جواب یک پرسش :اگر کسی بپرسد که چرا ادیان منشأ الهی دارند؟
- باید گفت که انسان علاوه بر احتیاجی که به برقراری مناسبات و روابط اجتماعی با یکدیگر دارند برای سیر تکامل روحی و معنوی خود نیز نیازمند هدایت و تربیت الهی اند که برنامه آن باید از جانب خداوند تشریع و ابلاغ گردد.
چون آدمی از ناحیه خود نمی تواند مقصود خدا را از خلقت بشر و سایر موجدات درک کند از خداوند انسان را از منظور خود آگاه ساخته و برنامه زندگی او را که مقتضی فطرت و طبیعت اوست برای وی تفهیم می کندو این برنامه شامل تکالیف الهی اجتماعی و فردی می باشد که در صورت عمل به آنها آدمی به سعادت جاودان نائل می گردد و وجود چنین مقرراتی برای تکامل وجودی انسان حتمی و ضروری است.
موجودات دیگر چون فاقد اراده و اختیارند جدای از این مقررات و قوانین پیروی می کنند و به بیراهه نمی روند. ولی انسان چون صاحب اختیار و اراده است و علاوه بر زندگی صوری و ظاهری دارای زندگی معنوی است.
برای اینکه از این آزادی سوء استفاده نکندو مواهب وجود را در راه فساد و تباهی بکار نبرد و همچنین طریق تأمین آسایش و سعادت حیات معنوی و عالم پس از مرگ را بداند ، محتاج به اجرای یک سلسله مقررات دقیق و منظم زندگی است که از روی مصلحت و حکمت از جانب خداوند برای هدایت آدمیان به منظور ارشاد به سوی تکامل مادی و معنوی آنها تشریع گردیده است که مجموعه آنها بنام دین نامیده میشود که بر خلاف نظر مادیون پدیده مادی نبوده بلکه منشأ الهی دارد.
البته خداوند به علت عدم ارتباط با انسانها از طریق حواس طبیعی از طریق وحی و نبوت برنامه زندگی آدمی را به او تعلیم میدهد و او را در مسیر تکامل ابدی و معنوی هدایت میکند.
دانشمندان غربی در مورد منشأ دین نظرات گوناگونی ارائه داده اند ، عده ای به فطری بودن آن نظر داده اند و و عده ای که بیمار دل می باشند و تصور صحیحی از دین ندارند منشأ و مبدأ دین را در جیزهای دیگر جستجو نموده اند .
دانشمندان پیرو نظریه فطرى بودن دین
در مورد فطرى بودن دین دانشمندان زیادى نظر داده اند.
- یکى از آنها روانشناس بسیار معروف جهانى و شاگرد فروید ، یونگ می باشد .
o او مى گوید: اینکه آقاى فروید مى گوید دین از نهاد ناخودآگاه بشر تراوش مى کند درست است . ولى اینکه او خیال مى کند عناصر روان ناخودآگاه بشر منحصر به تمایلات جنسى اى که بشعور باطن گریخته اند مى باشد، بى اساس است .
انسان یک روان ناخودآگاه فطرى و طبیعى دارد . روان ناخودآگاه بشر بر خلاف ادعاى فروید ، صرفا انبارى که از شعور ظاهر در آن چیزهائى ریخته شده و پر شده باشد نیست ، بعبارت دیگر شعور باطن هرگز بصورت یک ظرف خالى که فقط از شعور ظاهر چیزى بگریزد و آنجا رفته و آنرا پر کند نیست .
او مى گوید : فروید به قضیه روان ناخودآگاه خوب پى برده بود ، اما بعدا باشتباه خیال کرد که روان ناخودآگاه فقط از عناصر مطرود از شعور ظاهر تشکیل مى گردد . خیر , روان ناخود آگاه جزء سرشت بشر است , عناصر رانده شده مى روند آنجا و به آن ملحق مى شوند , دین جزء امورى است که در روان ناخود آگاه بشر بطور فطرى و طبیعى وجود دارد .
- و دیگر روانشناس و فیلسوف معروف امریکائى ویلیام جیمز می باشد که کتابى نوشته بنام دین و روان . ایشان روى مسائل روانى مذهبى سالها مطالعه کرده , سالها افراد بیمار و غیر بیمار را مورد تجربه و آزمایش قرار داده و روى ایشان مطالعه کرده است .
