فکاهیات جالب

تجاوز میکنم

میگویند در یکی از عملیات های نظامی عساکر افغانی دشمن  را تعقیب نمودند حتی از مرز عبور کردند وداخل پاکستان شدند یکی از سرباز ها خودرا انداخت به زمین و سامان خودرا بزمین می شقید صاحب منصب با عصبانیت ازو پرسان کرد که چی میکنی جواب داد که صاحب مه د خاک دشمن تجاوز میکنم

عشق

عشق مانند باد است در شکم انسان که اگر نگایش کنی خودت را آزار میته،و اگر رهایش کنی دیگران را آزار میته.

جنگ
دو نفر باهم جنگ کردن یک از لغمان بود دیگرش از مناطق هزارجات لغمانی یک سیلی شخ بروی هزاره گی زد برادر هزارگی هم عصابش خراب شد چیغ زد یا دوازده امام لغمانی را قیل کرد به هوا زد دزمین لغمانی برش گفت که تو شرم نداری به جان یک آدم دوازده نفر صدا میکنی.


یکی میرود در معاینه خانه داکتر میگوید داکتر صاحب من یک مریضی دارم اما به شرط که سر من خنده نکنی درست است داکتر میگو ید که قول است که خنده نمیکنم مریض میگه که من یک خایه ام بزرگتر از دیگرش هست دست خودرا در تنبان خود کرده و یکش راکه به اندازه خربوزه بزرگ بود به داکتر نشان میدهد داکتر شروع به خنده نموده مریض با عصبانیت میگوید حالا که خنده کردی من هم کلا نش را بتو نشان نمی دهم.

 

نامزادی
 
کسی را گفتند که به نظر تو نامزادی چی است؟ گفت نامزادی مثل ازی است که پدرت برایت باسکل بخرد اما نماند که سوار شوی.

عکس


یک نفر در دوکان فوتو کاپی در آمد یک هزار افغانی به دوکاندار داد وخودش تنبان خودرا کشیده در سر ماشین فوتوکاپی نشست دوکاندار پرسید چی میکنی گفت ایطور است که صبا بخیر قندهار رونده هستم میتر سم که اصل اش را درآنجا پاره کنند یک کاپی خو از ک..ن خود داشته باشم.

نصف مرد
 
از لغمانی پرسان کردند که چرا در شهادت زن را نصف مرد حساب میکنند جواب داد که بخاطریکه زن تنها نصف پاینش قابل قدر است.

گوش
 
مرد به زن خود گفت که زن امشب آنقدر احساساتی هستم که میخواهم همرای گوشهایت( سکس) کنم. زن گفت تو خدا زده میخواهی که من کرشوم شوهرش گفت تو که در بیست سال گنگه نشدی کر هم نخواهد شدی.

شخک


یک کسی از سر زمین ها قدم میزد دید که دوستش بالای زمین بکار بیل زدن مصروف است ولی تنبان اش در جانش نیست بسیا قهر شد و پرسید تو شرم نداری که با این شکل کار میکنی دوستش برایش گفت: که دیروز من پیراهن ام را کشیده بودم گردنم شخ مانده بود خانمم به من گفت فردا تنبان نپوش شاید .ک.. ات شخ باند تا شب ازان کار بگیریم.

 

سامان بازی
 
یک آدم شهری از کسی که از اطراف آمده بود پرسان کرد که چرا؟ آلت تناسلی مردم اطراف کلان است او بجوابش گفت چون در اطراف ها سامان بازی وجود نداره مردم از طفلی با سامان خود بازی میکنند ازین سبب کلان است.

آنتن
 
معلم از شاگرد پرسان کرد که چرا صدای مردها بلند تر است نسبت به زن ها شاگرد گفت معلوم دار است رادیو که آنتن داشته باشد صدایش بلندتر از رادیو است که آنتن ندارد.

چیز های پار 

کسی داخل خانه خود شُد و دید که در بین حولی بوت های کهنه یک گدای گر مانده گی است و خود گدا در درون خانه به کار خیر همرای خانم مصروف است بسیار عصبانی شد. گدا از راه کلکین فرار کرد و زن به شوهرخود.

گفت: تو هیچ خوبی را نمی فهمی گدا ی گر بیچاره میگفت که چیز های پاره که شوهر تان دیگر استفاده نمیکند و به کارش نمی آید خیرات کنید تا ده برابرش را خداوند به شوهر تان عطانماید
من هرچه دیدم چیزی ازین پاره تر نیافتم تا به او بدهم .


کسی می گفت که وقتیکه من جوان بودم اگر کدام دختر دست به مویم میزد سا مانم حرکت میکرد و با خود می گفتم که کار این دختر را باید جور کنم ولی حالا اگر یک دختر دست به سا مانم بزند مویم میخیزد که این را کی بکُند.

گوشت

یک آدم همیشه گوشت را خودش میخورد و شوربایش را به خانم خود میداد و میگفت که بخو که دربین این شوربا گوشت بوده خانمش چون بسیار قهر شده بود در شب وقتی که میخواستند بخوابند نیکر خودرا به شوهر خود داد وگفت بگیر همرای ازین نیکر هرچه میخواهی بکُن که در بین این نیکر کو.... بوده.

 

عروس

یک نفر از اطراف های درو با یک دختر شهری عروسی کرد در شب عروسی جای عروس و داماد را در پُشت بام انداختند صبح که شد داماد از عروس پرسید که چیطر بودی شو زن جواب داد که بسیار خوب ازین به بعد هرشب من وتو در بام خواب میکنیم تا در وقتیکه مصروف هستیم من ستاره ها را حساب نمایم شوهرش جواب داد که نخیر این چون شب اول عروسی ما بود توستاره هارا حساب کردی از فردا شب تو باید خط های روی قالین را حساب کنی.

دو دوست با هم صحبت میکردند یکی بدیگرش گفت اگر من حساب خواهرت را جور کنم باز ما وتو قوم
و خویش میشویم دوستش جواب داد که قوم وخویش خو نمی فامم ولی حساب برابر میشه.