کاربرد قانون بخشایش
کاربرد قانون بخشایش
(1) به هرجا که می روم وبا هرکس که روبرومی شوم،هدیه ای به او می دهم.هدیه می تواند تحسین یا شاخه گلی یا دعایی باشد.امروز با هرکس که روبرو می شوم،هدیه ای به او خواهم داد و به این طریق فرایند به جریان انداختن شادمانی وثروت وفراوانی را در زندگی خودم ودیگران آغاز خواهم کرد.
(2) امروز با سپاس همه هدایایی را که زندگی به من پیشکش می کند دریافت خواهم کرد:نورآفتاب و آواز پرندگان و بارانهای بهاری یا تحسین بارش برف زمستان را.در برابر دریافت از دیگران نیز گشوده خواهم بود:خواه هدیه ای مادی و پول یا تحسین یا یک دعا.
(3) عهد می بندم که با داد وستد گرانقدرترین هدایای زندگی ـ موهبتهای توجه ومحبت و تحسین وعشق ـ ثروت را درزندگیم درجریان نگاه دارم.هر بارکه کسی را می بینم، خاموش برای اوخوشبختی وشادی وخوشدلی آرزو خواهم کرد.
سومین قانون معنوی موفقیت، قانون کارما ست.«کارما» هم عمل است وهم نتیجه آن عمل؛هم علت است وهم معلول؛همه این اصطلاح را شنیده اید که:«هر چه بکاری همان را درو می کنی.»اگر بخواهیم در زندگیمان شادمانی ایجاد کنیم،باید بیاموزیم که بذر شادمانی را بکاریم.بنابراین،مفهوم ضمنی «کارما»انتخاب آگاهانه است .می توانید-هرگاه که بخواهید-از قانون کارما برای ایجاد ثروت وفراوانی وبه جریان افکندن همه موهبتهای نیکوبه سوی خود سود جویید.اما نخست باید هشیارانه آگاه شوید که انتخابهایتان درهرلحظه از زندگیتان آینده تان را می سازد.
کاربرد قانون «کارما»یا علت ومعلول
(1) امروزانتخاب هرلحظه ام را نظاره خواهم کرد.وصرفا"با نظاره این انتخابها،آنها را به آگاهی هشیار خود خواهم آورد.می دانم که بهترین راه آمادگی برای هرلحظه در آینده این است که اکنون کاملا" آگاه باشم.
(2) هر گاه به انتخابی دست می زنم این دو سؤال را ازخود می پرسم :«عواقب این انتخاب چه خواهد بود؟» و«آیا این انتخاب برای خودم وکسانی که تحت تاثیرآن قرارمی گیرند توفیق وشادمانی خواهد آورد؟»
(3) از ژرفای دلم هدایت خواهم طلبید تا با احساس آسودگی یا ناآسودگی برایم پیام بفرستد.اگراین انتخاب احساس آسودگی ایجاد کند،تسلیم آن خواهم شد.اگراین انتخاب احساس ناآسودگی ایجاد کند، مکث خواهم کرد وبا بصیرت درونم عواقب عملم را خواهم نگریست.
چهارمین قانون معنوی موفقیت،قانون کمترین تلاش است.این قانون مبتنی براین واقعیت است که هوشمندی طبیعت با سهولت بی تکاپو ،وبا سبکدلی پذیرا عمل میکند.این اصل کمترین عمل وعدم مقاومت است.از این رو، این اصل همامنگی وعشق است.هرگاه این درس را از طبیعت بیاموزیم ،به آسانی آرزوهایمان را بر آورده می سازیم.در دانش ودایی-حکمت کهن هند-این اصل را به صورت اصل اقتصاد تلاش یا« کمترعمل کن وبیشتر به انجام برسان.»شناخته اند.این بدان معناست که فقط آرمانی وجود کمرنگ وجود دارد و آنگاه تجلی آرمان بدون تلاش صورت می گیرد.آنچه که معمولا"«معجزه»خوانده می شود عملا"نمایانگر قانون کمترین تلاش است.
کاربرد قانون کمترین تلاش
(1) پذیرش را تمرین خواهم کرد. امروز افراد واوضاع وشرایط وموقعیتها و رویدادها را همان گونه که پیش می آیند خواهم پذیرفت.خواهم دانست که این لحظه همان گونه است که باید باشد،زیرا کل کائنات همان گونه است که باید باشد.با عدم ستیز بر ضد این لحظه،بر ضد کل کائنات به ستیز بر نخواهم خاست.پذیرشم کامل وتمام عیار است.امور را همان گونه که در این لحظه هستند می پذیرم،نه آن گونه که آرزو می کردم باشند.