وی در کتاب خود مى گوید : درست است که سرچشمه بسیارى از امیال درونى ما امور مادى طبیعى است ،ولى بسیارى از آنها هم از دنیائى ماوراى این دنیا سرچشمه مى گیرد . او همچنین مى گوید: دلیل اینکه اصولا بسیارى از کارهاى بشر با حسابهاى مادى جور در نمى آید همین است .
- وی مى گوید : من در هر امر مذهبى همیشه نوعى وقار و صمیمیت ،وجد و لطف، محبت و ایثار مى بینم ، حالات روانى مذهبى خواصى دارد که آن خواص با هیچ حالت از حالات بشر تطبیق نمى کند .
مى گوید به همان دلیل که یک سلسله غرایز مادى ما را با این دنیا پیوند مى دهد، غرایز معنوى هم ما را با دنیاى دیگر پیوند مى دهد .
· ومى نویسد:این فلسفه هائى که بشر بوجود آورده , یعنى فلسفه هاى ماوراى طبیعى بمنزله ترجمه هائیست که انسان از زبان دیگرى انجام داده باشد، یعنى اینهائى را که بشر خیال مى کند در مسائل ماوراى طبیعت با فکر و عقل خود بدان رسیده اینها در واقع نداى دل خود اوست.
قلب او و دل او با زبان دیگرى انجام داده باشد , یعنى اینهائى را که بشر خیال میکند در مسائل ماوراى طبیعت با فکر و عقل خود بدان رسیده اینها در واقع نداى دل خود اوست . قلب او و دل او با زبان دیگرى ، با نور دیگرى , با روشنائى دیگرى آنها را دریافته و بعد با زبان عقل به آنها شکل فلسفى داده است .
- آلکسیس کارل جراح و فیزیولوژیست معروف فرانسوى ، صاحب کتاب، انسان موجود ناشناخته ، راجع به حقیقت دعا کتابى دارد بنام نیایش که در آن مى گوید:
دعا عالى ترین حالت مذهبى در انسان است و حقیقت آن پرواز روح بشر است بسوى خدا .
و نیز مى گوید: در وجدان انسان شعله فروزانى است که گاه و بیگاه انسان را متوجه خطاهاى خویش مى کند ، متوجه گمراهیها و کج فکریهایش مى سازد , همین شعله فروزان است که انسان را از راه کجى باز مى دارد . او مى گوید گاهى انسان در حالات معنوى خود جلال و ابهت آمرزش را احساس مى کند .
- آلبرت اینشتاین فیزیسین و ریاضى دان معروف و بزرگ عصر در مقاله ای تحت عنوان مذهب و علوم ، مدعى است که احساسات موجد مذهب متفاوت است , علت گرایش به مذهب را در همه طبقات نمى توان یکسان دانست .
او مى گوید: براى یک انسان ابتدائى , ترس : ترس از مرگ , ترس از گرسنگى , ترس از جانور وحشى , ترس از مرض , ایجاد کننده زمینه مذهبى است .
فکر محدود و عدم رشد عقل انسان بدوى براى خود موجودات کم و بیش شبیهى مى سازد , این موجودات را با دست و فکر خود مى سازد و بعد از این آفریدن به این فکر مى افتد که چگونه از خشم آنها جلو بگیرد , چطور بر سر لطف شان بیاورد . اینگونه مذهب را مذهب ترس باید نامید و خدائى که در این مذهب پرستیده مى شود خداى واقعى نیست منجر به نوعى بت پرستى مى شود .
- و می نویسد: خصیصه اجتماعى بشر نیز یکى از تبلورات مذهب است . یک فرد مى بیند پدر و مادر , خویشان و رهبران و بزرگان می میرند یک یک اطراف او را خالى مى گذارند , پس آرزوى هدایت شدن , دوست داشتن , محبوب بودن و اتکاء و امید داشتن به کسى , زمینه قبول عقیده به خدا را در او ایجاد مى کند .
به عقیده اینشتاین خدائى که ناشى از این احتیاج است نیز خداى واقعى نیست , صفاتى که براى او فرض مى شود همه صفات انسانى است , کتاب مذهبى یهودیان و همچنین انجیل این چنین خدائى را معرفى مى کنند , این مذهب نسبت به مذاهب ترس یک درجه تکامل یافته است .
