افريقا، قارهاى اسلامى
فصل چهارم: افريقا، قارهاى اسلامى
مشخصات عمومى قاره افريقا
قاره افريقا با سى ميليون كيلومتر مربع وسعت، 20% خشكىهاى زمين را در بر مىگيرد. فاصله شمالىترين تا جنوبىترين نقطه اين سرزمين 8000 كيلومتر و پهناى آن از شرق تا غرب به 7400 كيلومتر مىرسد.
اين قاره از 40 درجه عرض شمالى تا 40 درجه عرض جنوبى كشيده شده و نيز بين 20 درجه طول غربى و 50 درجه طول شرقى واقع است. خط استوا آن را به دو قسمت تقسيم مىكند. صحراهاى وسيع، بخش عظيمى از اين خشكى را مىپوشاند و صحراى كبير افريقا با 9 ميليون كيلومتر مربع وسعت 44% صحارى جهان را به خود اختصاص داده است. (1) فلاتهاى و ارتفاعات نيز قسمتى از چهره طبيعى تاسيسات بندرى در اين قاره مىباشد.متوسط ارتفاع آن از سطح درياى آزاد 675 متر و مهمترين كوههاى آن عبارتند از كوههاى اطلس در شمال غربى، كوههاى كنيا و كليمانجارو در آفريقاى شرقى (تانزانيا). دومين رود جهان به لحاظ طول (با 6400 كيلومتر) در اين قاره جريان دارد. رودهاى افريقا اغلب بدليل آبشارها و تندآبها گرچه براى كشتيرانى مناسب نيستند ولى از مهمترين مناقع برق آبى در سطح جهان به شمار مىآيند. جنگلهاى كاملا سبزى به آن داده است. دره شكستگىها و گسلهاى زياد و ساير حركات زمين ساختى، موجبات پيدايش درياچهها و چشمهسارها و آبشارها را در اين خشكى فراهم نموده است. انواع آب و هوا به جز آب و هواى قطبى را مىتوان در آفريقا مشاهده نمود. (2)
گرچه اين قاره تا چند قرن قبل، سرزمين ناشناختهاى بوده اما از چندين قرن قبل از ميلاد، تمدنهاى متفاوتى در بستر آن رشد كردهاند كه صاحب مواريث فرهنگى و آثار ارزشمندى هستند كه نبوغ و ابتكار و جلوههاى هنرى مردمان آن را به اثبات مىرساند.
تمدن مصرى كه به تعبير هرودوت هديه رودخانه نيل مىباشد چندين قرن قبل از ميلاد يك زندگى شهرى را بنيان نهاد. تمدنى كه هنر پرور و صاحب ابداعات زيادى بود و از روى جزر و مد، تقويم را اختراع كرد و بر زوى پاپيروس نقشه ترسيم مىنمود. مردمان اين نواحى هنر خط نويسى داشتند و ساختمانهايى با بناهاى سنگى بنا مىكردند. بدنبال آن دو دولت، يكى در سواحل رودخانه نيل و ديگرى در دلتاى آن بوجود آمد. بعدها در چندين سده قبل از ميلاد، تمدن بربرها در افريقاى شمال غربى با تكيه بر فرهنگهاى بومى پايه ريزى شد. اينان همان اقوامى بودند كه يونانيان براى نخستين بار، مهار يراق كردن چهار اسب به يك رابه را از آنان آموختند. (3)
پس از ميلاد مسيح غنا، مالى، سونگايى، كانم در نواحى مختلف افريقا بوجود آمد. اولين بار چينىها در آغاز قرن دوازدهم ميلادى باسواحل شرقى افريقا رابطه برقرار كردند و پس از آن فنيقيها و يونانيها به ساحل افريقا راه يافتند. دوره جديد اكتشاف افريقا به مسافرت پرتقالىها بر مىگردد. در سال 1488م باتولومئودياس، دماغه اميد نيك را دور زد و ده سال پس از آن بر سر راه خود به هند، به ساحل كنيا در افريقاى شرقى رسيد. دريانوردان هلندى، اسپانيولى، دانماركى و انگليسى نيز به افريقا هجوم بردند. انگيزه اين تهاجم دستيافتن به طلا بود. در قرن پانزدهم پرتقالىها در سرزمينى كه اكنون تحت قلمرو كشور غناست، طلا كشف نمودند و بدين لحاظ آن را ساحل طلا (مينا) ناميدند. يكى از اسف انگيزترين حوادث افريقا مسئله خريد و فروش برده است كه دول اروپائى به تحقير انسانهاى اين قاره پرداخته و در شرايط بسيار ناگوار و دهشتناكى آنان را همچون كالايى به امريكا منتقل كرده و بفروش مىرسانيدند. اين حركت در تركيب و ساختمان اجتماعى - اقتصادى افريقا، اثرات سويى باقى گذاشت، بزيل ديويدس (4) انگليسى در كتاب تاريخ افريقا مىنويسد:
«...كاپيتانها كه بردگان را براى اندازههاى بدنى يا نيرومندى و يا زيبائى مىخريدند براى اطمينان يافتن از اينكه كالاها [بردهها] طبق سياهه هستند آزمايش هاى بيرحمانهيى مىكردند، آنان را به زنجير كشيده، در زير عرشه نكبتبار و خفقان آور مىچپاندند.» (5)
باربوت مىنويسد:
«... بر روى سينه هر يك از بردگان كه برگزيده شدهاند چون كالا با آهن كداخته سرخ داغ مىگذارند و اين داغ، نشان شركتهاى فرانسوى، انگليسى و يا هلندى است تا هر ملتى بتواند دارائى خود را باز شناسد.»