(2) با پذیرش امور به همان گونه که هستند ،مسؤلیت وضعیت خود وهمه رویدادهایی را که به صورت مشکلات می بینم به عهده می گیرم.می دانم که مسؤلیت یعنی ملامت نکردن هیچ کس یا چیزبرای وضعیتی که دارم (از جمله خودم).این را نیز می دانم که هر مشکلی مجالی است در جامه مبدل،واین هوشیاری در برابر مجالها به من اجازه می دهند تا این لحظه را به موهبتی عظیمتر متحول کنم.
(3) امروز آگاهیم درعدم تدافع استقرار خواهد یافت.نیاز به دفاع از نقطه نظرم را رها خواهم کرد. نیازی احساس نخاهم کرد تا دیگران را مجاب یا ترغیب کنم که نقطه نظرم را بپذیرند.در برابر همه نقطه نظرها گشوده خواهم ماند ،و سرسختانه به یکی از آنها نخواهم چسبید.
پنجمین قانون معنوی موفقیت،قانون قصد وآرزو است.این قانون مبتنی براین واقعیت است که در هر نقطه طبیعت،انرژی واطلاعات وجود دارد.کوچکترین جزء متشکله یک گل یا رنگین کمان یا جسم انسان،انرژی واطلاعات است.قصد قدرت راستین پس آرزوست وبه تنهایی بسیار قدرتمند است زیرا قصد،آرزوی بدون دلبستگی به ثمره است.
کاربرد قانون قصد وآرزو
(1) فهرستی از آرزوهایم تهیه خواهم کرد.این فهرست را به هر کجا که بروم خواهم برد.پیش از سکوت ومراقبه ام به این فهرست نگاه خواهم کرد.پیش از خواب شبانه ام به فهرستم خواهم نگریست.صبح به محض بیدار شدن از خواب به آن نگاه خواهم کرد.
(2) فهرست آرزوهایم را رها خواهم کرد وبه زهدان آفرینش خواهم سپرد.یقین دارم هنگامی که چنین به نظر می رسد که امور به راه خود نمی روند،دلیلی دارد ومشیت کیهانی برایم طرحهایی بسیار عظیمتر از آنچه تصور می کردم در نظر دارد.
(3) به هنگام همه اعمالم به خاطر خود خواهم آورد تا هوشیاری از لحظه حال را تمرین کنم.اجازه نخواهم داد موانع،کیفیت توجهم در لحظه حال را از بین ببرند ومتلاشی کنند.اکنون را همان گونه که هست خواهم پذیرفت،واز طریق ژرفترین وارجمندترین قصدها وآرزوهایم آینده را متجلی خواهم ساخت.
ششمین قانون معنوی موفقیت،قانون عدم دلبستگی است.قانون عدم دلبستگی می گوید که برای حصول هرچیزدرعالم مادی،باید از دلبستگی خود به ثمره آن دست بکشید.قانون عدم دلبستگی، کل فرایند تکامل را سرعت می بخشد.
کاربرد قانون عدم دلبستگی
(1) عهد می بندم که امروزعدم دلبستگی را به کار بندم.به خودم واطرافیانم این آزادی را خواهم داد که همان گونه که هستند باشند.عقیده ام را درهیچ موردی به دیگران تحمیل نخواهم کرد.راه حلها را بر مشکلات تحمیل نخواهم کرد،تا از این طریق مشکلات تازه ایجاد کنم.با عدم دلبستگی در همه امور مشارکت خواهم جست.
(2) امروزعدم یقین را به صورت بخشی بنیادی از زندگیم به کارخواهم گرفت.به دلیل اشتیاقم برای پذیرش عدم یقین،راه حلها خودبه خود ازدل مشکل،ازدل آشفتگی وبی نظمی واغتشاش،برمی خیزندوپایدارمی شوند.هرچه امور نامطمئن تر به نظر برسند،احساس امنیت بیشتری خواهم کردزیراعدم یقین ،راه من به سوی آزادی است.از طریق حکمت عدم یقین،امنیت خود راخواهم یافت.
هفتمین قانون معنوی موفقیت ، قانون دارما است. دارما به زبان سانسکریت یعنی «غایت حیات» .قانون دارما می گوید برای به انجام رساندن هدفی درقالب جسمانی متجلی شده ایم.برطبق این قانون،صاحب استعدادهای بی همتایید و به شیوه یی بی همتا آن را بیان وعیان می کنید.کاری هست که بهتر ازهرکس دیگردراین جهان می توانید آن را به انجام برسانید- وبرای هر کس استعداد بی همتا وشیوه بیان بی همتای آن استعداد نیزنیازهای بی همتا وجود دارند.وقتی این نیازها با بیان خلاق استعدادتان مطابقت کنند ، جرقه یی است که فراوانی می آفریند.
