند، نیکوگوی مردمان باش.»

«اگر شراب ندانی خورد زهر است و اگر بدانی خوردن، پادزهر.»

«اما تو را در طالع، ذرع سخن نیست که نه به پای چون تویی بافته‌اند.»

«اما چون در کارزار باشی آنجا سستی و درنگ شرط نباشد چنان کن که پیش از آن که خصم برتو شام خورد تو چاشت خورده باشی براو.»

«اما مرد تا خفته بود در حکم زندگان نباشد چنانکه برمرده قلم نیست بر خفته هم نیست.»

«اما هرکه را آزمایی به کردار آزمای نه به گفتار که گنجشکی به نقد به که طاووسی به نسیه.»

«با درفش پنجه زدن احمقی باشد.»

«با دوست و دشمن گفتار آهسته دار و با آهستگی چرب‌گوی باش که چرب‌سخنی دویم جادویی است.»

«با مردم بی‌هنر دوستی مکن که مردم بی‌هنر نه دوستی را شاید نه دشمنی را.»

«بپرهیز از نادانی که خود را دانا شمرد.»

«بجز پیرسالار، لشکر مباد.»

«بسیار گفتن دوم بی‌خردی است.»

«به حهان فرومایه‌تر از آن کسی نبود که دیگری را بدو حاجتی بود و تواند اجابت کردن و نکند.»

«به خویشاوندان کم از خویش محتاج بودن مصیبتی عظیم دان که در آب مردن به که از غوک زنهار خواستن.»

«به دست کسان مار باید گرفت.»

«به گزاف مخر تا به گزاف نباید فروخت.»

«بی‌سیم ز بازار تهی آید مرد.»

«بی‌شرمی نبود بزرگ‌تر از آن‌که به چیزی دعوی کند که بداند و آنگاه بدو دروغ‌زن باشد.»

«پیر رعنا مباش که گفته‌اند پیر رعنا بتر از جوان نارعنا.»

«تا رنج کهتری بر خویشتن ننهی به آسایش مهتری نرسی.»

«تا روز و شب آینده و رونده ‌است از گردش حال‌ها شگفت مدار.»

«تو چنان زی که اگر نیز دروغی گویی// راست‌گویان جهان را زتو باور گردد.»

«جواب خصم به زبان تیغ توان داد نه به سپر سلامت‌جویی.»

«جهان دیدگان را به نادیدگان// نکردند یکسان پسندیدگان.»

«چرا ایمن خسبد کسی‌که با پادشاه آشنایی دارد.»

«چرا دوست خوانی کسی را که دشمن دوستان تو باشد.»

«چرا دشمن نخوانی کسی را که جوان‌مردی خود، آزار مردمان داند.»

«چرا زنده شمرد خود را کسی که زندگانی او جز به کام او باشد.»

«چنان‌که شیخ ابوسعید ابوالخیر گفته‌است آدمی از چهار چیز ناگزیر بود: اول نانی، دویم خلقانی (جامه کهنه)، سیم ویرانی، چهارم جانانی.»

«چنان‌که عیب دوستی و یا عیب شخص محتشمی بر تو معلوم شود، زنهار مگویی.»

«چون بزه خواهی کرد باری بزه بی‌مزه نباشد.»

«چون بوق‌زدن باشد در وقت هزیمت// مردی که جوانی کند اندر گه پیری»

«چون به گناهی از تو عفو خواهند، عفوکردن را به خویشتن واجب دان اگرچه سخت‌گناه بود و چون عفو کردی دیگر او را سرزنش مکن و از گناه او یاد میاور که آنگاه هم‌چنان بود که عفو ناکرده‌ای.»

«چون چربو از آتش دریغ داری کباب خام آید.»

«چون رنج تو بری، کوش که بَر، هم تو خوری.»

«چون مرگ تو را نیز بخواهد فرسود// بر مرگ کسی چه شادمان باید بود.»

«چون مهمانی کنی از خوبی و بدی خوردنی‌ها عذر مخواه که این طبع بازاریان باشد. هرساعت مگوی که فلان چیز بخور خوب است، یا چرا نمی‌خوری، یا من نتوانستم سزای تو کنم که این سخن کسانی است که یک‌بار مهمانی کنند.»

«چیزی که به دشمنان بمانی بهتر که از دوستان نخواهی.»

«حاجت‌مندی دوم اسیری است.»

«حق گوی، اگر چه تلخ باشد.»

«حکما گفته‌اند کوشا باشید تا آبادان باشید و خرسند باشید تا توانگر باشید و فروتن باشید تا بسیاردوست باشید.»

«حکیمی را پرسیدند که دوست بهتر یا برادر؟ گفت برادر نیز دوست به.»

«خاموشی دوم سلامت است.»

«خانه به دو کدبانو نارفته بود.»

«خانه کم‌آزاران در کوی مردمی است.»

«خردمند باشید تا توانگر باشید.»

«خردنگرش بزرگ‌زیان باشد.»

«خردنگرش و بزرگ‌زیان مباش.»

«خفته را به بانگی بیدار نتوان کرد.»

«خفته و مرده از قیاس یکی است.»

«خواب مرگی است جزیی و مرگ خوابی کلی.»

«داد آبادانی بود و بیداد ویرانی.»

«داد از خویش بده تا از دادده مستغنی باشی.»

«دختر دوشیزه را شوی دوشیزه باید.»

«دختر نابوده به، چون ببود، یا به شوی به، یا به گور.»

«دد آزموده به از مردم ناآزموده.»

«در آب مردن به که از غوک زنهار خواستن.»

«دوست را زود دشمن توان کرد، اما دشمن را دوست گردانیدن دشوار بود.»

«شرمگنی نتیجه ایمان است و بینوایی نتیجه شرمگنی است.»

«قناعت دویم بی‌نیازی است.»

«کاهلی شاگرد بدبختی است.»

«کم‌همت را نام برنیاید.»

«کوشا باشید تا آبادان باشید.»

«که پازهر زهر است کافزون شود// وز اندازه خویش بیرون شود.»

«ما را صنما همی بدی پیش آری// از ما تو چرا امید نیکی داری// رو رو جانا همی غلط پنداری// گندم نتوان درود چون جو کاری.»

«مال را عوض بود جان را نبود.»

«مثال پادشاه‌زادگان مثال مرغابی بود و مرغابی‌بچه را شنا نباید آموخت.»

«مردم بی‌قدر را زنده مشمار.»

«مردم را به مردم آزمای پس به خویشتن که هرکه به کسی نشاید به تو هم نیز نشاید.»

«مرگ به‌دان که نیاز به همسران.»

«مستی در قدح بازپسین بود.»

«و چون خانه خریدی همسایه را حق و حرمت نگهدار که گفته‌اند الجار احق بالصنعه.»

«و در مثل گویند: اسب و جامه را نیکو دار تا جامه و اسب، تو را نیکو دارد.»

«و عیال نابکارآینده گرد مکن که کم‌عیالی توانگری است.»

«و هرگه که از حدیثی به حدیث دیگر روم بسیار بگویم ولیکن گفته‌اند بسیاردان بسیارگوی باشد.»

«هر آدمیی که حی ناطق باشد// باید که چو عذرا و چو وامق باشد// هرکو نه چنین بود منافق باشد// مرد نبود هرکه نه عاشق باشد»

«هرکه با رسوا نشیند عاقبت رسوا شود. تنهائی به ز هم‌جالس بد.»

«هم‌چنانکه گفته‌اند الجنون فنون، دیوانگی گونه گونه‌است.»

 

خر

 

خر

 

خر را بر اسب افکند تا استر پدید آید.

«از اسب فرود آمد و بر خر نشست.»

«از خر می‌پرسند چهارشنبه کی است.»

«از روی لاعلاجی به خر می‌گه خانباجی!»

«اسب و خر را كه پهلوی هم ببندند، اگر هم‌خو نشوند، هم‌بو می‌شوند.»

«با حرف خر از آسمان جو نمی بارد.»

«به خر دستش نمی‌رسد، پالانش را می‌زند»

«پالان ترمه خر را عوض نمی‌كند!»

«جوان را مفرست به زن گرفتن، پیر را مفرست به خر خریدن!»

«حیف صابون که سر خر را با آن بشویند.»

«خدا خر را شناخت، شاخش نداد.»

«خر اگر بازار نرود بازار می‌گندد.»

«خر برهنه را پالان نتوان گرفت.»

«خر به فكر جو است و خربنده به فكر دو»

«خر پیر و افسار رنگین»

«خر چه‌داند قدر حلوای نبات»

«خر دادن و خیار ستدن»

«خر داده و زر داده و سر داده.»

«خر را جایی می‌بندند که صاحب خر راضی باشد»

«خر را كه به عروسی می‌‌برند، برای خوشی نیست، برای آب‌كشی است.»

«خر را گم کرده پی افسارش (پالانش - نعلش) می‌گردد.»

«خر سوار خمره شده»

«خر سواری را حساب نمی‌کند.»