· آنگاه چنین مى گوید: ولى فراموش نشود که در این بین عده قلیلى از افراد و اجتماعات یافت مى شوند که یک معنى واقعى از وجود خدا را وراى این اوهام دریافته اند که واقعا داراى خصائص و مشخصات بسیار عالى و تفکرات عمیق و معقول بوده بهیچ وجه قابل قیاس با آن عمومیت عقیده نیستند.
مقصودش اینست که گمان نرود در میان اجتماعاتى که آن دو نوع مذهب وجود داشته و دارد همه افراد فکرشان در باره خدا سطحى است , افرادى هم در همان جماعات یافت مى شوند که خدا را آنچنان که شایسته قدس و جلال او هست در نظر میاورند و پرستش مى نمایند .
و می نویسد : یک عقیده و مذهب ثالث بدون استثناء در ذهن همه وجود دارد , گرچه با شکل خالص و یکدست در هیچ کدام یافت نمى شود . من آن را احساس مذهبى آفرینش یا وجود مینامم .
بسیار مشکل است که این احساس را براى کسى که کاملا فاقد آن است توضیح دهم , بخصوص که در اینجا دیگر بحثى از آن خدا که به اشکال مختلفه تظاهر مى کند نیست . در این مذهب , فرد به کوچکى آمال و هدفهاى بشر و عظمت و جلالى که در ماوراى امور و پدیده ها در طبیعت و افکار تظاهر مینماید پى مى برد . او وجود خود را یک نوع زندان مى پندارد , چنانکه مى خواهد از قفس تن پرواز کند و تمام هستى را یک باره به عنوان حقیقت واحد در یابد.
مطابق این بیان در انسان و حداقل در افراد رشد یافته انسانها چنین احساسى وجود دارد که مى خواهد از وجود محدود خود خارج شود و خود را به قلب هستى رساند . در انسان میلى وجود دارد که آرام نمى گیرد مگر آنکه خود را با خدا و منبع هستى متصل ببیند(استاد مطهری، امدادهای غیبی در زندگی بشر ،43-29).
این همان است که قرآن کریم فرموده است :
«الذین آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکر الله 0 الا بذکر الله تطمئنّ القلوب » ( تنها با یاد خدا و جاى گرفتن خدا در قلب است که دل آدمى آرامش خویش را باز مى یابد) .
مولوى این عشق و احساسى را که اینشتاین احساس آفرینش نام نهاده است , به طور عالى در هفت قرن قبل از اینشتاین بیان کرده است :
جزئها را رویها سوى کل است بلبلان را عشق با روى گل است
آنچه از دریا بدریا مى رود از همانجا کامد آن جا مى رود
بنابراین در بین خود دانشمندان غربی نیز افراد بسیاری هستند که به فطری بودن دین و خداشناسی نظر داده اند.
!نظر دانشمندانی که برای دین منشأ الهی در نظر نمی گیرند.
دانشمندانی که تصور صحیح از مفهوم دین نداشته و افکارشان بر محور اقتصاد|اقتصادیات و مادیات دور می زند، برای پیدایش ادیان منشأ الهی در نظر نگرفته اند بلکه هر کدام طبق دید و نگرش خویش چیزی را بعنوان منشأ دین مطرح نموده است .
· عده ای از آنها گفته اند: منشأ دین ترس بشر ابتدائی است.
· عده ای دیگر گفته اند: منشأ دین جهل و نادانی است .
· برخی چون مارکس گفته اند: دین معلول وضع اقتصادی جامعه است. *کسانی چون امیل دورکیم منشأدین را جامعه و مسائل جامعه شناسی دانسته اند.
· عده ای نیز مانند فروید گفته اند : دین مولود سرکوبی غریزهجنسی است.
· عده ای از آنها با دید مادی می گویند: نوابغ و دانشمندان اجتماع در اثر داشتن نیروی عاقله و مکتسبات علمی برای ایجاد نظم عمومی و تعیین حدود اختیارات افراد در داخل جامعه قوانینی متناسب با اوضاع زمان و مکان جامعه وضع می کنند و هر فردی هم در برابر اجرای مزبور مسئولیت دارند و در صورت تخلف مستحق کیفر متناسب با جرم خود خواهند بود و پیامبران نیز جزو همین نوابغ بودند که قوانین بامقتضیات زمان خویش بوجود آورده بودند.