کاربرد قانون « دارما » یا غایت حیات
(1) امروز با مهر ومحبت خدایی را که در ژرفای روحم نهفته است خواهم پروراند.به جان درونم که هم به جسم و هم به ذهنم روح می بخشد توجه خواهم کرد.خود را به روی سکون ژرف قلبم بیدار خواهم کرد.آگاهی بی زمان وهستی جاودانه میان وجود محدود به زمان را با خود همراه خواهم داشت.
(2) از استعدادهای یکتای خود فهرستی تهیه خواهم کرد.آنگاه همه آنچه را که دوست دارم انجام خواهم داد وبه هنگام بیان وکاربرد استعدادهای بی همتایم در راه خدمت به بشریت،"گذشت زمان را از یاد خواهم برد و در زندگی خودم ودیگران فراوانی به وجود خواهم آورد. "
(3) هر روز از خود خواهم پرسید:«چگونه می توانم خدمت کنم؟ چگونه می توانم کمک کنم ؟ پاسخ به این سؤالها به من اجازه خواهد داد تا با عشق به همنوعانم خدمت کنم. »
اولین میثاق : با کلام خود گناه نکنید
اولین میثاق مهم ترین آنها و همچنین دشوارترین آنهاست این میثاق بقدری مهم است که تنها به کمک آن شما قادر خواهید بود به مرحله ای از وجود ارتقا یابید که من آن را بهشت زمینی می خوانم .اولین میثاق این است : با کلام خود گناه نکنید . خیلی ساده به نظر می آید ، اما خیلی قدرتمند است .
چرا کلام؟ کلام شما قدرتی است که برای آفرینش در دست دارید. کلام موهبتی است که مستقیما از سوی خداوند به شما داده شده است . در سِفر آفرینش عهد قدیم هنگامی که از آفرینش جهان سخن می رود ، گفته شده : " در آغاز کلمه بود ، و کلمه نزد خدا بود ، و خدا کلمه بود . " شما از طریق کلام توان آفرینند گی خویش را بیان می کنید . از طریق کلام است که همه چیز را متجلی می کنید به هر زبانی که سخن بگویید ، نیت شما از طریق کلام متجلی می شود . آنچه آرزو می کنید ، آنچه احساس می کنید ، و آنچه حقیقتاً هستید همه از طریق کلام متجلی می شود .
کلام تنها یک نشانه یا یک نماد مکتوب نیست . کلام یک نیرو ست ؛ اقتداری است که برای بیان و ارتباط برقرار کردن ، اندیشیدن ، و نهایتا برای آفرینش رویدادهای زندگی خود در اختیار دارید.شما می توانید سخن بگوئید . کدام حیوان دیگری در روی این سیاره می تواند سخن بگوید ؟ کلام قدرتمند ترین ابزاری است که به عنوان موجودی بشری در اختیار دارید ، و این ابزاری جادویی است . اما مانند شمشیری دو لبه ، کلام شما می تواند زیباترین رویاها را بیافریند و یا همه چیز را در اطراف شما نابود سازد . یک لبه آن استفاده نادرست از کلام است ، که دوزخی واقعی می سازد . لبه دیگر آن بی عیب و نقص بودن کلام است ، معصوم بودن آن است ، که فقط زیبایی ، عشق و بهشت زمینی را می آفریند .کلام ، بسته به این که چگونه مورد استفاده قرار گیرد ، ممکن است شما را آزاد سازد و یا شما را از آنچه اکنون هستید بیشتر دربند کند همه افسونی که شما دراختیار دارید ، مبتنی بر کلام است .کلام شما افسون خالص است ، و استفاده غلط از آن جادوی سیاه .
کلام به قدری قدرتمند است که یک کلمه می تواند زندگی یک فرد را عوض کند و یا زندگی میلیون ها انسان را نابود سازد . سال ها پیش مردی در آلمان با استفاده از کلام ، همه مردم یک کشور را که از باهوش ترین اقوام بودند ، آلت دست قرار داد . او آنها را تنها با قدرت کلام خویش به سوی جنگی جهانی سوق داد و دیگران را متقاعد کرد تا هولناک ترین اعمال خشونت بار را انجام دهند . او ترس مردم را با کلام تقویت کرد ، و مانند انفجاری بزرگ ، جنگ و کشتار سراسر جهان را فرا گرفت . در همه جای دنیا انسان ها انسان های دیگر را نابود کردند ، چون از یکدیگر می ترسیدند . کلام هیتلر که مبتنی بر باورها و میثاق های ترس آور بود ، تا قرن های متمادی در خاطر بشر خواهد ماند .
ذهن آدمی به خاکی بارور می ماند که دائما بذرهایی در آن کاشته می شود . بذرها عقاید ، آرمان ها و مفاهیم هستند ، شما بذری را می کارید ، اندیشه ای را می کارید که آن رشد می کند . کلام مانند بذر است ، و ذهن بشر بسیار حاصلخیز ! تنها مشکل اینجا است که اکثرا برای بذرهای ترس حاصلخیز است . هر ذهنی حاصلخیز است ، اما تنها برای نوعی از بذر که آمادگی آن را دارد . آنچه اهمیت دارد این است که ببینیم ذهن ما برای چه نوع بذرهایی حاصلخیز است ، و آن را برای دریافت بذرهای عشق آماده سازیم .