«خر و گاو را با یک چوب می‌راند»

«خر سی‌شاهی پالان دوزار (دوهزار)!»

«خر سی‌صنار پالان هف‌صنار!»

«خر عیسی به آسمان نرود!»

«خر كه جوش زياد شد لگد و جفتك می‌پراند»

«خر که یک بار پایش به چاله رفت، دیگر از آن راه نمی‌رود.»

«خر مال كسی است كه سوار است.»

«خر همان خر است پالانش عوض شده»

«خریت نه تنها علف‌خوردن است»

«خری زاد و خری زید و خری مرد»

«راه رفتن را از گاو یاد بگیر، آب خوردن را از خر!»

«زبان خر را خلج داند.»

«سر خر بودن بهتر از دم اسب بودن است»

«قدر لوزينه خر كجا داند»

«قسمت را باور كنم یا عرعر خر را؟»

«قیمت زعفران چه داند خر»

«كار كردن خر، خوردن یابو»

«كاه را پیش سگ و استخوان را پیش خر می‌ریزد.»

«كره خر از خريت پیش پیش مادر است.»

«گر نبودی چوب تر، فرمان نبردی گاو و خر»

«مرگ خر عروسی سگ است.»

«مزد خرچرانی، خرسواری است!»

«هرچه داره به بر داره، به خونه دست خر داره!»

«هركه خر شد بارش می‌كنند.

«هركه خر شد سوارش می‌شوند.»

«هر كه خری ندارد، غمی ندارد»

«یاسین به گوش خر خواندن.»

«آدمی است از پی کاری بزرگ// گر نکند، اوست حماری بزرگ»

«آسوده كسی كه خر ندارد// از كاه و جوش خبر ندارد»

«آلت اسكاف پیش زرگر// پیش سگ كَه استخوان درپیش خر»

«آن دو شاخ گاو اگر خر داشتی// يك شكم در آدمی نگذاشتی»

«آن‌کس كه نداند و بداند كه نداند// لنگان خرک خویش به منزل برساند»

«از بار هجو من خر خمخانه گشت لنگ// آن هم‌چو شیر گنده‌دهان، پیس چون پلنگ»

«از برای مصلحت، مرد حکیم// دمب خر را بوسه زد خواندش کریم»

«اسب تازی در طویله گر ببندی پیش خر// رنگشان همگون نگردد طبعشان همگون شود»

«اسب تازی شده مجروح به زیر پالان// طوق زرین همه در گردن خر می‌بینم»

«اگر خر نیاید به نزدیک بار// تو بار گران را به نزد خر آر»

«اگر سکندر با شاه همسفر بودی// ز اسب تازی زود آمدی فرود به خر»

«اهل نگردد به عمامه سفیه// خر نشود از جل ديبا فقیه»

«ای بسا اسب تیزرو كه بمرد// خرك لنگ، جان به منزل برد»

«بار گوناگون است بر پشت خران// هین بیك چوب اين خران را تو مران»

«بس کسا کاندر گهر و اندر هنر دعوی کند// همچو خر در یخ بماند چون گَهِ برهان بود»

«بسی خفتی کنون سر برکن ازخواب// خری خیره مده، مستان خیاری»

«به هندوستان پیری از خر فتاد// پدر مرده‌ای را به چین گاو زاد»

«به یك دل مهر پیوستن نشاید// چو خر، كش بار بر یك‌سو نیاید»

«بی‌چاره خر آرزوی دم کرد// نایافته دم دوگوش گم کرد»

«پیش از آن کت برون کنند ز دِه// رخت بر گاو و بار بر خر نه»

«پیش خر، خرمهره و گوهر یكی است»

«پیشین خر، پسین را پل بود.» (خر پيشين، خر پسين را پل بود.)

«تو چه‌دانی که که بود آن خرک لنگت// که همی بر اثر استر او رانی»

«تو دست چپ در این معنی ز دست راست نشناسی// کنون با این خری خواهی که اسرار خدا یابی»

«تو هستی همچنان مرد قدم سست// نشسته بر خـر و خـر را همی جست»

«جز آدمی نزاد ز آدم در این جهان// وین‌ها ز آدمند چرا جملگی خرند»

«چو برکنده شد گوش خر از بنه// جهید هم‌چو آتش ز آتش‌زنه// گریزید و تیزید و شد هم‌چو باد// پی شاخ شد، گوش بر باد داد»

«چه خوش گفت آن نهاوندی به طوسی// كه مرگ خر بود سگ را عروسی»

«خران را كسی در عروسی نخواند// مگر وقت آن كآب و هیزم نماند»

«خر بار بر به از شیر مردم‌در»

«خر به سعی آدمی نخواهد شد// گرچه در پای منبری باشد»

«خر عیسی است که از هر هنری با خبر است// هر خری را نتوان گفت که صاحب‌هنر است// خر عیسی را آن بی‌هنر انکار کند// که خود از جملهٔ خرهای جهان بی‌خبر است// قصد راکب را بی‌هیچ نشان می‌داند// که کجا موقع مکث است و مقام گذر است// چون سوارش بر مردم همه پیغمبر بود// او هم اندر بر خرها همه پیغام‌بر است// من به جز مدحت او مدح دگرخر نکنم// جز خر عیسی گور پدر هرچه خر است»

«خر عیسی گرش بمكه برند// چون بیايد هنوز خر باشد»

«خركی را به عروسی خواندند// خر بخندید و شد از قهقهه سست// گفت من رقص ندانم به سزا// مطربی نیز ندانم به درست// بهر حمالی خوانند مرا// كآب نیكو كشم و هیزم چست»

«خر ِمانده کز ریـش نالان بود// چه سود ار ز دیباش پالان بود// چو کاهل بود نافه در خاستن// چه باید به خلخالش آراستـن»

«خوشبخت آنكه كره‌خر آمد الاغ رفت// بی چاره آنكه گرفتار عقل شد»

«دو نفر دزد خری دزدیدند// سـر تقسیم به هـم جنگیدند// آن‌دو بودند چو گرم زد و خورد// دزد سوم خرشان را زد و برد»

«زنده كنِِِِِ مرده، مسیحافر است// و آنكه دم از مرده برآرد خر است»

«سگ بر آن آدمی شرف دارد// كه چو خر دیده بر علف دارد»

«شاه میداس را دو گوش خر است// لیك آوخ كه زیر تاج دراست»

«شه سکندر دو گوش خر دارد// خلق از این راز کی خبر دارد»

«علم داری عمل نه، دان كه خری// بار گوهر بری و كاه خوری»

«فقیه شهر چه خوش گفت دی به گوش حمارش// هرآن‌كه خر شود البته می‌شوند سوارش»

«قربون خودم که خر ندارم// از کاه و جوش خبر ندارم»

«قیاسی گير از این‌جا، آن و این را// خر پیشینه پل باشد پسین را»

«کفش عیسی مدزد و از اطلس// خر او را مساز پشماگند»

«گاوان و خران بار بردار// به ز آدمیان مردم‌آزار»

«گاوی است در آسمان و نامش پروین// گاو دگر نهفته در زیر زمین// پس چشم خرد باز کن ای اهل یقین// زیر و زبر دوگاو مشتی خر بین»

«گرگ گرسنه چو گوشت یافت نپرسد// کاین شتر صالح است یا خر دجال»

«گفت خر! آخرهمی زن لاف لاف// در غریبی بس توان گفتن گزاف»

«مال دادی به باد چون تو همی// گِل به گوهر خری و خر به خیار»

«مرا با تو دشوار کار اوفتاد// خر اندر وحل ماند و بار اوفتاد»

«مسکین‌خر اگر چه بی‌تمیز است// چون بار همی‌برد عزیز است»

«نه منعم به مال از كسی بهتر است// خر ار جل اطلس بپوشد خر است»

«نه هر خر را به چوبی راند باید// نه هركس را به نامی خواند باید»

«هـركسی را كه بخت برگردد// اسبش اندر طویله خر گردد»

«هرکه را نبض عشق می‌نجهد// گر فلاطون بود، تواش خر گیر»

«هركه عاشق نیست آنرا خر شُمر// خر بسی باشد، زخر كمتر شُمر»

«هست مامات اسب و بابا خر// تو مشو تر چو خوانمت استر»

«یارب اين نودولتان را بر خر خودشان نشان// كاین همه ناز از غلام و اسب و استر می‌كنند»

 

تاريخ

 

تاريخ

 

 

«اگر انسان در جسم خود فانی است، در عمل تاریخی خود، باقی است.»

«برای آنکه تاریخ تا ابد دروغ باشد کافی است که یک‌نفر حقایق را کتمان کند.»

«تاریخ فقط تصویر جنایات و تیره‌بختی‌های بشر است.»

«تاریخ‌نگاران شبیه افراد ناشنوا هستند [چرا که] مدام به پرسش‌هایی پاسخ می‌گویند که هیچ‌کس از آن‌ها نپرسیده است.»