ديويد سن انگليسى اضافه مىكند كه:
«اين اهانت [برخورد با بردگان] در جامعه اروپا و امريكا شاخه گسترد، پهنه مساعدى براى اهانت متكبرانهيى نسبت به انسانيت افريقائيان پديد آورد در اين پهنه بود كه افكار و نگرشهاى تازه نژادى به آسانى ريشه گرفتند و بعدها در گذر دهههاى هجوم سده نوزدهم و تملك قاره [افريقا] در سده بيستم به اوج خود رسيدند.» (6)
پس از اين دوره تاريك، اروپائيان براى تصرف قمستهاى مختلف افريقا دست به كار شدند. حركت مزبور از سال 1874م با تصرف ساحل طلا از سوى انگليس شروع شد. در 1881م فرانسه، تونس و بخشهايى از شمال افريقا را مستعمره خود نمود. افريقاى جنوب غربى توسط آلمان اشغال شد. سرزمينهاى بين كامرون و مستعمره پرتقالى آنگولا را فرانسويان تصاحب نمودند بعدا به غرب سودان و ماداگاسكار دستيازيدند. بدنبال اين تقسيمات در سال 1884ملئو پولد دوم منطقه كنگو را ملك شخصى خود قلمداد نمود و بدين گونه بلژيك هم سهمى بدست آورد. (7) ايتاليا نيز ليبى فعلى و سومالى را از آن خود نمود. بدين ترتيب در آغاز قرن بيتسم، تمامى نقاط افريقا بين اروپائيان تقسيم شد و غارت افريقا از سوى غرب آغاز گرديد. پس از جنگ دوم پارهاى از سرزمينهاى افريقا، اربابان خود را عوض نمودند و در اين جريان آنچه كه مطرح نبود، حقوق سكنه اصلى اين مناطق بود و مرزهاى نقاط تحت اشغال، خود سرانه و برحسب مشى تجاوز طلبى و خودكامگى آنان مشخص گشت. مسائل قومى و فرهنگى در نظر گرفته نشد و گاهى قبيله يا قريهاى را به دو قسمت تقسيم مىنمود كه متاسفانه اين تقسيمبندى مرزى هنوز باقى است و بسيارى از درگيرىهاى مرزى و نزاعهاى قبيلهاى و جنگهاى داخلى را پديد آورده كه منجر به خسارات مالى و جانى فراوانى شده است. انگيزه اين استعمار چيزى جز دستيافتن به مواد خام و بدست آوردن بازار فروش مصنوعات ساخته شده كارخانجات اروپا نبود، «آلبارسارو» وزير مستمرات فرانسه در مورد علت استعمار افريقا مىگويد:
«منشا استعمار جز يك كيفيت كارفرمائى خصوصى - كه ضمن آن طرف نيرومندى بنحوى يك جانبه و خودخواهانه طرف ناتوان را تابع خويش مىگرداند - چيز ديگرى نيست.» (8)
در مناطق استعمار شده، هيچ گونه فعاليتهاى رفاهى صورت نمىگرفت. و توسعه و احداث خطوط آهن و راههاى شوسه هم براى انتقال مواد اوليه و منابع معدنى استخراج شده بود، نه براى رفاه مردم.
وسعت مستعمرات نيز خيلى بيشتر از قلمروهاى سياسى كنونى بود به گونهاى كه دو واحد مستعمراتى فرانسه يعنى افريقاى غربى و استوايى تا سال 1951م به بيش از 7 ميليون كيلومترمربع بالغ مىگرديد كه مجموع اين دو ناحيه تنها 23 ميليون نفر سكنه داشت. بعد از استقلال در نقاط ياد شده دوازده واحد سياسى بوجود آمد. منطقه عمليات براى غارت ذخائر زير زمينى نيزقابل توجه بود به عنوان نمونه يكى از شركتهاى انگليسى كه امتياز استخراج طلا و بهرهبردارى از محصولات جنگلى در ايالت آشانتى عنا را بدست داشت، منطقهاى به وسعت 260 كيلومتر مربع را غارت مىنمود. شركتى بلژيكى معادن مس كاتانكا به مساحت 20000 كيلومتر مربع و معادن قلع به وسعت 14000 كيلومتر مربع را در اختيار داشت.