این عقیده که عقل به تنهایی برای شناسایی خداوند وضع قوانین کافی است در سابق منسوب به برهماییها بوده است.
استاد مطهری می نویسد:
نظریات در باره علل پیدایش دین راجع به اینکه دین چگونه در میان مردم پیدا شد و آیا از میان خواهد رفت یا نه , حرفها و فرضیه زیاد است :
- زمانى آمدند گفتند دین مولود ترس است , بشر از طبیعت مى ترسیده , از صداى غرش رعد مى ترسیده ،از هیبت دریا مى ترسیده, و نتیجه ترس سبب شده که فکر دین در سر مردم پیدا شود .
-
یکى از حکماى قدیم روم بنام لوکریتوس گفته است: نخستین پدر خدایان ترس است , در زمان ما هم بوده و هستند کسانى که همین فرضیه قدیمى و کهنه را تأیید مى کنند و مکرر در سخنان خود بعنوان یک فکر تازه آنرا بازگو مى نمایند .
- بعضى گفتند علت پیدایش دین جهل و نادانى بشر است , بشر مى خواسته حوادث جهان را تعلیل نماید و براى آنها علت ذکر کند و چون علتها را نمى شناخته است , علت ماوراء طبیعى براى حوادث فرض کرده است.
- بعضى دیگر گفته اند علت اینکه بشر بسوى دین گرائیده علاقه ایست که بنظم و عدالت دارد , وقتى که در دنیا از طرف طبیعت یا اجتماع بى عدالتى مى بیند براى اینکه تسکینى جهت آلام درونى خود پیدا کند دین را براى خویشتن مى سازد .
- صاحبان فرضیه هاى فوق گفتند : علم را توسعه بدهید , دین از میان مى رود . چنین فرض کردند که با توسعه علم خود به خود دین از میان مى رود , عالم شدن مساوى است با بیدین شدن .
- بعضى آمدند براى پیدایش دین یک علت دیگر فرض کردند و گفتند دین وسیله ایست براى کسب امتیاز در جامعه هاى طبقاتى . این فرضیه مارکسیست هاست , گفتند بشر در ابتدا زندگى اشتراکى داشته است , آن وقتى که زندگى ابتدائى و قبیله اى بوده است , در آن زمان اساسا دینى وجود نداشته , به علل خاصى مالکیت پیدا مى شود .
o جامعه طبقاتى بوجود مىآید , فئودالیسم بوجود مىآید , بعد از فئودالیسم، کاپیتالیسم پیدا مى شود , طبقه حاکم بوجود مىآید و طبقه محکوم , مظلوم و رنجبر و زحمتکش .
o بالاخره در جامعه فئودالیستى و کاپیتالیستى طبقه حاکمه براى اینکه منافع خود را حفظ کند دین را اختراع مى کند تا طبقه محکوم در مقابل او قیام نکند دین وسیله ایست , افسارى , پوزبندى است براى طبقه مظلوم و محکوم از طرف طبقه ظالم و حاکم .
· صاحبان فرضیه هاى دیگر گفتند علم چاره کننده دین است , اگر علم بیاید دین از میان مى رود( امدادهای غیبی ،صص 43-29و نیز فطرت و روش رئالیسم).
به هر حال این دانشمندان که با دید مادی به دین می نگریستند: برای منشأ دین این نظرات را بیان نمودند
خدا شناسی فطری است یعنی چه
در قرآن کریم آیه ای داریم که این آیه مهم ترین الهام بخش نظریه فطرت در میان دانشمندان مسلمان بوده است.
این آیه عبارت است از : « فأقم وجهک للدین حنیفا فطره الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله ذالک الدین القیم و لکن اکثر الناس لا یعلمون.، روم ، 30» .
- بنا به نظریه فطرت ، دین و دیانت ورزی ، امری فطری و در ذات و نهاد انسان است. خدا به عنوان پایه و اساس و محور دین نیز امری فطری و ذاتی بشر است. و بشر فطرتا رو به سوی خدا دارد.
فلاسفه مسلمان عبارت «خداشناسی فطری است» را به سه معنی به کار برده اند.