«تاریخ یک ملت مانند گلزاری است که مردمان هنرمند و حساس، گل‌های زیبای آن می‌باشند.»

«تجارب به ‌دست‌آمده در یک نسل، عمومأ برای نسل ِ بعدی مفید واقع نمی‌شود، از این‌رو، به ‌شهادت گرفتن ِ براهین تاریخی بی‌نتیجه‌است.»

«تنها وظیفهٔ ما در قبال تاریخ، بازنویسی آن است.»

«جلوگیری از تکرار تاریخ کاری بیهوده است زیرا شخصیت آدمی طوری است که اجتناب از تکرار را غیر ممکن می‌سازد.»

«حکم تاریخ قاطع‌تر از تمام مقررات بروکراسی است.»

«خود را سیر کردن و خبث خود را زیاد نمودن و هم‌دیگر را نابود ساختن از نخستین روز تاریخ، اشتغال عمده اقوام بوده‌است. هنوز هیچ‌چیز نشان نمی‌دهد که این صفات مسیر خود را عوض کرده باشد.»

«درست همان‌طور که داروین قانون تکامل یا ماهیت موجود زنده را کشف کرد، مارکس نیز قانون تکامل تاریخ انسانی را کشف نمود»

«دوستی مثل اسناد کهنه است، قدمت تاریخ، آنرا با ارزش‌تر می‌کند.»

«کسی که ثمرات روحی ملتی را نداند، تاریخ آن ملت در نظرش یک مشت حوادث پریشان و وقایع بی‌نظم و ترتیب جلوه می‌کند.»

«مردمان بزرگ در نظر جوانان مانند کشمش‌های روی کیک تاریخ هستند.»

«من در کشوری زندگی کرده‌ام که در هیچ دوره تاریخی خوردن چلوکباب و قیمه‌پلو قدغن نبوده اما در طول تاریخ نوشتن و فکرکردن و خواندن زیر ضربه بوده‌است.»

«موضوع تاریخ، زندگی مردمان و بشریت است.»

«نه ممکن است تاریخ را فریب داد و نه ممکن است زمان را از سیر سریع خودش بازداشت.»

«هرچه که به ذهنت می‌آید تخیل و هر چه انجام می‌دهی علم است. تمام تاریخ بشر چیزی جز داستانی علمی-تخیلی نیست.»

«هرکسی می‌تواند تاریخ‌ساز باشد اما فقط یک انسان بزرگ می‌تواند آنرا رقم زند.»

دارد.

این نوشتار ناتمام است. با گسترش آن به ویکی‌گفتاورد کمک کنید

 

گل

 

گل

 

« وفاداری مدار از بلبلان چشم// که هردم بر گلی دیگر سرایند»

 

   «آن‌کس که میل به مال‌اندوزی دارد، باید از زنبور عسل سرمشق گیرد. او بدون اینکه گل را پرپر کند به جمع‌آوری عسل می‌پردازد. تو نیز ثروت خویش را بدون نابودی منبع آن، کسب کن! آنگاه اندوخته تو بیش از پیش افزایش خواهد یافت.» 

 

   «آن‌که همیشه شاگرد می‌ماند آموزگار خود را پاداشی به سزا نمی‌دهد. چرا تاج گل‌های مرا از سر نیفکندید؟»

 

   «اسلحه را با بوسه و گلوله را با گل نمیتوان نابود کرد.» 

 

   «انسان که از زن زاییده می‌شود، قلیل‌الایام و پر از زحمات است. مثل گل می‌روید و بریده می‌شود، و مثل سایه می‌گریزد و نمی‌ماند.»

 

   «به زنان خود به احترام بنگرید، آن ها گل‌های آسمانی را در بستر زمین می‌کارند و جامهٔ دلپذیر و زیبای عشق  را می‌آرایند و در پردهٔ عفاف، احساسات لطیف را می‌پرورانند.»

 

  «جز با چشم دل نمی‌توان خوب دید. آنچه اصل است از دیده پنهان است. ارزش گل تو به قدر عمری است که به پاش صرف کرده‌ای!» 

 

   «...در آغاز دلدادگی بوسه چه طبیعی زاده می‌شود! چه فراوان یکی پس از دیگری می‌جوشد! و چه دشوار است شمارش بوسه‌های ساعتی و گل‌های کشتزاری در اردیبهشت.» 

 

   «زنبور هرچقدر باشد، گل از آن بیشتر است؛ دل‌های ماتم‌زده هراندازه باشند، قلب‌های شاد زیادترند.»

 

  «دستم بوی گل میداد، مرا به جرم چیدن گل محکوم کردند اما هیچ‌کس فکر نکرد شاید من شاخه گلی کاشته باشم.» 

 

«شما می‌توانید گل‌ها را قطع کنید اما از آمدن بهار نمی‌توانید جلوگیری کنید.» 

 

 

   «عده‌ای دایم غرغر می‌کنند که گل سرخ خار دارد، من شکر می‌کنم که خارها گل دارند» 

 

   «عشق، به زیبایی سرخ‌گل‌های وحشی است؛ دوستی، مانند تیغ‌برگ‌های راج است و در برابر شکوه شکوفه‌های گل سرخ ناچیز. اما کدامین پایدارتر است؟» 

 

  «گل را میتوان زیر پا لِه کرد، ولی بوی عطر آن در فضا را نمی‌توان کشت.» 

 

  «گل‌ها،لبخند وتبسم زمین هستند.»

 

  «گل‌های بهاری، رؤیای زمستان است.» 

 

  «موسیقی، سرزمینی است که روح من در آن حرکت می‌کند، در آنجا همه‌چیز گل‌های زیبا می‌دهد و هیچ علف ‌هرزه‌ای در آن نمی‌روید، اما کمتر هستند اشخاصی که بفهمند در هر قطعه از موسیقی چه شوری نهفته است.» 

 

   «بعضی آدم‌ها عین یک گل نایاب هستند، دیگران به جلوه‌شان حسد می‌برند. خیال می‌کنند این گل نایاب تمام نیروی زمین را می‌گیرد.» 

 

   «تاریخ یک ملت مانند گلزاری است که مردمان هنر،هنرمند و حساس، گل‌های زیبای آن می‌باشند.»

 

 

   «از یک گل بهار نمی‌شود.»

 

  «حقیقت و گل سرخ هردو خار دارند.» 

 

   «در زمستان یک جل بهتر از یک دسته گل.»

 

 

«رگبار آوریل، باعث فراوانی گل در ماه مه است» ''

 

  «گل بود به سبزه نیز آراسته شد.»

 

   «هرکه خواهان گل سرخ است نیش خارش را نیز تحمل می‌کند.»

 

   «هر گلی زدی سر خودت زدی.»

 

«هیچ گلستانی تمام انواع گل‌ها را ندارد» ''

 

  «آتش چو به شعله بركشد سر// چه هيزم خشك و چه گل تر»

 

«ابر شو تا که چو باران ریزی// بر گل و خس همه یکسان ریزی»

 

   «باد سحری گذر به کویت دارد// زان بوی بنفشه راز مویت دارد// در پیرهن غنچه نمی‌گنجد گل// از شادی آن‌که رنگ رویت دارد» 

 

  «بدو گفت گوینده کای شهریار// به پالیز گل نیست بی‌رنج خار» 

 

  «بی‌خار گل نباشد و بی‌نیش، نوش هم// تدبیر چیست؟ وضع جهان این‌چنین فتاد»

 

   «جور دشمن چه‌كند گر نكشد طالب دوستی،دوست// گنج و مار و گل و خار و غم و شادی به هم‌اند»

 

«جور گل بلبل کشید و برگ گل را باد برد// بیستون راعشق کند و شهرتش فرهاد برد»

 

   «چنان چون بگویند اندر// که پهلوی هر گل نهادست خاری» 

 

   «چو غنچه خون جگر می‌خور از درون لیکن// به چشم خلق چو گل، تازه‌روی و خنده،|خندان باش»

 

  «حاسدم برمن همی پیشی کند این زو خطاست// بفسرد چون بشکفد گل پیش ماه فرودین»

 

  «حافظ! از باد خزان در چمن دهر مرنج// فکر معقول بفرما، گل بی‌خار کجاست؟»

 

   «خار و گل در همند و ظلمت و نور// عسل و شهد و نشتر و زنبور»

 

   «خیز خواجو که گل از غنچه برون می‌آید// بلبل،بلبلی چون تو کنون حیف بود در قفسی»

 

«در خواب بدم، مرا خردمندی گفت// کزخواب کسی را گل شادی نشکفت// کاری چه‌کنی که با اجل باشد جفت// شراب،|می خور که به زیر خاک می‌باید خفت» 

 

   «در سرزمین شعر و گل و بلبل// موهبتست زیستن، آن‌هم// وقتی که واقعیت موجودبودن تو پس از سال‌های سال پذیرفته می‌شود»

 

«عشق را با هر دلی نسبت به قدر جوهر است// قطره بر گل شبنم و در قعر دریا گوهر است»

 