در دوران استعمار افريقا مردم تحت فشار اروپائيان در ناگوارترين شرايط بسر مىبردند و بقول قوام نكرومه با آنان نظير حيوانان رفتار مىشد و در واقع مىخواستند فرهنگ و هويت افريقائى را به استحاله وادارند و تح اين حركت و بدنبال تحقير انسانها، افراد افريقائى با انديشه نقص ارزش و فراموشى خويشتن به پيش مىرفتند. در عصر استعمار در سرزمينهاى تحت قلمرو و ملل افريقائى نوشتههايى به چشم مىخورد از قبيل: «ورود افريقائىها ممنوع» و يا « فقط براى اروپائىها» نيروهاى انسانى تحقير مىشدند تا براحتى بتوانند در نقش كارگران ارزان در خدمت آنها باشند و ضمنا حالتخشونت و اعتراض و قيام بخود نگيرند. آنها به موازات آنكه از توسعه اقتصادى، جلوگيرى مىنمودند از گسترش افق فكرى و اجتماعى نيز در هراس بودند و مدام مىگفتند:
«افريقائى قدر شرايط بهتر را نمىداند و استعداد تحصيلات بالاتر را ندارد.»
و به افريقائياتن اجازه نمىدادند تخصصها و تكنيكها را فرا بگيرند حتى در معادن كه افريقائىها و اروپائىها كار واحدى انجام مىدادند، مزد افريقائى به يك دهم مزد اروپائى با همان درجه تخصص نمىرسيد و ميليونها انسان بصورت مزدوران ارزان درآمده بودند و به قول جك واديس در كتاب علل انفجار افريقا:
«بنحو فاجعه آسائى سطح زندگى ملل افريقائى تحت تاثير استعمار تنزل يافته است.»
هلندىها آنقدر تنگناهاى غذايى براى افراد مستقر در جنوب افريقا بوجود آورده بودند كه مجله نيوساينتيست در ش 20 اوت 1959 م نوشت:
«اگر براى موشهاى آزمايشگاهى جيرهاى برابر خوراك معمولى افريقائىها تعيين كنند از زور گرسنگى بچههاى خود را خواهند بلعيد.»
اين فشارها موجب آن شد كه طى ده سال، يك ميليون نفر افريقايى از مستعمرات پرتقال به نقاط ديگر مهاجرت كنند. كاپيتان گالوااو مىنويسد:
«در پارهاى از شئون وضعى كه در اينجا حكمفرماست از بردگى معمولى نيز بدتر است زيرا در رژيم بردگى، بوميان را مانند چهارپايان بفروش مىرسانند و نفع ارباب در اين است كه برده وى مانند اسب و گاو تندرست باشد ولى در اينجا بوميان را كرايه مىكنند و در هنگام كار به بيمارى و مرگ آنان اعتنايى نداشته و اگر يكى از آنها مريض شود و يا بميرد اجير كننده وى از دولت مىخواهد كه ديگرى را بجاى وى بفرستد.»
وضع آموزش در دوران استعمار بسيار اسفناك بود، در سال 1954م در رود زيا 16% افراد لازم التعليم به مدرسه مىرفتند اين رقم براى افريقاى استوايى فرانسه 18% بود، در سال 1950 م 99% مردم موزامبيك بيسواد بودند در سال 1954 م از 6 ميليون كودك افريقائى 5000 نفر در مدارس ابتدايى تحصيل مىنمودند.
با وجود آنكه در نقاط مختلف افريقا مواد خام صنايع، فراوان بود، خبرى از تاسيسات صنعتى نبود و جلو توسعه صنايع عمدا گرفته مىشد تا مردم وابسته به كالاهاى غربى باشند. ف - ج پدلر در كتاب خود موسوم به افريقاى غربى در مورد منع توسعه صنايع افريقا از سوى اروپائيان توجيه مسخرهاى دارد و مىگويد:
«آنها (استعمارگران) مىخواستند سيستم اجتماعى قبايل افريقائى را از تاثير مخرب شرايط زندگى شهرى مصون دارند.» (9)
آنها به هيج عنوان راضى نمىشدند ثروتهاى ملى افريقا در راه توسعه مردمانش بكار گرفته شود زيرا اشتهاى سيرى ناپذير به بهرهكشى استعمارى، آنان را به اين كار بى ميل نموده بود بزيل ديويدسن مىخواهد حمله به افريقا را از سوى غربىها به گونهاى ديگر توجيه كندو آن اين است كه افريقا دچار ظلم و زور و نا امنى شده كه اين پديده بيمارى افريقاى وحشى است و تنها پا در ميانى خارجى مىتواند افريقا را از شر خويش در امان دارد. (10 كه تناقص اظهارات وى با توجيه ف ج پدلر آشكار است.