مثال هیتلر را به خاطر آورید : او همه بذرهای ترس را پراکنده کرد ، و آنها با قدرت تمام رشد کردند و منجر به تخریب دسته جمعی شدند . با دیدن قدرت مهیب کلام ، ما باید بفهمیم که چه نیرویی از دهان ما خارج می شود . بذر ترس یا شکی که در ذهن ما کاشته می شود ، ممکن است فاجعه ای پایان ناپذیر از رویدادها را بیافریند . هر کلمه به طلسمی می ماند ، و آدمیان کلمه را مثل جادو گران سیاه به کار می گیرند و بدون اندیشیدن ، طلسم ها را به سوی یکدیگر پرتاب میکنند .
هر انسانی یک جادوگر است ؛ ما می توانیم با کلام خویش طلسمی را به گردنی بیاویزیم و یا طلسمی را باطل کنیم . ما دائما با عقاید خود طلسم می افکنیم . یک مثال : من دوستی را می بینم و فکری را که به مغزم خطور کرده به او می گویم :" عجیب است ! چهره ات رنگ چهره آدم هایی است که دارند به سرطان مبتلا می شوند ." اگر او به این کلام گوش بدهد و آن را بپذیرد ، در کمتر از یک سال به سرطان مبتلا می شود و این قدرت کلام است .
در طی اهلی شدن ما ، والدین و خواهر و برادر هایمان نظر خود را در باره ما بدون فکر کردن ابراز میکنند . ما این عقاید و نظرها را باور می کنیم و همواره در ترس ناشی از آنها به سرمی بریم. مثلا این که شنا کردن یا ورزش یا نوشتن را خوب بلد نیستیم . یک نفر می گوید : " نگاه کن ، این دختر چه زشت است ! دختر می شنود و باور می کند که زشت است ، و با این باور بزرگ می شود . مهم نیست که او چقدر از زیبایی بهره دارد ؛ تا زمانی که این میثاق را پذیرفته است ، باور دارد که زشت است . این طلسمی است که او زیر نفوذ آن است .
کلام می تواند با جلب توجه ما وارد ذهن مان شود و کل باور ما را در جهت مثبت یا منفی تغییر دهد . یک مثال دیگر : شما ممکن است باور داشته باشید که احمق هستید ، چون این مطلب را از زمانی که به خاطر دارید باور داشته اید . این میثاق ممکن است بسیار فریب دهنده باشد و شما را وادارد تا کارهای زیادی انجام دهید ، فقط برای این که ثابت کنید کند ذهن و احمق هستید . شما ممکن است کاری انجام دهید و به خود بگویید : " دلم می خواست باهوش و زیرک بودم ، اما حتما احمق هستم ، و گرنه این کار را نمی کردم ." ذهن در صدها جهت متفاوت می رود ، و ما می توانیم روزهای بسیاری را صرف اثبات احمق بودن خود کنیم .
آن وقت یک روز یک نفر توجه شما را به خود جلب می کند و با استفاده از کلام درست به شما می باوراند که احمق و کند ذهن نیستید . شما آنچه را این شخص می گوید باور می کنید ، و میثاق جدیدی می بندید . طلسم باطل می شود ، فقط با قدرت کلام . برعکس اگر شما باور داشته باشید که احمق هستید و یک نفر پیدا شود که پس از جلب توجه شما بگوید :" بله تو واقعاً احمق ترین آدمی هستی که من دیده ام " ، میثاق قبلی شما تشدید می شود و قدرت بیشتری می یابد .
حالا بگذارید ببینیم معنای بی عیب و نقص یا معصوم چیست . مذاهب در باره گناه و گناهکار سخن می گویند ، اما بگذارید معنای حقیقی گناه را درک کنیم . گناه کاری است که شما به زیان خویشتن انجام می دهید . هر احساس ، باور یا کلامی که به زیان شماست گناه است . شما وقتی برای هر چیزی خود را مورد قضاوت قرار می دهید یا سرزنش می کنید ، به زیان خویش عمل میکنید . بی گناه بودن یعنی درست بر خلاف این . بی عیب و نقص بودن یعنی به زیان خود نبودن . شما وقتی معصومانه عمل می کنید ، وقتی بی گناه هستید ، مسئولیت اعمال خود را می پذیرید ، اما خود را مورد قضاوت قرار نمی دهید و سرزنش نمی کنید .