«دانش،علماگر خواهی با مردم عالم بنشین// گِل چو گل گردد خوشبو، چو به گل شد همبر»

 

   «گل ز کجی، خار در آغوش یافت// نی‌شکر از راستی آن نوش یافت»

 

   «گلی که تربیت از دست باغبان نگرفت// اگر به چشمه خورشید سر زند خودروست» 

 

  «گنج بی‌رنج ندیده است کسی// گل بی‌خار نچیده است کسی» 

 

   «گنج مار،بی‌مار و گل بی‌خار نیست// شادی بی‌غم در این بازار نیست» 

 

   «گوش تواند که همه عمر وی// نشنود آواز دف و چنگ و نی// دیده شکیبد زتماشای باغ// بی‌گل و نسرین به سر آرد دماغ// ور نبود بالش آکنده‌پر// خواب توان کرد خزَف زیر سر// ور نبود دلبر هم‌خوابه پیش// دست توان کرد در آغوش خویش// این شکم هنر|بی‌هنر پیچ پیچ// صبر ندارد که بسازد به هیچ»

 

«لیک از یک‌نفر چه‌کار آید// از یکی گل کجا بهار آید» 

 

   «من نمی‌دانم که چرا در قفس هیچ‌کسی کرکس نیست// گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد؟// چشم‌ها را باید شست// جور دیگر باید دید» 

 

  «وصالی بی‌فراقی قسم کس نیست// که گل بی‌خار و شکر بی مگس نیست»

 

   «وفاداری مدار از بلبل|بلبلان چشم// که هردم بر گلی دیگر سرایند»

 

   «هرکسی را نتوان گفت که صاحب‌نظر است// گل بی‌خار جهان، مردم صاحب‌‌هنر|هنرند»

 

  «هرگلی، علت و عیبی دارد// گل بی‌علت و بی‌عیب خداست»

 

   «یک‌دسته گل دماغ پرور// از خرمن صد گیاه بهتر»

 

«یکی گل در این نغزگلزار نیست// که چیننده را زآن دوصد خار نیست»

 

كودك

 

كودك

 

 

«آینده کودکان بسته به تربیت پدر و مادر است.»

«با عاشق‌شدن، کودک باقی خواهی ماند؛ و با عروج در عشق، به بلوغ دست خواهی یافت.»

«بچه‌ها تا کوچکند به پدر و مادرشان مهر می‌ورزند، وقتی بزرگ شدند آنها را به محاکمه می‌کشند و گاهی نیز مورد عفو قرار می‌دهند.»

«به صلح اندیشیدن یعنی فکر کردن به کودکان.»

«تا زمانی‌که حتی یک کودک ناخرسند روی زمین وجود دارد، هیچ کشف و پیشرفت جدی برای بشر وجود نخواهد داشت.»

«تقریبا هیچ تربیتی را نمی‌توانید با کتک به کودک بدهید، اما آنچه با مهربانی می‌توانید از کودک بگیرید بی‌حد است.»

«خنده‌اش جذاب ودلفریب بود، مثل خنده یک کودک. هرگاه چیزی او را مشعوف می‌کرد، قهقهه میزد.»

«خواست طبیعت اینست که کودکان پیش از رسیدن به سن بلوغ، کودک باشند.»

«خوشحالی و لبخند کودکان، بهار زندگی است.»

«در هرجا نیک و بد اعمال کودک مربوط به مادر است.»

«رؤیایی دارم که روزی چهار کودک من در جامعه‌ای زندگی خواهند کرد که نه بر مبنای رنگ پوستشان، که بر اساس شخصیتشان ارزیابی خواهند شد.»

«زندگی مانند کودکی است که اگر می‌خواهید به خواب نرود پیوسته باید او را سرگرم داشت.»

«ساعت و کودک را نباید پیوسته کوک کرد؛ باید اجازه داد تا قدری هم بچرخند.»

«سنگینی بار ستمی را که بر شانه‌های خویش می‌کشیم، به عظمت ستمی است که برما روا می‌دارید. هرکاری که مایل هستید بکنید، بااین وجود بازهم شما را دوست خواهیم داشت. ما را به بند بکشید، بازهم شمارا دوست خواهیم داشت. خانه‌های مارا با بمب‌هایتان به آتش بکشید، کودکان ما را تهدید به مرگ کنید، بازهم شمارا دوست خواهیم داشت.»

«کاش حیوان یا کودک بودم که آینده را نمی‌دیدم و گذشته را یاد نمی‌کردم و فقط به حال توجه داشتم و خوش بودم.»

«کودکان هدیه‌ای بزرگ‌اند، هرچند هدیه‌ای خدایی نیستند اما بزرگ‌اند.»

«کودکان هدیه خدا هستند.»

«کودکان یاد گذشته را نمی‌کنند و به فکر آینده هم نیستند، دم را غنیمت شمرده و آن را به خوبی طی می‌کنند. در بین سالمندان بسیار معدودند افرادی که این‌چنین رفتار می‌کنند.»

«مادر آهن‌ربای قلب و ستاره قطبی چشم کودک است.»

«ممکن است که طفل وقتی زاییده می‌شود زیبا باشد لیکن دلربایی آغاز نمی‌شود مگر هنگامی‌که دل گرفتار محبت و عشق شود.»

«هر روز ۲۶ هزار کودک زیر پنج‌سال در سراسر جهان می‌میرند. مرگ اغلب این کودکان قابل پیشگیری است.»

صندوق حمایت از کودکان سازمان ملل متحد - یونیسف

«هیچ‌چیز به قدر دیدن یک مادر با کودکش روح‌پرور نیست و هیچ‌چیز حس حرمت و تقدیس ما را هنگام تماشای مادری که کودکانش وی را احاطه کرده‌اند، بیدار نمی‌کند.»

«یک مرد غمگین را می‌توانم تحمل کنم اما یک کودک افسرده را هرگز.»

«اگر را با مگر تزویج کردند، از آنان بچه‌ای شد کاشکی نام»

«بچه در شکم و نامش مظفر.»

«بچه‌هایی که روز با آتش بازی كنند، شب در رختخواب می‌شاشند.»

«جلو بچه بگذاری قهر می‌کند!»

«حرف راست را از بچه بپرس.»

«کلاغ سی‌ساله، کلاغ‌بچه سی و پنج‌ساله!»

«مادر بچه‌اش را به خواب نمی‌تواند ببیند.»

«مادر به اسم بچه، می‌خورد قند و کلوچه.»

«مادرشوهر ماره، بچه اش مارمولک؛ خواهرشوهر خاره، بچه اش خارخاسک.»

«مثل بچه آدم با کسی صحبت کردن.»

«ملانصرالدین بچه خودش را میزند که چشم همسایه بترسد.»

«ماما که دوتا شد سر بچه کج در می‌آید.»

«از پی گربه دویدند و گریخت// کودک از ترس عتابش رنگ ریخت»

«در ره تحقیق چه کودک چه پیر// بر در توفیق چه دربان چه میر»

«ز بهر بر و بوم و فرزند خويش// زن و کودک و خرد و پيوند خويش// همه سر به سر تن به کشتن دهيم// از آن به که کشور به دشمن دهيم»

«به زاد و بوم جی اندر شتافتم از ری// چنان به شوق، که کودک به جانب مادر// سواد شهر صفاهان چو گشت سرمه چشم// به هرچه دید دگرگونه آمدش به نظر// شکسته‌باره از این پیش بود و تنگ فضای// کنون درست و قوی‌باره است و پهناور»

«پرسید زان میان یکی کودک یتیم// کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست// نزدیک رفت پیرزنی گوژپشت و گفت// این اشک دیده من و خون دل شماست// مارا به رخت وچوب شبانی فریفته است// این گرگ سال‌هاست که با گله آشناست»

«سعی کن، ای کودک مهد امید// سعی تو بنّا و سعادت بناست»

« و آنگاه رد بوسه شیرین// کودک و آنگاه ترک دانه خرما»

«شرف از دانش است در کِه و مِه// طفل عاقل ز پیر جاهل به»

«طفل را گر نان دهی برجای شیر// طفل مسکین را از آن نان مرده گیر»

«طفل خسبد چون بجنباند کسی گهواره را»

«طفل می‌ترسد ز نیش احتجام// مادر مشفق در آن غم شادکام»

«کودک ار چند هنرپرور است// خُرد بود گر همه پیغمبر است»

«کودک از زرد و سرخ نشکیبد// مرد را سرخ و زرد نفریبد»

«کودکان را حرص لوزینه و شکر// از نصیحت‌ها کند دو گوش کر// چون که درد دملش آغاز شد// در نصیحت هردو گوشش باز شد»

«کودک، علم به چوب آموزد نه به شفقت.»