پس از استقلال نيز كشورهاى افريقائى وضع آشفتهاى داشتند و گرچه سپيده آزادى در حال دميدن بود. وضع وخيم و معضلات فراوان سرزمينهاى زخم خورده را به صورت غير عادى در آورده بود، تجديد بناى اقتصادى كشور با كمبود نيروهاى كاردان و فنى با آموزشهاى لازم، روبرو بود كه گاهى برخى از آنها ناگزير شدند از نيروهاى خارجى كمك بگيرند كه اين خود نوعى از سلطه به شكلى جديد را به ارمغان آورد. نظام سياسى نيز دچار تزلزل بود و اقتصاد بيمار متكى بر تك محصولى توان آن را نداشت كه كشور را روى پاى خود نگه دارد. از آن سوى استعماگران كه به ظاهر، استقلالى به كشورهاى افريقائى داده بودند، با حركتهاى موذيانه برنامههايى را تدارك ديده بودند كه اين سرزمينها روى خوش و آرامش را بخود نبينند و كنترل سياسى غرب بر آنها ادامه يابد كه اين حركت منجر به استعمار نو يا «نئوكولونياليسم» (16) شد اكنون كه ما با 54 واحد سياسى مستقل در قاره آفريقا روبرو نظارهگر فقر و محروميت اكثر كشورهاى آن مىباشيم و مىتوان گفت: روزگار قاره سياه هنور هم تيره است، زيرا:
1- بالاترين رقم بيسوادى را با 54% بخود اختصاص داده است (در مقياس جهانى).
2- در حالى كه بيش از 80% الماس، 60% كبالت، 60% طلا، 45% آنتيموان، 85% كلمبيت، 35% منگنز، 30% كرم و 32% مس جهان در اين قاره بدست مىآيد و منابع غنى اورانيوم، برق آبى و 27% اراضى جنگلى در آن واقع است، در آمدى ناچيز داشته و برابر توليد ملى كشور بلژيك است! و پس از بيش از 30 سال استقلال (از 1960 م تا كنون) در آمد آن افزايش آن چنانى نداشته است.
3- صنعت در آن توسعه نداشته و كشاورزى آن شيوهاى كهن و سنتى دارد.
4- سهم تجارت خارجى اين قاره در جهان 5/1% است.
5- ميزان بدهى آن 160 ميليارد و بهره آن 80 ميليارد دلار است.
6- كشت محصولات تجارتى و بازرگانى و رواج اقتصاد تك محصولى كه نبض اقتصاد كشورهاى اين قاره را در دست دول اروپائى قرار داده است.
7- خشك سالىهاى پى در پى كه تلفات انسانى و ضايعات مالى زيادى به بار مىآورد.
8- كاهش ميزان حداقل دستمزدها كه در برخى كشورهاى آن تا 85% كاهش يافته است.
9- فقر مواد غذايى اصلى و سوء تغذيه و گرسنگى كيفى، به عنوان نمونه در كشورهايى چون كنيا، ساحل عاج، زئير و مراكش صدها هزار كودك يتيم از خانه گريخته و براى سير كردن شكم خود، خويش را در اختيار افراد خارجى قرار مىدهند.
10- وجود استعمار به شيوه جديد برايبلعيدن منابع غنى اين قاره.
11- 75% محصولات غذايى خود را وارد مىكند.
12- هر ساله بايد به فكر 22 ميليون جمعيت اضافه شده باشد. (12)
13- حمله هولناك ملخها به مزارع كه با موجهاى 50 ميلياردى با حمله به ساقه گندم، جو و ذرت، 40 ميليون افريقائى را از مواد غذايى محروم مىكند. در الجزاير هجوم ملخها،نيم ميليون نفر را هلاك نمود. (13)
14- بيماريهاى عفونى، مرگ و مير اطفال و عدم توسعه امكانات بهداشتى و دارويى.
15- كشمكشهاى داخلى، مرزى و قبيلهاى كه با تحريكات خارجى صورت مىگيرد و باعث كشتارهاى زياد و تلفات مالى فراوان مىشود، نظام سياسى كشورها را تهديد نموده و اقتصاد آنان را آشفته مىسازد.