· اول : یک معنی این است که : بحث از خدا فطری است ، این در مقابل کسانی مطرح می شود که که برای بحث از خدا ، انگیزه هایی مانند ترس ، جهل ، و ... عنوان کرده اند .
o استاد مطهری و علامه طباطبایی در پاسخ به این دسته ، توضیح می دهند که طرح این انگیزه ها درست نیست ، بلکه بحث درباره خدا ، ذدر نتیجه یک نیاز فطری و واقعی در درون انسان است.
· دوم: معنی دوم این است که : خداجویی و خدا طلبی ، فطری است. مقصود از فطرت در این جا ، فطرت دل است و نه فطرت عقل ، یعنی انسان به حسب ساختمان روحی خاص خود، متمایل و خواهان خدا آفریده شده است و همانند غریزه جست و جوی مادر در کودک ، غریزه خداجویی در انسان وجود دارد.
به عبارت دیگر ، غریزه خداجویی و خداخواهی ، نوعی جاذبه معنوی میان دل و احساسات انسان از یک طرف ، و کانون هستی یعنی مبدأ اعلی و کمال مطلق از طرف دیگر است. آن نقطه اصلی که راه عرفا را از راه فلاسفه جدا می کند ، همین است، ، یعنی عرفا چون به نیروی عشق فطری ایمان دارند، تمام تلاش خود را صرف تقویت آن می کنند ، اما فلاسفه می خواهند از راه عقل ، فکر و استدلال به مطلوب برسند .
· برای اثبات این احساس در وجود آدمی ، چند راه داریم: یکی این که شخصا در وجود خود و دیگران به بررسی بپردازیم و دیگر این که به آرای کسانی که سالها در زمینه روان آدمی از جنبه معنوی مطالعاتی داشته اند، توجه کنیم.و راه سوم توجه فلسفی به نحوه وجود آدمی است.
· سوم:معنای فطری بودن خداشناسی این است که : اساسا علم به این که خدا هست ، امری فطری است و هر انسانی فطرتا به این قضیه علم دارد.
· برخی مثل استا مطهری ظاهرا این را قبول ندارند و هر جا به این معنی رسیده اند، تصریح کرده اند : مقصود ما از فطری بودن خداشناسی ، این معنا نیست.
· اما برخی دیگر هستند که حتی از این معنی هم طرفداری می کنند.کسانی چون دکارت و لایب نیتس و اسینوزا از فلاسفه غرب و استاد جوادی آملی از فلاسفه مسلمان.
رابطه دین با علم
نظام معرفت دینی همیشه رقیب داشته است . این رقابتها مسأله ای تحت عنوان عقل و وحی به وجود آورده است . مسأله علم ودین همان مسأله عقل و وحی نیست ولی مسبوق به به آن می باشد .
· در مورد تاریخچه بحث باید گفت بعد از رنسانس و رشد خیره کننده علم جدید ، علم جدید به راه علم قدیم نرفت . در قرون وسطی ، علم و دین و فلسفه هم سرنوشت بودند و این نکته بسیار مهمی است. علم قدیم زمین خورد و علم جدید متولد شد.
علم جدید در درون خود ، نطفه تعارض با دین داشت ، لذا مسأله ای به وجود آورد بنام تعارض علم ودین . بعدها به تدریج این مسأله به شکل یک مسأله کلامی در آمد و با عنوان نسبت علم ودین موضوع مطالعه فیلسوفان دین قرار گرفت. اکنون یکی از مسائل مهم فلسفه دین همین مسأله می باشد.
· موضوع رابطه علم و دین از زوایاى مختلف و گوناگونى مورد بحث قرار گرفته است، مثلا ازجنبه معرفت شناسی که صورت آن اینست که نسبت معرفت دینی و معرفت تجربی چیست.
و یا در فلسفه علم بررسی شود که در آن صورت ساختار قوانین علمی با ساختار گزاره های دینی مقایسه می گردد.
و یا در فلسفه دین که در این صورت معرفت تجربی و دینی باهم مقایسه می شوند .
و نیز در الهیات و کلام و جامعه شناسی و روانشناسی می تواند قابل بررسی باشد.
و نیز دیده می شود که مورخان و جامعهشناسان علم، مساعدتها و موانعى را که دین و یا نهاد دینى در طول تاریخ براى پیدایش و رشد علم فراهم کرده است، مورد بحث قرار مىدهند.
و یا متکلمین و فلاسفه دین از سازگارى و عدم سازگارى محتواى دین با دستاوردهاى علوم بحث مىکنند.