«کودک شیرخواره تا نگریست// مادر او را به مهر شیر نداد»

«کودکی با خویش تنها ساختی// جوز با خود جمله تنها باختی// آن یکی پرسید از وی کی غلام// از چه تنها جوز می بازی مدام// چون همالانت بسی هستند چون// با یکی زیشان نبازی تو کنون// گفت میری دوست می‌دارم بسی// تا همه من میر باشم نه کسی»

«کودکی، در سفر تو مرد شوی// رنجه از راه گرم و سرد شوی»

«کودکی را که عقل و تدبیر است// به ز یک شهر جاهل پیر است»

«که چند از این طلب شهوت و هوا و هوس// چو کودکان و زنان رنگ و بوی و نقش و نگار»

«که چون بچه شیر نر پروری// چو دندان کند تیز کیفر بری// چو با زور و با چنگ برخیزد او// به پروردگار اندر آویزد او»

«مزاح و خنده کار کودکان است// چو ریش آمد زنخ شیرین نباشد»

«نترسد زو کسی کو را شناسد// که طفل از سایه خود می‌هراسد»

«همیشه بوده هنر کودک، اصفهان مادر// اگر نبود صفاهان نبود فضل و هنر»

«یکی بچه گرگ می‌پرورید// چو پرورده شد خواجه را بردرید»

«مکشید فرزندانتان را از ترس افلاس ما روزی می‌دهیم شما و ایشان را.»

«پس چون گرانبار شد خواندند خدا پروردگارشان را که اگر دهی ما را شایسته‌فرزندی هرآینه خواهیم بود از شکرگزاران پس چون داد ایشان را فرزندی شایسته قرار دادند از برای او...»

«ای پروردگار من بدرستی‌که من ساکن گردانیدم برخی از فرزندانم را به دهن کوهی غیر خداوند زراعت نزدیک خانه تو که حرام گردانیده شده.»

«پس بیرون رفت از امر پروردگارش آیا پس می‌گیرید او را و فرزندانش را دوستان از غیر من و ایشان مر شما را دشمنند.»

«نباشد مر خدای را که فراگیرد هیچ فرزندی منزه است او چون قرار آفریدن می‌دهد امری را.»

«و آنان که می‌گویند پروردگار ما را ببخش ما را از جفت‌هایمان و فرزندانمان آسایش چشم‌ها و بگردان ما را برای پرهیزکاران پیشوا آن‌ها جزا داده می‌شوند.»

«و به زن گفت الم و حمل تو را بسیار افزون گردانم با الم فرزندان خواهی زایید و اشتیاق تو به شوهرت خواهد بود و او برتو حکمرانی خواهد کرد.»

«خوشا به حال آن‌که اطفال تو را بگیرد و ایشان را به صخره‌ها بزند.»

«اطفال ایشان نیز در نظر ایشان به زمین انداخته شوند و خانه‌های ایشان غارت شود و زنان ایشان بی‌عصمت گردند.»

«و کمان‌های ایشان جوانان را خورد خواهد کرد و بر ثمره رحم ترحم نخواهند نمود و چشمان ایشان بر اطفال شفقت نخواهد کرد.»

«سامره متحمل گناه خود خواهد شد زیرا به خدای خود فتنه انگیخته است. ایشان به شمشیر خواهند افتاد و اطفال ایشان خورد و زنان حامله ایشان شکم‌دریده خواهند شد.»

«تمام قوم در جواب گفتند: خون او بر ما و فرزندان ما باد!»

«آنگاه عیسی طفلی طلب نموده، در میان ایشان برپا داشت و گفت: هرآینه به شما می‌گویم تا بازگشت نکنید و مثل طفل کوچک نشوید، هرگز داخل ملکوت آسمان نخواهید شد. پس هرکه مثل این بچه کوچک خود را فروتن سازد، همان در ملکوت آسمان بزرگ‌تر است. و کسی که چنین طفلی را به اسم من قبول کند مرا پذیرفته است.»

«اینک او را بر بستری می‌اندازم و آنانی را که با او زنا می‌کنند به مصیبتی سخت مبتلا می‌گردانم اگر از اعمال خود توبه نکنند، اولادش را به قتل خواهم رسانید.»

«زیرا که پیش‌تر ظلمت بودید، لیکن الحال در خداوند، نور می‌باشید. پس چون فرزندان نور رفتار کنید.»

«اگر کسی نزد من آید و پدر و مادر و زن و اولاد و برادران و خواهران، حتی جان خود را نیز دشمن ندارد، شاگر من نمی‌تواند بود.»

 

دارو

 

دارو

 

«آموزگار و دانش‌آموز باید زندگی خود را نمونه و نشانهٔ درخشان از آنچه می‌آموزند قرار دهند و گرنه مانند کسانی‌اند که راهی را شناخته‌اند ولی از آن راه نمی‌روند و یا مانند بیمارانی می‌باشند که داروی شفابخش را از طبیب گرفته‌اند ولی آنرا نمی‌خورند.»

«از این پیش گفتند ارباب هوش// شفا بایدت، داروی تلخ نوش»

«از دارو خودداری کن تا بدنت تحمل درد دارد و هرگاه تحمل نداشت، پس دارو کن.»

«اعتدال را در همه‌چیز رعایت کن، استشمام هوای تازه و نظافت و ورزش روزانه را فراموش مکن، سر را خنک و پا را گرم نگه‌دار. دردهای جزئی خود را به مدد روزه ونه با دارو مداوا كن.

«اگر عشق دارو بود، دستور‌العمل ضمیمه آن کتاب قطوری می‌بود.»

«بدتر از بیماری، وسیله مداوای آن است.»

«به دارو و درمان جهان گشت راست// که بیماری و مرگ، کس را نکاست»

«به دارو و درمان و کار پزشک// بدان تا نیالود باید سرشک»

بدن با دارو میسر باشد، نشاط و بقای نفس نیز با دوستان بود، پس زیاد گردانید دوستان خود را.»

«چوبينی خورش‌های خوش، گِرد خويش// بیندیش تلخی دارو ز پیش»

«حسد کنندم و درمان آن ندانم یافت// که دید هرگز داروی درد بی‌درمان؟»

«خنده بهترین داروها است.»

«دارو، انسان‌ها را مریض؛ ریاضیات، بشر را افسرده؛ و الهیات، مردم را به گناه آلوده

«دارو بسیار است، اما تعداد قلیلی مؤثر واقع می‌شوند.»

«دارو خوراک است و خوراک دارو است.»

«داروی تربیت از پیر طریقت بستان// کآدمی را بتر از علت نادانی نیست»

«داروهای تلخ را با روپوش شیرین می پوشانیم، چرا حقیقت و اخلاق را نیز با لباس های زیبا نپوشانیم.»

«دارو در تندرستی خورید.»

«دوای تو جز مغز آدم چو نیست// بر این درد و درمان بباید گریست»

«راحت کژدم‌زده کشته کژدم بود// می‌زده را هم به می دارو و مرهم بود»

«ز خورد ناسزا پرهیز کردن// به است از داروی بسیار خوردن»

«زهر در دست دانایان، داروی شفابخش، و داروی شفابخش در دست نادانان، زهر کشنده است.»

«زیاد خوردن پدر ِدردها و کم خوردن پدر ِدرمان‌ها است.»

«سال گذشته صنایع داروسازی برای اولین بار موفق شد که بیماری‌های بیشر و داروهای کمتری را کشف نماید.»

«سری که درد نمی‌کند دستمال نمی‌بندند.»

«سزاوار است مرد عاقل هنگام تناول لذائذ، یاد آورد تلخی دارو را و زیاد نخورد.»

«سودمندترین داروها، رها کردن آرزوها است.»

«شراب در میان نوشابه‌ها مفیدترین، درمیان داروها خوشمزه‌ترین و در میان اغذیه‌ مطبوع‌ترین است.»

«شراب‌زده را شراب دوا است.»

«طبیعت بیماری را علاج می‌کند و دارو بیمار را مشغول می‌سازد.»

«قرص و دارو جزو جدانشدنی زندگی آدم امروز شده، شما کشوی هر میزی را که بکشید انواع و اقسام قرصهای سرخ، آبی، بنفش و شیشه‌های جورواجور دارو پیدا می‌کنید. عصبانی بشویم قرص می‌خوریم، غذا دیر هضم می‌شود قرص می‌خوریم، بی حال هستیم قرص می‌خوریم، و خلاصه ماشین تن را نمی‌گذاریم دفاع طبیعی خودش را بکند و به زور قرص و دارو برپا نگه می‌داریم تا حدی که بعد مجبوریم عوارض همین قرصها را با قرص درمان کنیم و عوارض قرصهای بعدی را هم با قرص درمان کنیم و این سیر تسلسل همچنان ادامه دارد تا برسیم به آدم قرصی...»

«کتاب‌خانه برای بسیاری از مردم حکم دارو را دارد، فقط برای استعمال خارجی.»

«کسی که به تمرینات بدنی می‌پردازد به هیچ دارویی نیاز ندارد، درمان او در جنبش و حرکت است.»

«گرچه كژدم به نیش بگزاید// دارویی را هم او بكار آید»

«نارکوک داروی خواب است: آن را می توان در داروخانه‌ها، تئاترها و کتاب‌خانه‌ها تهیه کرد.»