16- گسرتش بيابان و كويرزائى و تبديل اراضى زراعى به بيابان و صحرا.
17- بهره بردارى بىرويه از منابع جنگلى كه با نابودى اين ثروت عظيم و فرسايش خاك توام مىباشد.
18- قاره افريقا گورستان زبالههاى اتمى و سموم شيميائى كشورهاى امريكائى و اروپائى است. بعضى كشورهاى افريقائى جهت دريافت مبالغى و نيز رفع بحرانهاى اقتصادى مجبور به پذيرش اين زبالهها مىشوند.
19- بيش از 85% سكنه 600 ميليونى اين قاره يا در روستاها سكونت دارند. (14) و يا بصورت قبيلهايى زندگى مىكنند.
20- كمتر كشورى را در اين قاره مىتوان يافت كه رژيم مردمى، آن را اداره كند و دولتمردان با توطئههاى استكبارى به سركوب و ايجاد اختناق براى سكنه خود پرداخته و نهضتها و جنبشهاى مردم را به نحو شديدى درهم مىكوبند، نمونه آن در افريقاى شمالى و بويژه در الجزاير مشهود است.
افريقا مهد نژاد سياه مىباشد. بربرهاى شمالى و اروپائيان مهاجر، سفيد پوست هستند. حامىها و سامىها كه منشاء آنان خاورميانه و شبه جزيره عربستان است و در افريقاى شرقى و بخشهايى از صحرا سكونت دارند، گرچه سفيد پوستند ولى رنگ پوستشان تيرهتر از بربرهاست. در كشورهاى كنيا، تانزانيا بر اثر اختلاط نژادى، تيرههاى دورگه مشاهده مىشود. سياهان نيز در رنگ پوست، قد، موها و خصوصيات ظاهرى ديگر با هم تفاوتهائى دارند، كوتاه قدترين آنان در افريقاى استوايى زندگى مىكنند كه پيگمهها نام دارند، در سودان، سياهان قامت بلندى دارند. زبان مردم افريقا بسيار متنوع است عدهاى به زبانهاى بومى تكلم مىكنند اما زبانهاى عربى و اروپائى در تعداد زيادى از كشورها،زبان رسمى مىباشد، نفوذ اسعمار در افريقا، زبان انگليسى، فرانسوى اسپانيائى، پرتقالى و آلمانى را بر مردمان آن تحميل نموده است.
قاره افريقا بر حسب آمار رسمى سال 1990م 646360000 نفر سكنه داشته كه تنها 33% آن در كانونهاى شهرى مىزيستهاند، درصد رشد سالانه 3% و تراكم نسبى 4/21 نفر در كيلومتر مربع بوده است. از اين تعداد، 285 ميليون نفر آئين حيات بخش اسلام را پذيرفتهاند كه 43% كل سكنه را در بر مىگيرد. (15) در 24 كشور مسلمان بق صورت اقليت مىباشند، 36% جمعيت آنان را در بر مىگيرند. در برخى كشورها با وجود آنكه درصد مهمى از افراد آن مسلمانند ولى در مسائل سياسى، ادارى و نظامى نفوذ ناچيزى دارند مثل: اتيوپى و موزامبيك.
بلال حبشى اوليت مسلمان قاره افريقاست، اسلام از قرن اول هجرى در قلب روشن و پاك مردمان محروم و مظلوم اين قاره نفوذ نمود و حتى بخشهايى از اين قاره، مركز تشكيلات اسلامى گرديد و در برخى نقاط آن دولت اسلامى بوجود آمد. مخالفت اسلام با تبعيض نژادى و سهولت در پذيرش آن و حمايت اين آئين از حقوم محرومان و ستم ديدگان، از عوامل پذيرش آن توسط افربقائيان بود. با نفوذ استعمار در اين كشورها، مسلمانان افريقا با بهرهگيرى از تعليمات اسلامى، نهضتهاى ضد استعمارى را در اين قاره بوجود آوردند. متجاوزين اروپائى كه ديدند عامل ايستادگى مردم، عقيده اسلامى است دست به حركتهايى زدند تا نفوذ آن را كم كنند از جمله فرانسه، زبان فرانسوى را جايگزين زبان عربى نمود و بلژيك و انگلستان از مبلغين و مبشرين مسيحى استفاده كردند، پرتقال هم جنگ تمام عيارى را بر عليه مسلمانان ترتيب داد.