از این دیدگاه ، کل مفهوم گناه تغییر می کند و از مبحثی مذهبی یا اخلاقی به امری در حیطه عقل سلیم تبدیل می شود . گناه با طرد خویشتن آغاز می شود . طرد خویشتن بزرگ ترین گناهی است که مرتکب می شوید . در زبان مذهب ، طرد خویشتن گناهی کبیره است و موجب مرگ می شود . از سوی دیگر ، بی گناهی به حیات منجر می شود .
معصوم بودن در کلام ، یعنی آن را علیه خویشتن بکار نگرفتن . اگر من شما را در خیابان ببینم و احمق خطاب تان کنم به نظر می رسد که از کلام علیه شما استفاده کرده ام . اما در واقع از کلامم علیه خودم استفاده کرده ام ، چون شما به خاطر سخنان من از من بیزار می شوید و این بیزاری برای من خوب نیست . بنابراین اگر من خشمگین شوم و با کلامم زهر به سوی شما سرازیر کنم در واقع از کلامم علیه خودم استفاده کرده ام .
من اگر خودم را دوست داشته باشم ، این عشق را در تبادلاتی که با شما دارم نشان می دهم ، و در این صورت معصومانه از کلام استفاده می کنم ، چون چنین عملی عکس العملی دوستانه خواهد داشت .اگر شما را دوست داشته باشم ، شما نیز مرا دوست خواهید داشت . اگر به شما توهین کنم ، شما هم به من توهین خواهید کرد . اگر نسبت به شما حق شناس باشم ، شما نیز نسبت به من حق شناس خواهید بود . اگر با شما خود پسندانه برخورد کنم ، با من خود پسندانه برخورد خواهید کرد . اگر از کلام برای افسون کردن شما استفاده کنم ، شما هم مرا افسون خواهید کرد .
بی گناه بودن در کلام ، یعنی استفاده درست و مناسب از انرژی ؛ یعنی به کار گرفتن انرژی در جهت حقیقت و عشق به خود . اگر با خودتان میثاق ببندید که در کلام تان بی گناه باشید ، دقیقا به همین قصد ، آن وقت حقیقت از طریق شما تجلی می کند و همه سموم عاطفی ای را که در شما وجود دارد ، شستشو می کند . اما بستن این میثاق دشوار است ، چون ما آموخته ایم که دقیقا بر عکس عمل کنیم. ما آموخته ایم که دروغ بگوییم ، هم در ارتباط مان با دیگران و هم در ارتباط با خودمان ، و این دومی خیلی مهم تر است . ما در استفاده از کلام معصوم نیستیم .
اقتدار کلام اغلب مورد سوء استفاده کامل قرار می گیرد . ما از کلام برای نفرین ، سرزنش ، ایجاد احساس قصور و تخریب استفاده می کنیم . مسلما در راه درست هم از آن استفاده می کنیم ، اما در دفعات کمتر ، بیشتر اوقات از کلمات برای سم پاشی استفاده می کنیم – برای انتقال زهر خشم ، حسد ، بخل و نفرت . کلام ، جادوی خالص است و مقتدرترین موهبتی است که ما انسان ها داریم ، اما از آن علیه خودمان استفاده می کنیم . ما طرح انتقام می ریزیم . با کلام مان هرج و مرج ایجاد می کنیم . از کلام برای ایجاد نفرت بین نژادها ، قوم ها ، خانواده ها و ملت ها استفاده می کنیم . ما مکررا از کلام سوء استفاده می کنیم ، و این استفاده نادرست است که آفرینش و تداوم بخشیدن به رویای دوزخ را ممکن می سازد . استفاده نادرست از کلام یعنی چگونه یکدیگر را از پا بیندازیم و یا در حالت ترس و شک نگه داریم . چون کلام جادویی است که انسان ها در اختیار دارند و سوء استفاده از کلام یعنی جادوی سیاه ، پس همه ما تمام مدت از جادوی سیاه استفاده می کنیم ، بی آنکه بدانیم کلام ما تماما جادویی است .
مثلا خانمی بود که هم باهوش بود و هم قلب مهربانی داشت . او دختر کوچولویی داشت که تا سر حد پرستش دوستش داشت . شبی پس از طی یک روز کاری خیلی سخت و بد، خسته و پر از تنش و با سر دردی وحشتناک به خانه بازگشت . در آن شرایط او نیاز به سکوت و آرامش داشت ، اما دختر کوچولویش با شادی بالا و پایین می پرید و آواز می خواند . دخترک از احساسات مادرش آگاه نبود ؛ او در عالم خودش سیر می کرد ، در رویاهای خودش . او آن قدر حال خوشی داشت که دم به دم بلندتر می خواند و جست می زد تا احساس شادی و عشق خود را بیان کند . او به قدری به صدای بلند آواز خواند که سر درد مادرش بدتر شد ، به طوری که اختیار خودش را از دست داد و خشمگین به دختر زیبای کوچولویش نگاه کرد و گفت : " بس کن . صدایت خیلی بد است . ممکن است خفه شوی ؟".
