تو را دوست دارم
و را دوست دارم
نگاهت را ، کلامت را و آغوش مهربانت را
تو را دوست دارم به اندازه تمام رنگهای زیبای دنیا
نه کم است
به اندازه تمام زیباییهای دنیا
نه باز هم کم است تو را به اندازه تمام دنیا دوست دارم
من تو را در تک تک ذرات وجودم لمس کردم
در هر نفسم عطرت را حس کردم و با هر ضربان قلبم عاشقانه تو را زندگی کردم
دیگر در پس کوچه های خاطراتت جستویم نکن ، مرا نخواهی یافت
که من در تو محو شدم
و چه درآمیختن زیبایی
احساس قشنگيست کنار تو نشستن يا منتظر قول و قرار تو نشستن در برکه شفاف غزل پاک شدن ها روشن تر از آئينه کنار تو نشستن لب هاي ترک خورده آفت زده من بر خنده شيرين انار تو نشستن زنبور صفت شيره لبهات مکيدن در دامن گل هاي بهار تو نشستن باران شد و هم نفس ساز و دهلها در باغ دل ايل و تبار تو نشستن زيباست سرو سينه برفي تو هـــر فصل بر کاسه چوبي سه تار تو نشستن در گرمترين روز زمينيم و سرابيست در سايه روياي چنار تو نشستن در گردن من زلف تو پيچيد و رهايي است منصور شدن ب
پير زني جلوي آيينه ايستاد و چند دقيقه به تصوير خودش خيره شد و بعد با عصبانيت گفت؛ آينه هم، آينه هاي قديم!
در داد گاه داد به کس فرصت فرياد ندادند
بنياد کسي نيست که بر باد نهادند
مظلوم صفتي خواست که فرياد کند داد
بيداد گران فرصت فرياد ندادند
عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی ،اما دوست داشتن پیوندی خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال
دیگر دوست ندارم
سلام کسی که در دلم درخشید من دیگر دوستت ندارم ببخشید
بهتراست که نپرسی علتش را چون که خودت نداری فرصتش را
بهتراست این نامه آخر باشد فکر کنم این براي ما بهتر باشد
من براي کسی که دوست ندارم نمی توانم شاخه گل بیارم
نه مهربانی، نه واسم می خندی هر دری را می زنم می بندی
کو اون همه شعرای عاشقانه کی بود بهم می گفت سلام بهانه
نه، صحبت از سلام بهانه ای نیست پرنده اینجاس، ولی دانه ای نیست
خواستی فقط صاحب یی قفس شوي بروی و با دیگری همنفس شوي
خواستی بگويي كه میشه در دام بیفتم بعدش بگويي دیدی برايت نگفتم
از چشم من افتادی نازنینم دوست ندارم دیگر تو را ببینم
او کسی که دم می زد از حسادت اگر بمیرم نمیاد عیادت
منم میخواهم اتمام حجت کنم خیال هر دومان را راحت کنم
اگر دلت همین الان بشکنه بهتر از آوارگی های منه
من کسی را می خوام که عاشق باشد اول و آخرش شقایق باشه