«هر بیماری که با دارو مداوا نشود، چاقوی جراحی آن را معالجه میکند؛ اگر چاقو معالجه نکرد داغ علاج آن است، اگر داغ هم مؤثر نبود، دردی است کان‌را دوا نباشد.»

«هروقت احساس می‌کنم که درد و رنج و بیماری می‌خواهد مرا رنجه کند و آزار دهد، به کار پناه می‌برم. کار، بهترین درمان دردهای من است.»

«همه دردی رسد آخر به درمان// دل ما بی که دردش بی‌دوا بی»

 

باغ

 

باغ

 

«آنچه راجع به آثار زندگی او برای گفتن دارم: شنیدن، نواختن، عشق‌ورزیدن، محترم‌داشتن و خفه‌شدن است.»

«او خالق هارمونی است.»

«باخ آغاز و پایانی بر موسیقی است.»

«باخ را نباید باخ (جویبار) نامید، او را باید دریا نام نهاد.»

«تعبیر من این‌گونه‌است: توگویی همآهنگی جاودانه با خود رمز حیات باز می‌گوید، بدان‌گونه که در آستان کبریائیش، پیش از آفرینش کائنات طنین افکند. بدان‌گونه نیز در وجود من پویشی آغاز کرد که گویی نه چشمی، نه گوشی نه حواسی دیگر در من است و نه به آنها نیازی دارم.»

«در همین هفته سه‌بار «رنج مسیح به روایت متای مقدس» را شنیدم، وهر بار همان احساس تحسین‌برانگیز، وجودم را تسخیر کرد. هرکس مسیحیت را از یاد برده، با شنیدن این قطعه به فضای روحانی آن باز می‌گردد.»

«سرانجام به چیزی که بتوان از او چیزی آموخت، دست یافتم.»

«فرشتگان هرگاه برای پروردگار می‌نوازند، قطعه‌ای از باخ انتخاب می‌کنند، اما برای همدیگر موتزارت اجرا می‌کنند.»

«ما همه در مقابل او مبتدی هستیم.»

«ممکن است یک آهنگساز به خدا اعتقاد نداشته باشد، اما همه به باخ اعتقاد دارند.»

«من از صمیم قلب اعلام می‌کنم که آثار باخ را با علاقه می‌نوازم، زیرا اجرای یک «فوگ» خوب هیجان‌انگیز است، اما من در او استعدادی خلاق نمی‌بینم.»

«موسیقی باخ متعلق به تمام دوران‌ها است.»

«هرکه نوای او را نشنیده، خیلی چیزها را نشنیده‌است

 

جهل و ناداني

 

جهل و ناداني

 

ابله را در سخن توان دانست.»

«احمق را ستایش خوش آید.»

«افراد دانا کوشش دارند خود را همرنگ محیط سازند ولی اشخاص دیوانه سعی می‌کنند محیط را به شکل خود درآورند، به همین جهت تحولات و پیشرفت اجتماع به دست دیوانگان بوده است.»

«اگر خواهی تو را دیوانه‌سار نشمرند، آنچه نایافتنی است مجوی.»

«این شهوت سیری‌ناپذیرِ ِسودجویی و این اشتیاق ِمداوم به صرافی، خصلتی است مشترک بین سرمایه‌دار و کسی که نقدینه خودرا زیر لحاف پنهان داشته است؛ ضمن اینکه، ذخیره‌کننده، سرمایه‌دار ِدیوانه‌است و سرمایه‌دار، ذخیره‌کنندهٔ عاقل

«با تنفر و انزجار تمام مشاهده می‌کنیم که «سرمایه‌داری» پس از اعلام مرگ برادرش «سوسیالیزم»، به جنون مبتلا شده و دیوانه‌وار یکه‌تازی می‌کند.»

«بارها مشاهده کرده‌ام که برای کسب موفقیت در این جهان، هوشمند در نهان و دیوانه در عیان باید بود.»

«بهتر که چیزی ندانیم تا اینکه از همه چیز فقط نیمی را بدانیم! بهتر که به ذوق خویش دیوانه، تا به سلیقه دیگران عاقل باشیم.»

«پند به نادان، باران است در شوره زار.»

«خارج شوید! آخرین کلمات مال دیوانگان است که به اندازه کافی حرف نزده‌اند.»

«دوقلوها، مینا و مرجان مثل دوتا گنجشک جیرجیر می‌کردند و دور میز صبحانه می‌پلکیدند. برای به دنیا آوردن آنها و برادرشان خسرو بود که زری نذر کرده بود، هرشب جمعه برای زندانی‌ها و دیوانه‌های دارالمجانین نان و خرما ببرد.»

«روسو دیوانه ولی تاثیرگذار بود؛ هیوم عاقل بود ولی پیروانی نداشت.»

«مگر خداوند گم‌شده؟ دو دیگر پرسید: مگر چون کودکان راهش را گم‌کرده یا پنهان شده؟ مگر از ما می‌هراسد؟ یا به سفر رفته یا هجرت کرده است؟ و پس از فریادها می‌خندیدند. دیوانه در میان آنها پرید و با نگاهی عمیق فریاد برآورد خدا کجا رفته است؟ به شما خواهم گفت. ما او را کشتیم (من و شما او را کشتیم) اما چه‌سان؟ چگونه یارای نوشیدن دریا را داشتیم و با کدامین ابر سراسر افق را می‌خواستیم زدود؟ و آنگاه که زمین را از آفتاب جدا کردیم، چه‌کردیم؟»

«ابله به ابله خوش است.»

«جواب ابلهان خاموشی است.»

«جواب احمقان خاموشی است.»

«جواب جاهلان باشد خموشی.»

«حرف راست را از دیوانه باید شنید.»

«دانا به اشاره ابرو کار کند و نادان به زخم چوگان.»

«دانا هم داند و هم پرسد، نادان نداند و نپرسد.»

«دنیا به کام ابلهان است.»

«دیوانه به كار خویش هشیار است.»

«دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید.»

«دیوانه را مپرس که از ماه چند شد.»

«دیوانه که دیوانه ببیند چماقش را قایم میکند.»

«دیوانه مثل هوای ماه مارس است.»

«زن و شوهر جنگ کنند، ابلهان باور کنند.»

«کسی که بار شیشه دارد به دیوانه سنگ نمی‌اندازد.»

«یک دیوانه سنگی به چاه می‌اندازد که صد عاقل نمی‌توانند درآورند.»

«یک دیوانه سنگی به چاه اندازد و دوصد عاقل بیرون نتوانند آورد.»

«هیچ‌کس به خردمندی دیوانه‌ای که سکوت اختیار کرده‌است، نیست.»

«یک دیوانه سنگی به چاه افکند، چهل‌نفر عاقل نتوانستند آن را بیرون بیاورند.»

«یک دیوانه طوری ریخت و پاش می‌کند که ده نفر عاقل نمی‌توانند آن را سامان دهند.»

«ابلهی که روز روشن شمع کافوری نهد// زود بینی کش به شب روغن نباشد در چراغ»

«اشتر نادان به نادانی فروخسبد به راه// بی حذر باشد از آن شیری که اشترافکن است»

«اگر دانش به روزی بر فزودی// ز نادان تنگ‌روزی‌تر نبودی»

«به نرمی ظفر جوی بر خصم جاهل// که کُه را به نرمی كند پست باران»

«به هم دانا و نادان کی بود خوش// کجا دمساز باشد آب و آتش»

«پس خموشی به دهد آن را ثبوت// پس جـواب احمقان آمد سکوت»

«پند گفتن با جهول خوابناک// تخم‌افکندن بود در شوره‌زار»

«تا به جایی رسید دانش من// که بدانم همی که نادانم»

«تا که احمق باقی است اندر جهان// مرد مفلس کی شود محتاج نان»

«چون جواب احمق آمد خامشی// این درازی سخن چون می‌کشی»

«حذر کن ز نادان ده‌مرده گوی// چو دانا یکی گوی و پرورده گوی»

«خواب احمق لایق عقل وی است// هم چو او بی‌قیمت است و لاشیئ است»

«درست و راست صفات تو گویم و نشکفت// درست و راست شنیدن ز مردم شیدا»

«دشمن دانا بلندت می‌کند// بر زمین‌ات می‌زند نادان دوست»

«دشمن دانا که غم جان بود// بهتر از آن دوست که نادان بود»

«دوستی ابله بتر از دشمنی است// او به هر حیله که دانی راندنی است»

«دوستی با مردم دانا نکوست// دشمن دانا به از نادان دوست»

«ز هشیار دانا نزیبد که دست// زند بر گریبان نادان مست»

«عاقل به کنار آب تا پل می‌جست// دیوانه پابرهنه از آب گذشت»

«عقل از سودای او کور است و کر// نیست از عاشق کسی دیوانه‌تر»

«علم چندان که بیشتر خوانی// چون عمل در تو نیست نادانی»