حقیقت این است که تحمل مادر نسبت به هر صدایی به پایان رسیده بود ، نه این که صدای دخترک بد باشد . اما دخترک آنچه را مادرش گفته بود باور کرد ، و در آن لحظه میثاقی با خودش بست . پس از آن او دیگر هرگز آواز نخواند ، چون باور کرده بود که صدایش بد است ، و نمی خواست دیگران را با شنیدن آن بیازارد . در مدرسه او دختر کمرویی بود و هر وقت از او می خواستند آواز بخواند ، رد میکرد . حتی صحبت کردن با دیگران برایش دشوار شده بود . همه چیز این دخترک به خاطر این میثاق عوض شد : او گمان کرد که باید هر احساس و عاطفه ای را سرکوب کند تا محبوب و مورد پذیرش باشد.
ما هر گاه عقیده ای را می شنویم و آن را باور می کنیم ، میثاقی را می پذیریم که بخشی از نظام باورهای ما می شود . این دختر کوچک بزرگ شد ، و اگر چه صدای قشنگی داشت ، دیگر هرگز آواز نخواند . او از یک طلسم ، عقده ای کامل ساخت . این طلسم را کسی که بیش از همه وی را دوست می داشت به گردنش افکنده بود : مادرش . مادر او متوجه نشد که با کلامش با او چه کرده است . متوجه نشد که از جادوی سیاه استفاده کرده و بچه اش را طلسم کرده است . او از اقتدار کلامش آگاه نبود ، بنابر این نباید سرزنشش کرد . او آنچه را مادر و پدر خودش و دیگران بارها با او کرده بودند ، انجام داد . او از کلام سو ء استفاده کرد .
ما چند بار این کار را با فرزندانمان انجام می دهیم ؟ ما این نوع عقاید را به آنها می دهیم ، و آنها این جادوی سیاه را سال های متمادی با خود حمل می کنند . کسانی که دوست مان دارند ، ما را اسیر جادوی سیاه می کنند ، اما نمی دانند که چه می کنند . به همین دلیل است که باید آنها را ببخشیم ، چون نمی دانند که چه می کنند .
یک نمونه دیگر : شما یک روز صبح بسیار شادمان از خواب بیدار می شوید . یکی دو ساعت مقابل آینه می نشینید و خود را خوشگل می کنید . بعد یکی از بهترین دوستان شما از راه می رسد و می گوید : " برایت چه اتفاقی افتاده ؟ چقدر زشت شده ای ! نگاه کن چه لباسی پوشیده ای. مسخره به نظر می آیی . " همین کافی است تا شما را بلافاصله به جهنم وارد کند . شاید این دختر مخصوصا این جمله را گفته تا شما را اذیت کند . و موفق هم شده . او عقیده ای را با تمام اقتداری که در پشت کلامش نهفته است ، ابراز داشته . اگر عقیده او را بپذیرید ، این به میثاقی جدید بدل می شود و شما تمام توان خود را صرف آن می کنید . آن وقت این باور تبدیل به جادوی سیاه می شود.
این نوع طلسم ها به دشواری باطل می شوند . تنها چیزی که ممکن است چنین طلسم هایی را باطل کند ، پذیرفتن میثاقی جدید مبتنی بر حقیقت است . حقیقت مهم ترین بخش بی گناهی در کلام است . در یک لبه شمشیر دروغ هایی است که جادوی سیاه را می آفریند ، و در لبه دیگر حقیقت است که قدرت باطل کردن و درهم شکستن طلسم جادوی سیاه را دارد . تنها حقیقت ما را آزاد خواهد ساخت .
به ارتباطات روزانه انسان ها نگاه کنید ، و مجسم کنید که ما چند بار باکلام خود یکدیگر را جادو می کنیم . در طول زمان این ارتباط به بدترین شکل جادوی سیاه تبدیل شده است ، و ما آن را غیبت می نامیم .
غیبت بدترین نوع جادوی سیاه است ، چون زهر خالص است . ما از طریق میثاق ها آموخته ایم که چگونه غیبت کنیم . وقتی بچه بودیم ، می شنیدیم که بزرگسالان دور و بر ما غیبت می کنند و تمام مدت در باره دیگران ابراز عقیده می نمایند . آنها حتی در باره کسانی که اصلا نمی شناختند ، عقایدی ابراز می کردند. همراه با این عقاید ، سم عاطفی منتقل می شد ، و ما می آموختیم که این طریقه عادی ارتباط برقرار کردن است .