مسلمانان افريقا بخاطر فقر مالى و فرهنگى ناشى از قحطى و خشكسالى و فشارهاى استكبارى براى پذيرش گروههاى امدادى آمادگى زيادى دارند كه متاسفانه اين گروههاى غربى در پوشش كمكهاى باصطلاح انسان دوستانه به انسانهاى محروم، دست به حركتهاى سياسى زده و بين مسلمين بذر تفرقه پاشيده و جنگهاى داخلى را پديد آوردند. جنگهاى مسلحانه كه در كشورهاى اسلامى و نواحى تحت قلمرو مسلمانان رخ مىدهد موجب آواره شدن ميليونها انسان گرديده و اين افراد به كشورهايى روى آوردند كه خود دچار بحرانهاى اقتصادى - اجتماعى مىباشند.
كشورهاى افريقائى در جهت وحتسياسى و ريشهكن نمودن استعمار دست به حركتهايى زدهاند كه تشكيل «سازمان وحدت افريقا» (16) ميوه اين تلاشهاست. اوليت كنگرهايى كه بطور رسمى مسئله وحدت افريقا را مورد توجه قرار داد به دعوت پاتريس لومامبا در سال 1958م در انگلستان تشكيل شد.
در سال 1958م لومالبا و رؤساى جمهورى گينه و ليبريا قطعنامهاى را با مضمون ايجاد يك جامعه دول مستقل افريقائى صادر كردند. نخستين كنفرانس آن به پيشنهاد قوام نكرومه - رهبر غنا - در آوريل 1958م در اكرا پايتخت اين كشور منعقد شد كه در آن مصر، غنا، سودان، ليبى، تونس، ليبريا، مراكش و اتيوپى حضور داشتند. نخستين گام در سال 1958م (23 نوامبر) برداشته شد، در اين روز غنا و گينه با هم متحد شده تا هسته اوليه اتحاد دول افريقائى را پديد آورند و سرانجام در 25 مه سال 1963م سازمان وحدت افريقا در آديسآبابا مركز اتيوپى تاسيس شد (با حضور 32 كشور) منشور اين سازمان بر 33 اصل استوار بود و پىگيرى سياستهاى زير بود: همكاريهاى سياسى، اقتصادى، دفاعى و امنيتى، بهداشتى علمى و فرهنگى. اهداف آن عبارت بود از: تقويت اتحاد، هماهنگى، حمايت از اتقلال، ريشه كن كردن استعمار.
با عضويت پوليساريو (جمهورى عربى صحرا) تعداد اعضاى آن به 51 كشور رسيد. گرچه اين سازمان در دهه اول به موقعيتهاى در راستاى اهداف خود دستيافت. اما رفته رفته به دليل زير از اهداف خود فاصله گرفت: «منازعات قبيلهاى، اختلاف در زبان و فرهنگ، فقر و فساد، نابودى سران اصيل سازمان و آمدن سران وابسته، كودتاهاى گوناگون، جنگهاى و شورشها و بحرانهاى سياسى، عدم ضابطه قوى، گرايشهاى متضاد در سازمان و دخالتهاى استكبار.» (17)
براى بررسى مسائل كشورهاى اسلامى و نيز نقاط تحت قلمرو مسلمانان در كشورهاى غير مسلمانان اين قاره آن را به چندين بخش تقسيم مىكنيم: الف- افريقاى شمالى ب- افريقاى شرقى ج- افريقاى غربى د- افريقاى جنوبى ه-افريقاى مركزى.
الف - افريقاى شمالى (مغرب بزگ)
شمال افريقا همچون شبه جزيرهاى در جنوب مديترانه و شمال صحراى كبير افريقا قرار داشته و اقيانوس اطلس مرز غربى آن مىباشد. بخش عظيمى از آن را صحراى افريقا دربر گرفته و غير از كوههاى اطلس - واقع در شمال غربى آن - ارتفاعات مهمى ندارد. از غرب به شرق آن دو رشته كوه كشيده شده كه ارتفاع آنها از توبكال در مراكز با 4165 متر با جبال شعامبى كه از 1554 متر تجاوز نمىكند سير نزودلى دارد.
تحت تاثير درياى مديترانه در منطقهاى به طول 5000 كيلومتر از مرز مصر تا جبل الطارق كشاورزى رونق خوبى دارد. آب و هواى شمال افريقا در سواحل مشرف به مديترانه در تابستان گرم و خشك و در زمستان سرد و توام با باران نسبتا زياد است. تابستان اين مناطق طولانى بوده و به سوى نواحى جنوبى آب و هواى گرم و خشك صحرايى به آن حاكم مىگردد. مهمترين شريان حياتى اين ناحيه رودخانه نيل است كه 1200 كيلومتر آن در كشور مصر جريان داشته و با دلتاى بزرگى به درياى مديترانه مىريزد.