«علم داری عمل نه، دان كه خری// بار گوهر بری و كاه خوری»

«فلک به مردم نادان دهد زمام امور// تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بس»

«کار بی‌استاد خواهی ساختن// جاهلانه جان بخواهی باختن»

«کی ستاند حکیم فرزانه// داروی صرع را ز دیوانه»

«کی سزد حجت بی‌هوده سوی جاهل// پیش گوساله نشاید که قرآن خوانی»

«كیمیاگر به غصه مرده و رنج// ابله اندر خرابه یافته گنج»

«گه بود کز حکیم دانشمند// بر نیاید درست تدبیری// گاه باشد که کودکی نادان// به غلط بر هدف زند تیری»

«مجنون ز حرف غیر ز لیلی نمی‌بُرد// دیوانه در امور خود ای دوست عاقل است»

«مرغ بی‌وقتی! سرت باید برید// عذر احمق را نمی‌باید شنید»

«مرگ جهل است و زندگی دانش// مرده نادان و زنده دانایان»

«مهر ابله مهر خرس آمد یقین// کین او مهر است و مهر اوست کین»

«نردبان خلق این ما و من است// عاقبت زین نردبان افتادن است// هرکه بالاتر رود ابله‌تر است// کاستخوان او بتر خواهد شکست»

«نصیحت همه عالم چو باد در قفس است// به گوش مردم نادان و آب در غربال»

«راه احمق در نظر خودش راست است اما هرکه نصیحت را بشنود حکیم است.» ۱۲، ۱۵

«اما چوب به جهت پشت مرد ناقص‌العقل است.» ۱۰، ۱۴

«کسی که زمین خود را زرع کند از نان سیر خواهد شد، اما هرکه اباطیل را پیروی نماید ناقص‌العقل است.» ۱۲، ۱۱

« اما اجتناب از بدی مکروه احمقان می‌باشد. با حکیمان رفتار کن و حکیم خواهی شد. اما رفیق جاهلان ضرر خواهد یافت.» ۱۳، ۱۹-۲۰

«مرد احمق نیز چون خاموش باشد او را حکیم می‌شمارند. و هرکه لب‌های خود را می‌بندد فهیم است.»

«مشیران را غارت‌زده می‌رباید و حاکمان را احمق می‌نماید.» ۱۲، ۱۷

«مرا از همه گناهانم برهان و مرا نزد جاهلان عار مگردان.» ۳۹، ۸

«و به افراط شریر مباش و احمق مشو مبادا پیش از اجلت بمیری.» ۷، ۱۷

«آنگاه دیوانه، کور و گُنگ را نزد او آوردند و او را شفا داد چنان‌که آن کور و گنگ گویا و بینا شد...لیکن فریسیان شنیده گفتند این شخص دیوها را بیرون نمی‌کند مگر بیاری «بَعلزَبول» رئیس دیوها.»

«اغلب رهبران، اندیشمند نیستند بل‌که مردِ عمل هستند. نام آن‌ها را در فهرست اشخاص عصبی، تحریک پذیر و نیمه ‌دیوانه‌ای که به ‌مرز جنون رسیده‌اند، می‌توان دید.»

«انسان به مقداری جنون هم نیاز دارد، وگرنه هرگز به پاره‌کردن بندهایش برای کسب آزادی خطر نمی‌کند.»

«حماقت هیچ‌کس به اندازه‌ای نیست که جنگ را به صلح ترجیح دهد.»

«شعر عطار، آن‌گونه که خودش آن‌را درک می‌کند شعر درد، شعر جنون، و شعر بی‌خودی است. چیزی‌ است که به قول خودش عقل با آن بیگانگی دارد و با این‌حال شعر حکمت است - حکمت دینی نه حکمت عقلی.»

«عشق : نوعی جنون موقت که با ازدواج یا خارج کردن بیمار از شرایطی که تحت آن به این نارسایی دچار شده‌است، درمان می‌گردد.»

«گریه ما وقت تولد از آن رو است که به صحنه بزرگ جنون و حماقت وارد شده‌ایم.»

«لحظه‌ای دچار حالت هیستری شد. با عجله و بدخط شروع به نوشتن کرد: منو می‌کشن من اهمیتی نمی‌دم به پشت گردنم شلیک می‌کنن اهمیتی نمی‌دم مرگ بر برادر بزرگ اونا همیشه به پشت گردن آدم شلیک می‌کنن باشه من اهمیتی نمی‌دم مرگ بر برادر بزرگ...»

«منظور آن‌ها نه فقط این بود که غریزهٔ جنسی دنیای دیگری برای خود پدید می‌آورد که حزب قادر به کنترل آن نیست و تا حد ممکن باید آن را تأیید کند، بلکه نکته مهم‌تر آن بود که محرومیت جنسی باعث افزایش شور و جنون می‌شود که بسیار مطلوب است، زیرا می‌توان آن را به اشکال دیگری نظیر علاقه به جنگ و پرستش رهبر تغییر داد.»

«بدتر از کوری، بی شعوری.»

«غضب اولش دیوانگی است و آخرش پشیمانی»

«كوری به از نادانی.»

«آن‌کس که نداند و نداند که نداند// در جهل مرکب ابدالدهر بماند»

«آن‌که به زندان جهالت گم است// هست گدا ور چه زرش صد خم است»

«اشتر نادان به نادانی فروخسبد به راه// بی حذر باشد از آن شیری که اشترافکن است»

«با دو عالم عشق را بی‌گانگی// انر او هفتاد و دو دیوانگی»

«پای دیوانگی‌اش برد و سر شوق آورد// منزلت بین که به پا رفت و به سر بازآمد»

«پس جواب او سکوت است وسکون// هسـت با ابله سخن گفتن جنون»

«چو چشمه بر ژرف دریا بری// به دیوانگی مانـد این داوری»

«چو شقایق از دل سنگ برآر رایت خون// به جنون صلابت صخره کوهسار بشکن»

«داروی تربیت از پیر طریقت بستان// کآدمی را بتر از علت نادانی نیست»

«می چنانت كند به نادانی// كه بز ماده را پَری دانی»

«کاری که به عقل بر نیاید// دیوانگی‌اش گره گشاید»

«نیک‌نامی خواهی ای‌دل با بدان صحبت مدار// خود‌پسندی جان من برهان نادانی بود

 

زن از نگاه محمد ( ص)

 

زن از نگاه محمد ( ص)

 

«شرم نمی‌کنید که زنانتان را مانند بندگان می‌زنید؟»

«وقتی مردی دو زن داشته باشد و میان آن‌ها به عدالت رفتار نکند، روز قیامت یک نیمه او افتاده‌است.

«شرم ندارید که زن را اول روز می‌زنید و آخر روز با او هم بستر می‌شوید؟»

«زن بگیرید و طلاق مدهید، زیرا خداوند مردانی که مکرر زن بگیرند و زنانی را که مکرر شوهر کنند دوست ندارد.»

«در کار بخشش میان فرزندان خویش مساوات را رعایت کنید. من اگر کسی را برتری می‌دادم زنان را برتر می‌دادم.»

«احترام بانوان را پاس ندارد مگر شخص بزرگوار و محترم و به ایشان اهانت ننماید مگر شخص پست و فرومایه.»

«بهترین شما کسانی هستند که برای زنان خود بهتر باشند.»(۹)

«جبرئیل آن قدر در خصوص زن سفارش کرد، تا بدان جا که فکر کردم طلاق زن بدون ارتکاب عمل زشت (زنا) روا نیست.»(۱۰)

«مردی که همسرش را بیازارد، نماز و هیچ کار خیری از او پذیرفته نیست و نخستین کسی است که وارد آتش می‌شود.»

«چه بسیار زنانی که فقیه‌تر از مردان هستند.»(۱۱)

«چه بسیار زنانی که بهتر از مردان هستند.»(۱۲)

«از عقل راهنمایی بخواهید تا شما را هدایت کند و از دستور عقل سرپیچی نکنید که سرانجام پشیمان خواهید شد.»

«اگر آخرین کلام هر کس درود و صلوات بر من و علی (ع) باشد، وارد بهشت خواهد شد.»

«اگر می‌خواهی بدانی که خدا چه ارزشی و اعتباری برایت قائل است، پس ببین تو چه ارزشی برای او قائلی.»

«برتری دانش از برتری نیایش، بیشتر است.»

«بر زندگیت چشم تنگ‌تر از درهم و دینارت باش.»

«به حقیقت دین نمیرسی مگر تا زمانی که همه مردم را در دینشان احمق و در دنیاشان خردمند بینی.»

«چیزی ندیدم مانند آتش که گریزان آن در خواب باشد و نه مانند بهشت که خواهان آن در خواب باشد.»

«حسین از من است و من از حسینم. خداوند دوست دارد هر کس را که حسین را دوست داشته باشد.»

«سخنی را که برایت سودی ندارد مگو و زبانت را نگه دار آنچنان که پولت را نگه می‌داری.»