غیبت یکی از شکلهای مهم ارتباط در جامعه انسانی است . این راهی است که آدم ها را به هم نزدیک می کند ، چون ما وقتی می بینیم کسی همان احساس بدی را دارد که ما داریم ، احساس بهتری پیدا می کنیم . ضرب المثلی قدیمی می گوید : " بدبختی شراکت را دوست دارد . " کسانی که در جهنم رنج می برند ، نمی خواهند تنها باشند . ترس و رنج بخش مهمی از رویای این سیاره هستند ، و از این راه است که رویای سیاره ، ما را مغموم می کند .
با مقایسه ذهن انسان و کامپیوتر ، غیبت را می شود به ویروس کامپیوتری تشبیه کرد . ویروس کامپیوتری قطعه ای از زبان کامپیوتر است که به همان زبان بقیه رمزها نوشته شده است ، با این تفاوت که به قصد صدمه زدن ساخته شده است . این رمز وقتی که اصلا انتظارش را ندارید ، وارد برنامه کامپیوتر شما می شود ، و اغلب شما اصلا متوجه آن نمی شوید . هنگامی که این رمز وارد شد ، کامپیوتر شما دیگر درست کار نمی کند ، یا این که اصلا کار نمی کند ، چون رمزها آن چنان با پیام های مشکل زا در آمیخته اند که دیگر نمی توانند نتایج مطلوبی به دست دهند .
غیبت هم دقیقا به همین شیوه عمل می کند . مثلا شما کلاس جدیدی را با آموزگار جدیدی آغاز کرده اید و از مدت ها قبل منتظر این واقعه بوده اید . روز اول کلاس پیش کسی می روید که قبلا این کلاس را گذرانده است ، و او به شما می گوید : " این معلم آدم متفرعن و پر مدعایی است و اصلا نمی داند در باره چه حرف می زند. به علاوه ، آدم فاسدی است ، مراقب خودت باش ! "
شما بلافاصله تحت تاثیر کلام و رمز عاطفی شخص گوینده قرار می گیرید ، اما نمی دانید که مقصود آن شخص از گفتن این مطلب چه بوده است . شاید او به دلیل رد شدن در کلاس عصبانی باشد و شاید هم ترس یا تعصب باعث شده باشد این داوری را بکند . اما چون شما آموخته اید که مثل یک کودک اطلاعات را جذب کنید ، بخشی از وجودتان این غیبت را باور می کند و با این پیشداوری وارد کلاس می شوید . همان طور که معلم حرف می زند ، شما احساس می کنید زهر در درون تان فعال می شود و متوجه نمی شوید که از دید کس دیگری به این معلم نگاه می کنید ؛ کسی که پشت سر او حرف زده است . بعد شروع می کنید با سایر هم شاگردی ها در این باره گفتگو کردن ، و آنها هم بعد از این او را فردی پر ادعا و فاسد می بینند . شما از کلاس متنفّر می شوید و خیلی زود تصمیم می گیرید از رفتن به آن خودداری کنید . شما معلم را مقصر می دانید و سرزنش می کنید ، در حالی که غیبت است که باید مورد سرزنش قرار گیرد .
همه این آشفتگی را یک ویروس کوچک کامپیوتری به وجود می آورد. ذره ای اطلاعات غلط می تواند ارتباط بین افراد را مختل کند یا از بین ببرد ، و از طریق انتقال از یکی به دیگری ، مثل یک بیماری مسری همه را آلوده کند. تصور کنید که وقتی کسی در حضور شما غیبت می کند ، ویروسی کامپیوتری را وارد مغز شما می کند و هر بار موجب می شود که اندیشه شما مقداری از روشنی و وضوح خود را از دست بدهد . و تصور کنید که با هر کوششی که برای پاک سازی آشفتگی ذهنی خود از طریق انتقال مطلب به دیگری انجام می دهید ، به جای تخفیف اثر این سم ، در عمل آن شخص دیگر را نیز به این ویروس آلوده می کنید.
حالا مجسم کنید که این طرح تا بی نهایت سلسله وار همه افراد روی زمین را شامل شود . نتیجه این می شود که جهان پر از انسان هایی خواهد شد که می توانند اطلاعات را تنها از طریق جریانهایی دریافت کنند که توسط یک سم ، یعنی یک ویروس مسری ، مسدود شده اند . باز هم تکرار میکنم که این ویروس سمی ، آن چیزی است که تولتک ها آن را میه-تو-تی می نامند – هرج و مرجی حاصل از هزاران صدا که می کوشند همه همزمان در مغز سخن بگویند .
بدتر از آن ، جادو گران سیاه یا مزاحمان کامپیوتری هستند که عمدا این ویروس ها را می سازند و منتشر میکنند . زمانی را به خاطر آورید که شما یا فرد دیگری که می شناسید ، از دست کسی خشمگین بوده اید و میل داشته اید انتقام بگیرید . شما برای انتقام گرفتن ، به آن شخص یا در باره او مطالبی می گویید ، با این قصد که سمی مهلک را منتشر سازید و کاری کنید که شخص مورد نظر احساس بدی نسبت به خود پیدا کند . ما وقتی کودک هستیم ، این کار را بدون اندیشیدن انجام می دهیم ، ولی وقتی بزرگ شدیم ، حسابگر تر می شویم و عمدا تلاش می کنیم تا حال دیگران را خراب کنیم . بعد به خودمان دروغ می گوییم و اظهار می داریم که او شایسته چنین تنبیهی بوده است ، چون کار غلطی انجام داده .