افريقاى شمالى، مهد تمدنهاى قديمى است و تاريخى دههزار ساله دارد. تمدن مصرى كهنترين تمدن اين ناحيه است كه در تاريخ افريقا سهمى ويژه دارد. (1) بربرها سكنه اصلى شمال افريقا بودهاند كه در ادوار باستانى و در قرون قبل از ميلاد در منطقهاى وسيع كه از يك سو به غرب مصر و از سوى ديگر به سواحل اقيانوس اطلس منتهى مىشد مىزيستهاند و مراكز بازرگانى و جوامع شكوفائى داشتهاند. اين مردمان در هزاره دوم ق.م بخش مهمى از همه صحنه افريقاى شمالى را فرا گرفته و با بنياد صحرايى و فرهنگ بومى تمدنى را تاسيس نمودند و بر سرزمين ساحلى مديترانهيى شاداب و تپههاى داخلىاش تسلط يافتند. (2) با فتح شمال افريقا بدست مسلمين بربرها بتدريج اسلام را پذيرفتند و اكثرا با رها نمودن زبان بومى به زبان عربى تكلم مىنمودند. طوارق يكى از مهمترين طوايف بربرند كه در صحراى مركز و سواحل نيجر وسطى زندگى مىكنند. نژاد مشترك بربرها بين خودشان ايماز يقن (3) (مردمان آزاد) نام دارد كه در طول 4 قرن و در دو موج پياپى، مسلمانان بدانها رسيدند و در فرهنگ و زبان آنان تحولاتى عمده بوجود آوردند. (4)
عقبه ابن نافع در قرن اول هجرى شمال افريقا را فتح نمود و شهر قيروان را به عنوان مركز حكمرانى مسلمين بنا نهاد. اين شهر در شمال شرقى تونس قرار دارد و با مساجد زياد از شهرهاى مذهبى مسلمين به شمال مىرود بعدا در زمان موسى ابن نصير شمال افريقا مركز فتوحات مسلمين در اروپاى جنوبى و اسپانيا قلمداد گرديد و از طريق شمال غربى اين منطقه به سال 92 ه ق (711 م) طارق ابن زياد، سردار مسلمان در جبل از الطارق پياده شده و اندلس را به تصرف خود درآورد در سال 713 م عبد العزيز ابن موسى با سپاهيان جنگاور به پرتقال شتافت و در سال 714م تا فرانسه پيش رفته و سپاهيانش اسبهاى خود را از آب رودخانه رن سيراب نمودند.
دولت قدرتمند فاطمى جايگزين حكمران عباسى در مصر گشته و خلفاى فاطمى دو قرن بر مصر و شمال افريقا فرمان راندند. اين سلسله از آغاز تا نيمه حكومت المستنصر بالله (297 تا 450 هجرى قمرى) دوران عظمت و اقتدار سلطه اسلامى در مصر و افريقاى نفوذ يافته، حتى كشور تونس تا سال 438 ه ق كاملا شيعى بود. بربرها نيز تحت انقياد اين دولت قرار گرفتند.
در قرن يازدهم ميلادى (نيمههاى آن) نهضتى بنام المرابطون يا آل مرواريد از جانب قبايل صنهاجى در صحرا و شمال افريقا پديد آمد. قوم مزبور قبيلهاى از بربر بودند و در شمال افريقا مىزيستند اين سلسله در اواخر قرن يازدهم ميلادى تمامى بلاد غرب و جنوب و جنوب شرقى اسپانيا را فتح نمود. بزرگترين پادشاه آن «يوسف ابن تاشفين» نام داشت كه شهر مراكش را بنا نهاد و بربلوك اسپانى غلبه يافت اين نهضت با قيام مغز بن باديس صنهاجى و بيرون آمدن تونس از سلطه فاطميان آغاز شد و اين دوره وضع تونس و شمال افريقا اسف بار بود و درگيريهاى خونينى بين شيعيان و اهل تسنن بوقوع پيوست. (5) بعد از االمرابطون، الموحدون روى كار آمدند (از سال 1148م) اين سلسله توانستند مراكش، الجزاير، و تونس را براى اولين بار متحد كنند و مغرب (افريقاى شمالى) دگر بار شكوفا شد. مماليك كه در اصل برده بودند و فاطميون در قرن دهم آنان را به سوى مصر جلب نمودند. از سال 1250 م با كشتن توران شاه، آخرين پادشاه ايوبى سلسله مماليك را در مصر پايه گذاشتند.اينان بر عليه صليبيان و نيز مغولان جنگهايى را ترتيب دادند و 250 سال بر مصر حكومت كردند.
سلطان سليم اولين پادشاه عثمانى در سال 1517م به حكومت اين سلسله پايان داد.