«سنگین‌ترین چیزی که در ترازوی اعمال گذارده می‌شود، خوشخویی است.»

«نیرومندترین مردم کسانی هستند که بر تمایلات نفسانی خود پیروز شوند.»

«هر کس بمیرد و در دلش خرده‌ای هم خودخواهی بماند بوی بهشت را هم نمی‌یابد مگر اینکه پیش از آن توبه کند.»

«هر کس چشمانش را از حرام نگاه دارد، خداوند شگفتی‌هایش را به او نشان خواهد داد.»

 

مولانا جلالدين محمد بلخي

 

مولانا جلالدين محمد بلخي

 

 

«آدمی فربه شود از راه گوش// جانور فربه شود ازحلق و نوش»

«آدمی مخفی است در زیر زبان// این زبان پرده‌است بر درگاه جان»

«آزمودم مرگ من در زندگی است// چون رهم زین زندگی، پایندگی است»

«آفت ادراک آن حال است و قال// خون به خون شستن محال است و محال»

«آب کم جو تشنگی آور بدست// تا بجوشد آبت از بالا و پست»

«آنچه اندر آینه بیند جوان// پیر اندر خشت بیند بیش از آن»

«از پی هر گریه آخر خنده ایست// مرد آخربین مبارک بنده ایست»

«از محبت، نار نوری می‌شود// وز محبت، دیو حوری می‌شود»

«ای خنک آن را که پیش از مرگ مرد// یعنی او از اصل این زر بوی برد// مرگ تبدیلی که در نوری روی// نه چنان مرگی که در گوری روی»

«ای که تو از ظلم چاهی می‌کنی// از برای خویش دامی می‌تنی»

«این جهان کوه‌است و فعل ما ندا// باز گردد این نداها را صدا»

«پا تهی گشتن به‌است از کفش تنگ// رنج قربت به که اندر خانه جنگ»

«پس کلوخ خشک در جو کی بود؟// ماهیی با آب، عاصی کی شود؟»

«پیش چشمت داشتی شیشه کبود// زان جهت عالم کبودت می‌نمود»

«پیش مؤمن کی بود این قصه خوار// قدر عشق گوش، عشق گوشوار»

«تا که احمق باقی است اندر جهان// مرد مفلس کی شود محتاج نان»

«تیغ دادن در کف زنگی مست// به که آید علم، ناکس را بدست»

«چون زخود رستی همه برهان شدی// چون که گفتی بنده‌ام سلطان شدی»

«چون که دندان تو را کرم اوفتاد// نیست دندان بر کنش ای اوستاد»

«زآنهمه بانگ و علا لای سگان// هیچ واماند ز راهی کاروان؟»

«سخـت گیری و تعصـب خامی است// تا جنینی کار خون‌آشامی است»

«شب غلط بنماید و مبدل بسی// دید صائب شب ندارد هرکسی»

«صورت زیبا نمی‌آید به کار// حرفی از معنی اگر داری بیار»

«ظالم آن قومی که چشمان دوختند// وز سخن‌ها عالمی را سوختند»

«عاقبت جوینده یابنده بود// چونکه در خدمت شتابنده بود»

«عشق‌هایی کز پی رنگی بود// عشق نبود عاقبت ننگی بود»

«عقل از سودای او کور است و کر// نیست از عاشق کسی دیوانه‌تر»

«عقل اول راند بر عقل دوم// ماهی از سر گنده گردد نی ز دم»

«عقل تا تدبیر و اندیشه کند// رفته باشد عشق تا هفتم سما// عقل تا جوید شتر از بهر حج// رفته باشد عشق بر کوه صفا»

«کرد مردی از سخن دانی سؤال// حق و باطل چیست ای نیکومقال// گوش را بگرفت و گفت این باطل است// چشم حق است و یقینش حاصل است»

«گفت خر! آخر همی زن لاف لاف// در غریبی بس توان گفتن گزاف»

«گفت هان ای محتسب بگذار و رو// از برهنه کی توان بردن گرو»

«موی بشکافی به ‌عیب دیگران// چو به ‌عیب خود رسی کوری از آن»

«نردبان خلق این ما و منست// عاقبت زین نردبان افتادنست// هرکه بالاتر رود ابله‌ترست// کاستخوان او بتر خواهد شکست»

«آن یکی پرسید اشتر را که هی// از کجا می‌آیی ای اقبال‌پی// گفت از حمام گرم کوی تو// گفت خود پیداست از زانوی تو»

«هرکسی را بهر کاری ساختند// میل آن‌را در دلش انداختند»

«هرکه او بی‌مرشدی در راه شد// او زغـولان گمره و در چاه شد// هرکه گیرد پیشهٔ بی‌اوستـا// ریش‌خندی شد به شهـر و روستا// کار بی‌استاد خواهی ساختن// جاهلانه جان بخواهی باختن»

«هرکه اول‌بین بود اعمی بود// هرکه آخربین چه بامعنی بود// چشـم آخربین تواند دید راست// چشم اول‌بین غرورست و خطاست// هرکه آخربین‌تر او مسعودتر// هـر که اول‌بین‌تر او مطرودتر// هرکه اول بنگرد پایان کار// انـدر آخر او نگردد شرمسار// حکم چون بر عاقبت‌اندیشی است// پادشاهی بنده درویشی است»

«هیچ آیینه دگر آهن نشد// هیچ نانی گنـدم خرمن نشد// هیچ انگوری دگر غوره نشد// هیـچ میوه پخته باکوره نشد// پختـه گرد و از تغیـّر دورشو// رو چو برهان محقق نورشو»

«ای باد خوش که از چمن عشق می‌رسی// برمن گذر که بوی گلستانم آرزوست»

«خنک آن چشم که گوهر زخسی بشناسد// خنک آن قافله‌ای کو بودش دوست خفیر»

«دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر// کز دیـو و دد ملولم و انسانم آرزوست// گفتند یافت می‌نشود جسته‌ایم ما// گفت آن که یافت می‌نشود آنم آرزوست»

«دیگران چون بروند از نظر از دل بروند// تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی»

«شتران مست شدستند، ببین رقص جمل// ز اشتر مست که جوید ادب و علم و هنر»

«عشق اندر فضل و علم و دفتر و اوراق نیست // هرچه گفت و گوی خلق آن ره، ره عشاق نیست// شاخ عشق اندر ازل دان، بیخ عشق اندر ابد// این شجر را تکیه بر عرش و ثری و ساق نیست»

«عقل، بند ِ رهروان و عاشقان است ای پسر// بند بشکن، ره عیان اندر عیانست ای پسر»

«هرکه را نبض عشق می‌نجهد// گر فلاطون بود، تواش خر گیر// هر سری کو ز عشق پر نبود// آن سرش را زدم مؤخر گیر»

«ذره گشت و آفتاب انبار کرد// خرمن از صد رومی و عطار کرد»

«مثنوی مولوی معنوی// هست قرآنی به لفظ پهلوی// من نمی‌گویم که آن عالی‌جناب// هست پیغمبر، ولی دارد کتاب»

«مولوی گرفتار پندار بی‌پایهٔ وحدت وجود گردیده و در آن گمراهی و سرگردانی بی‌پایه، بافندگی‌ها کرده است.»

 

مرجع

 

Refrence

 

 

گفتار هاي فوق الذكر از دانشمندان ذيل مي باشد اگر مي خواهيد با اين دانشمندان بيشتر معرفي شويد و يا معلومات بيشتر دريافت نمايد بالاي هر يك از اسامم اين دانشمندان كليك نموده معلومات بيشتر و مزيد دريافت نمايد.

فردوسی ، سعدی ،ابن سینا ، حافظ ، پروین اعتصامی  ، مولوی  ، رودکی ، ناصرخسرو

خیام، اقبال لاهوری، نظامی، فرخی سیستانی، سنایی، عراقی ، ایرج‌میرزا ،اسدی طوسی

‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‌‌‌‌‌عبید زاکانی ، سید مرتضی آوینی ، منوچهری دامغانی ، اسدی طوسی  ، سهراب سپهری

ملک الشعرا بهار ، فخرالدین رازی، عطار نیشابوری ، سعید نفیسی ، امیرخسرو دهلوی

سقراط ،افلاطون،ارسطو ، جالینوس ، بقراط  ، ژان ژاک روسو ، لئو تولستوی ،ژان پل

اسکار وایلد،  بزرگمهر ، مهاتما گاندی، وینستون چرچیل ، رابیندرانات تاگور،ژری تایلر

آرتور شوپنهاور ، بنیامین دیسرائیلی ، رابیندرانات تاگور ، ضرب‌المثل هندی ،  بتهوفن

رالف والدو امرسن،  کامیایل، اوحدی ولتر، ویکتور هوگو ، فریدریش نیچه،  فیثاغورس

محمد زکریای رازی، دهخدا ، هرودوت،  مترلینگ، ضرب‌المثل فارسی، ویلیام شکسپیر

علی ابن ابیطالب ، قابوس‌نامه ،