زندگی یعنی حباب روی آب
زندگی زیباست,انسان زیباست,ارتباطات انسانی و عشق ورزی زیباست.صمیمیت و محبت زیباست. ولی در این راه آرزوها و خواسته ها و کمبود ها و عقده ها سنت ها و هر چیز که به گذشته و آینده وابسته است,مانع بزرگی هستند و ما را دچار مستی و خواب سنگینی می کند .رهایی بسیار ارزشمند و دلنشین است.رهایی بسیار زیباست.رهایی از تمامی غم ها و رنج ها...لازمه آن درک آگاهانه رنج و غم و عذاب است.آری,تجربه بسیار مهم است.فقط با تجربه است که می توان درک کرد.
به اوج دل نشاندمت به رهگذار زندگی
زمانه گر خزان شود تویی بهار زندگی
چو مبتلا شوم به غم ،خوشم به یک نگاه تو
دوچشم تو چراغ من به شام تار زندگی
به پاکی دلت قسم که دل از تو نمیکنم
که تکیه گاه من تویی در این حصار زندگی.
همه چیز گذرا و بی ارزش و البته فریبنده است . فقط وجودتان, ارزشمند است. فقط این وجود است که می تواند جاویدان شود.عشق و پاکی و احساس ارزشمند آن زیباست، و جاویدان. تمام نیکی ها و احساسات پاک را در درون خود جست و جو کنید.همه چیز در درون شماست ولی تمام توجه و امیدتان به بیرون است. در پی رشد وجودتان باشید، زندگی و تمام زیبایی ها و لذت هایش نباید مستتان کند . بیدار شو!
ارزشمند ترین پیام من این است که با اعتماد و تکیه بر خود و خلق شجاعانه ی اندیشه، می توان زندگی و بسیاری از مسائلش را درک کرد،می توان عشق را درک کرد.
مقايسه را كنار بگذارید.خودتان خلق کنید.خودتان زندگی را تعریف کنید.همه چیز را رد کنید.خودتان شروع کنید,هیچ وقت دیر نیست.خودتان ارزش گذاری کنید.انسانی که به خود تکیه می کند,غنی ترین است,هرچند فقیرترین باشد !زندگی در آغوش عشق چه صفایی دارد...
زندگی چیست ؟ کجاست ؟
من فقط می دانم زند گی رنگ خداست و خدا آبی نیست، مشکی نیست و
خدا رنگ حقیقت هایی است که در این وادی گم گشته پنهان است .
من فقط میدانم زندگی لحظه ای از بوییدن عشق است .
غم _ شادی _ بخشش ها _ نیکی و بداندیشی ها این همان است که نامش زیباست.
چه گمان می کردی دنیا _ عمر _ آینده همگی یک واژه اند و حقیقت ماییم .
ما اگر زنده به دنیای حقیقت باشیم زندگی هم زیباست.
بهتر زندگي کنيم!
انسان نوين كسي كه مفهوم تازهاي به انسان بودن، ميدهد.
انساني كه ديگر مرزي براي تمايز قايل نيست.سياه يا سفيد، خاورميانهاي يا اروپايي، كمونيست يا كاتوليك مرزي نميشناسد چرا كه او بيش از هر چيز و هر دنبالهاي انسان است.
او شعر در درون دارد، نغمه ميسرايد و با گوشهاي انساني خود موسيقي هستي را ميشنود. و چه زيباست انسان نوين بودن. او ديگر نه اين است، نه آن بلكه ميخواد در آن واحد همگان باشد.
زندگي را سرشار از عشق كنيد. ولي خواهيد گفت، "ما هميشه عشق مي ورزيم.
و من به شما مي گويم كه شما به ندرت عشق مي ورزيد.
شايد اشتياق عشق را داشته باشيد، ولي بين اين دو تفاوتي بس عظيم وجود دارد.
عشق ورزيدن و نياز به عشق داشتن دوچيز كاملاً متفاوت هستند.
بيشتر ما در تمام زندگي همچون كودكاني باقي مي مانيم، زيرا همه دنبال عشق هستند.
عشق ورزيدن چيزي بسيار اسرارآميز است و اشتياق عشق را داشتن چيزي بسيار بچه گانه.
كودكان خردسال عشق مي خواهند، وقتي مادر به آنان عشق مي دهد، رشد مي كنند.
آنان همچنين از ديگران نيز عشق مي خواهند و خانواده به آنان عشق مي دهد. سپس وقتي بزرگ شدند، اگر شوهر باشند، از زنانشان عشق مي خواهند و اگر زن باشند، از شوهرانشان عشق مي خواهند.و هركس كه خواهان عشق باشد در رنج است، زيرا عشق چيزي نيست كه بتوان آن را خواست.عشق را فقط مي توان داد. در خواستن عشق، تضميني وجود ندارد كه بتواني آن را به دست آوري.و اگر آن شخصي كه از او تقاضاي عشق داري، او نيز از تو انتظار عشق را داشته باشد، مشكل ايجاد خواهد شد.مانند ملاقات دو گدا است كه باهم و از هم، گدايي مي كنند.در تمام دنيا زنان و شوهران مشكلات ازدواج را دارند و تنها دليل آن اين است كه هردو از هم توقع عشق دارند، ولي قادر به دادن عشق نيستند.
قدري در اين مورد فكر كن __ نياز پيوسته تو براي عشق.
مي خواهي كسي دوستت داشته باشد و اگر عاشقت باشد، احساس خوبي داري.
ولي آنچه كه نمي داني اين است كه ديگري فقط به اين دليل دوستت دارد كه مي خواهد تو عاشق او باشي. درست مانند اين است كه كسي براي صيد ماهي طعمه بگذارد:
او طمعه را براي خوراك دادن به ماهي پرتاب نمي كند، براي صيد ماهي پرتاب مي كند.
او نمي خواهد آن خوراك را به ماهي بدهد، او فقط براي اين چنين مي كند كه آن ماهي را صيد كند .تمام افرادي كه در اطرافتان مي بينيد كه عاشق هستند فقط طعمه مي اندازند تا عشق به دست آورند .براي مدتي طعمه را مي اندازند، تا وقتي كه آن ديگري شروع كند به اين احساس كه امكان گرفتن عشق از اين شخص وجود دارد.
آنگاه او نيز قدري عشق نشان خواهد داد تا زماني كه به اين نتيجه برسند كه هردو گدا هستند!
آنان اشتباهي اساسي مرتكب شده اند: هريك مي پنداشته كه ديگري پادشاه است.
و به زمان خودش هريك تشخيص مي دهد كه هيچ عشقي از ديگري دريافت نمي كند،
آنگاه اصطكاك شروع مي شود .براي همين است كه زندگي زناشويي به نظر جهنم مي آيد، زيرا همه ي شما خواهان عشق هستيد، ولي نمي دانيد چگونه عشق بدهيد. اين اساس تمام دعوا هاست. تا زماني كه چيزي كه من مي گويم اتفاق نيفتد، رابطه ي بين زن و شوهر هرگز هماهنگ نخواهد شد، مهم نيست كه چقدر آن را تنظيم كنيد و چه نوع ازدواجي داشته باشيد و مهم نيست كه قوانين اجتماعي چه بگويند.
تنها راه بهتر ساختن رابطه اين است كه درك كنيد عشق چيزي دادني است و نمي توان آن را درخواست كرد