مسيحيان كه در اروپاى جنوبى دوباره نيرو گرفته بودند آغاز به دست اندازى به افريقاى شمالى كردند و از سال 1415 كه بندر شمالى مراكش يعنى «سئوتا» را تسخير كردند براى نخستين بار فتوحات در سراسر مديترانه وارونه شد. در اين زمان تركهاى عثمانى بر ممالك افريقاى شمالى هجوم برده و تا سال 1587 م تمامى نقاط آن را تحت قلمرو خود در آوردند. (6) دولت عثمانى كه از دور و به گونهاى غير مستقيم بر مغرب (افريقاى شمالى) حكومت مىكرد. خاندان موافق ميل خود را به پادشاهى رسانيده و در نتيجه دولتهاى خراجگذار امپراتورى عثمانى شمال افريقا را اداره مىنمودند. دولتهاى مزبور از سال 1932م مورد تجاوز فرانسويان قرار گرفت و بدين گونه استعمار بر افريقاى شمالى پاى گشود و تا زمان استقلال، كشورهاى اين منطقه زير سلطه فرانسه ايتاليا و انگلستان قرار گرفتند و فرهنگ استعمارى در سرزمينهاى اسلامى آن نفوذ نمود. پس از رهايى از استعمار بدليل آنكه مرزهاى اين كشورها با اغراض استعمارى تعيين گشته بود، درگيريهايى را بوجود آورد. جنگ شنها ميان الجزاير و مراكش در اكتبر 1963م، مناقشات مراكش و موريتانى بر سر تيندوف (7) و يشار - كه بر حسب قراردادى مراكش از اين دو ناحيه چشم پوشيد - از اين نمونهها بود. در ياستخارجى نيز مشى متضادى بر كشورهاى شمال افريقا حكمفرماست. ليبى مرام خاصى دارد، مصر و مراكش و تونس به غرب گرايش دارند و الجزاير ضمن رابطه با اروپا و بويژه با فرانسه از سوسياليزم پيروى مىكند. كشورهاى مغرب، با بحرانهاى عديدهاى روبرو هستند كه تجديد حيات اسلامى و رشد اسلام گرايى در راس آن است و اين حركت مسلمانان مبارز، سردمداران افريقاى شمالى را در نگرانى عميق فرو برده و آنها از روى درماندگى و استيصال به سركوبى شديد نهضتها و جنبشهاى اسلامى پرداخته و دست اندركاران اين تشكيلات را به نحو فجيعى شكنجه نموده يا بدون مدرك لازم به زندانهاى طويل المدت محكوم مىنمايند و برخى را هم به شهادت مىرسانند. (8) وقوع چنين حركتهاى اسلامى، بحرانهاى اقتصادى اروپا و وجود محيط عربى - افريقائى، سردمداران واحدهاى سياسى افريقاى شمالى را وادار نمود كه عليرغم تضادهاى سياسى و موضع گيريهاى ضد و نقيض با يكديگر، اتحادى را پىريزى نموده و «اتحاديه مغرب عربى» را در فوريه 1989 م در شهر مراكش بنيان نهند.
در مغرب گروهى كه طرفدار خوارج بودند و از انشعابهاى نخستين تاريخ اسلام به شمار مىرفتند توسط شيعيان از بين رفتند و در دوران سلطه عثمانى، مذهب حنفى رواج گستردهاى يافت. از قرن يازدهم مذهب مالكى نيز پيروانى يافت، زبان مردم در حال حاضر عربى است كه در كنار آن زبانهاى بومى و اروپائى هم رواج دارد. از 85 ميليون سكنه افريقاى شمالى (مغرب) بيش از 95% پيرو آئين اسلامى مىباشند.
كشورهاى شمال افريقا به لحاظ جغرافياى اقتصادى نيز با هم تفاوتهاى عمدهاى دارند. الجزاير نوزده بار وسيعتر از تونس بوده و 5 بار از مراكش بزرگتر است و پر وسعتترين كشور افريقاى شمالى و دومين كشور وسيع كل قاره افريقا مىباشد. با وجود وسعت زياد از مشكلات اين كشور اين است كه تمركز جمعيت در نقاط حاصلخيز افزونتر مىباشد. در ليبى و الجزاير 90% سكنه بر 10% وسعت تمركز يافتهاند و 99% مردم نيل در 4% وسعت آن سكونت دارند. ليبى، تونس و الجزاير اقتصادى متكى بر نفت و گاز دارند در حالى كه مصر و مراكش بر كشاورزى نيز متكى هستند. مراكش ذخائر غنى فسفات دارد و سومين توليد كننده آن در جهان است. تونس نيز پنجمين توليد كننده فسفات در سطح جهان بوده و از راه جهانگردى و جذب سياحان نيز درآمدهايى را به خود اختصاص مىدهد.