به هر حال پیرامون رابطه علم ودین سه دیدگاه مطرح شده است:
رابطه دین با علوم انسانی
مکاتب تجربى افراطىاى چون پوزیتیویسم، که کم و بیش بر تمامى مکاتب و دیدگاه علمى امروز (و از جمله علوم انسانى) سلطه دارند، شناخت علمى انسان را به شناخت حسى و تجربى محدود نموده و دخالت هرگونه شناخت فلسفى و فراتجربى را در فرایند علم انکار مىکنند.
- بنابر تئورى پوزیتیویسم : جاى بحث و پژوهش علمى و یقینآور پیرامون مسایل ماوراء طبیعت باقى نمىماند و همه مسایل فلسفى پوچ و بىارزش تلقى مىگردد.
· این دیدگاه که شناختهاى علمى را صرفا حسى و تجربى دانسته و آنها را نیازمند هیچگونه زیربناى فلسفى و ماوراء طبیعى نمىداند، پیامدهاى متعدد و گوناگونى براى علم در پى دارد، که یکى از آنها ایجاد شقاق و جدایى قاطع میان معارف دینى و فلسفى از یک سو و شناختهاى علمى و تجربى از سوى دیگر است.
پوزیتیویسم از جنبههاى مختلف مورد نقد و ارزیابى قرار گرفته است ولذا باید گفت:
o الف: بدون یک سرى مفاهیم و معارف فلسفى و متافیزیکى هیچگونه شناخت متقن تجربى ممکن نیست.
o ب: خود پوزیتیویستها نیز در عمل از انبوه عظیمى از پیش فرضهاى فلسفى و متافیزیکى استفاده کردهاند و مىکنند.
مثلا پوچانگارى مفاهیم متافیزیکى و اعتبار شناختهاى تجربى، که از اولىترین ادعاهاى آنان به شمار مىروند، بدون ورود به حوزه متافیزیک و تخطى از اصول پوزیتیویستى امکانپذیر نیست.
بنابراین، تلاش براى بنیانگذارى یک علم تجربى محض کار بیهودهاى است و علوم تجربى از انبان غنى و گسترده فرهنگى جامعه خود تغذیه مىکنند، هر چند ریشههاى فرهنگى و اجتماعى آن پنهان نگه داشته مىشوند.
از اینروى، شایسته است دانشمندان میزان تاثیر مفاهیم و معارف فلسفى، دینى و... در قلمرو علوم تجربى را مورد مطالعه قرار داده و نسبتبه آن معرفت آگاهانه کسب کنند.
رابطه علم و دین از زوایاى مختلف و گوناگونى مورد بحث قرار گرفته است، مثلا مورخان و جامعهشناسان علم، مساعدتها و موانعى را که دین و یا نهاد دینى در طول تاریخ براى پیدایش و رشد علم فراهم کرده است، مورد بحث قرار مىدهند. کلامیون و فلاسفه دین از سازگارى و عدم سازگارى محتواى دین با دستاوردهاى علوم بحث مىکنند.
· آیا دین (معارف، عقاید و ارزشهاى دینى ) مىتواند و یا باید، نقشى در فرایند علم (تحقیق و پژوهش علمى) ایفا نماید یا خیر؟ اگر پاسخ مثبت است، این نقش را چگونه ایفا مىکند و میزان و قلمرو آن چقدر است؟
این بحث، در واقع به شناختشناسى و فلسفه علم مربوط مىشود.هر چند این بحث در مورد همه علوم و همه ادیان قابل طرح است، ولى در اینجا از طرفى، به دلیل ارتباط و آمیختگى زیاد علوم انسانى با دین (نسبتبه علوم طبیعى)، تنها علوم انسانى مورد بحث قرار مىگیرد.
حوزههاى نفوذ دین در علوم انسانى
دین و فرهنگ به طور عام، تاثیرات ظریف ولى عمیق و گستردهاى بر همه مراحل تحقیقات علمى بر جاى مىگذارد. فرضیات، نظریات، اهداف، انگیزهها و حتى مراحل عملى پژوهش علمى همگى از باورها، ارزشها و معارف دینى و فرهنگى تاثیر مىپذیرد.
این تاثیرات ممکن است آگاهانه از سوى دستاندرکاران علوم اعمال شود و یا به طور ناآگاهانه، به صورت پیشفرضها، اهداف و انگیزههاى محقق وارد عمل شود.
این تاثیرات، چنان که خواهیم دید، اجتنابناپذیر است و با بىطرفى علمى و عینیت علوم نیز منافاتى ندارد.
در اینجا به طور کلى برای مطالعه بیشتر به دو مورد اساسى حضور و نفوذ دین در مراحل تحقیق و پژوهش علوم انسانى مىپردازیم:
دین و ایجاد هدف و انگیزه در علوم
روشن است که علمورزى یک عمل است و هیچ عملى بدونانگیزه و هدف از انسان سرنمىزند. این انگیزهها و اهداف ممکن است انواع مختلفى را در برگیرد و از ارضاى حس کنجکاوى شخصى گرفته تا پاسخ به نیازهاى سیاسى و اقتصادى سطح کلان را شامل شود، ولى همه این موارد نیازمند یک بستر فرهنگى مناسب براى پرداختن به فعالیتهاى علمىاند.
فعالیتهاى علمى تنها در جامعهاى ممکن است که فرهنگ آن جامعه مفاهیم، ارزشها و باورهاى مناسبى نسبت به پژوهش علمى داشته باشد، و نه تنها آن را یک عمل مجاز بداند بلکه آن را به عنوان یک عمل لازم و ضرورى مورد تشویق قرار دهد.
در همه فرهنگها، دین مهمترین عنصرى است که نحوه جهتگیرى نسبت به علم و علمورزى را مشخص مىکند. این جهتگیرى مىتواند مثبت و تشویقکننده و یا منفى و بازدارنده باشد. همچنان که در صورت مثبتبودن مىتواند مستقیم و بىواسطه و یا غیر مستقیم و با واسطه باشد.
- البته، همه ادیان نگرش یکسانى نسبت به علم، آگاهى و تعلم ندارند. مثلا مسیحیت در قرون وسطى شدیدا با علم و دستاوردهاى علمى خصومت ورزید و علما و دانشمندانى را که در زمینههاى مختلف به تحقیق و پژوهش مىپرداختند مورد تفتیش فکرى و عقیدتى قرار داد و تعداد زیادى از آنها را مورد اذیت و آزار قرار داده و حتى به شیوههاى فجیع و وحشتناکى به قتل رساند.
این برخوردهاى خصمانه کلیسا با علم و علما باعثشد تا عدهاى به اشتباه دین را، به طور کلى، مخالف علم به حساب آورند، در حالى که همه ادیان جهتگیرى یکسانى نسبتبه علم ندارند.
از طرف دیگر، دین به زندگى انسان معنى مىبخشد، هستى و حیات را تفسیر مىکند و به اعمال و کردار انسان هدف و جهت مىدهد. انسان متدین خود را در قبال خویشتن، دیگران و حتى محیط اجتماعى و طبیعى خود مسؤول مىداند و این مسؤولیت را دین و باورهاى دینى بر دوش وى گذارده است.
- بنابراین، محققى که به توحید و معاد عقیده دارد و به احکام عبادى و اخلاقى دین پایبند است، نمىتواند با محققى که به آنها عقیدهاى ندارد و یا به باورهاى دینى متفاوتى ایمان دارد یکسان باشد.
- این مجموعه باورها و معارف دینى او را به سوى موضوعات و مسایل خاصى هدایت مىکند زیرا مسایلى که براى او مطرح استبا مسایلى که براى محقق دیگر مطرح است متفاوت است.
همانگونه که یک جامعه شناس مارکسیست به دلیل پیشفرضهاى مارکسیستىاش به سوى مطالعه نزاعها، کشمکشها و تضادها کشیده مىشود و یک جامعهشناس محافظهکار آمریکایى غالبا نظم، تعادل و ثبات اجتماعى را مورد مطالعه قرار مىدهد.
- یک جامعهشناس مسلمان نیز غالبا به مطالعه موضوعات و مسایلى مىپردازد که بر اساس باورهاى دینى و فرهنگىاش از اهمیت و ولویت بیشترى برخوردارند.
بنابراین، علم یک وسیله و ابزار است و هیچ ابزارى هدف و مشروعیت استفادهاش را خود معین نمىکند، بلکه این دین، ایدئولوژى و فرهنگ هستند که جهت و هدف استفاده آن را تعیین مىکنند