وقتی ما جهان را از طریق یک ویروس کامپیوتری می بینیم ، توجیه شقاوت آمیز ترین رفتارهای مان آسان می شود . اما آنچه نمی بینیم این است که با سوءاستفاده از کلام خود ، خودمان را عمیق تر در دوزخ جا می دهیم.
ما سالیان متمادی غیبت شنیده ایم و باکلام دیگران افسون شده ایم و همچنین با کلام خود در مورد خودمان . ما دائما با خودمان حرف می زنیم و اکثر اوقات چنین مطالبی به خود می گوییم : "آه ، چقدر چاق و زشت بنظر می رسم ، پیر شده ام و موهایم می ریزد . من احمق هستم ؛ هیچ وقت هیچ چیز را نمی فهمم . هرگز به اندازه کافی خوب نخواهم بود و هرگز آدم کاملی نخواهم شد . " ملاحظه می کنید که چگونه کلام خود را علیه خود به کار می بریم ؟ ما باید بفهمیم که کلام چه هست و چه می کند . اگر شما اولین میثاق را درک کنید که می گوید با کلام خود گناه نکنید ،آن وقت شروع می کنید به دیدن همه تحولاتی که در زندگیتان رخ می دهد . اولین تغییرات در رابطه شما با خودتان اتفاق می افتد ، و سپس در رفتار شما با سایرین ، مخصوصا کسانی که بیش از همه دوست می دارید .
ملاحظه کنید که چقدر وقت صرف غیبت کردن درباره کسی کرده اید که بیش از همه دوست می دارید ، تا دیگران را قانع کنید که از نقطه نظر شما حمایت کنند . چند بار توجه دیگران را جلب کرده اید و علیه محبوب خود سم پاشی کرده اید تا دیگران به شما حق بدهند ؟ عقیده شما فقط نقطه نظر شماست ، و الزاما صحیح نیست . عقیده شما ناشی از باورهای شماست ، ناشی از منیت شما و رویاهای شما . ما همه این زهر را می آفرینیم و آن را انتشار می دهیم ، فقط به این قصد که احساس کنیم حق با ماست .
اگر ما اولین میثاق را در زندگی سرمشق خود قرار بدهیم و با کلام خود مرتکب گناه نشویم ، همه سموم عاطفی از ذهن ما پاک می شود و دیگر در رابطه مان با دیگران اثر نمی گذارد .
معصومیت در کلام همچنین موجب می شود از طلسم های منفی دیگران در امان باشیم . چون ما هنگامی باوری منفی را می پذیریم که ذهن مان برای آن خاک حاصلخیزی باشد . اگر شما با کلام تان مرتکب گناه نشوید ، آن وقت ذهن تان دیگر برای کلماتی که ناشی از جادوی سیاه هستند ، خاک حاصلخیزی نخواهد بود . بر عکس ، برای دریافت کلماتی که ناشی از عشق هستند ، حاصلخیز خواهد بود . شما می توانید میزان معصومیت در کلام را با میزان عشق به خود بسنجید . این که چقدر خود را دوست دارید و چه احساسی نسبت به خود دارید ، مستقیما با کیفیت و صداقت کلام شما ارتباط دارد . وقتی در کلام بی گناهید ، احساس خوبی دارید ، شاد هستید و با خود در صلح و آرامش به سر می برید .
شما می توانید تنها با عمل به میثاق اول ، از دوزخ خارج شوید . هم اکنون من این بذر را در ذهن شما می کارم . این که این بذر رشد کند یا نه ، تنها بستگی به حاصلخیزی ذهن شما برای بذرهای عاشقانه دارد . دیگر به عهده خود شماست که این میثاق را با خود ببندید : من با کلام خود گناه نمی کنم . اگر این بذر را تغذیه کنید ، به مرور که در ذهن شما رشد می کند ، بذرهای عاشقانه دیگری را به وجود می آورد که جای بذرهای ترس را می گیرند . اولین میثاق ، نوع بذری را که اندیشه شما برای آن حاصلخیز است ، عوض میکند.
با کلام خود گناه نکنید . این اولین میثاق است و شما اگر می خواهید آزاد باشید ، اگر می خواهید شاد باشید ، و اگر می خواهید از آن مرتبه وجودی که دوزخ نام دارد بیرون بیایید ، باید آن را بپذیرید. این میثاق اقتدار بسیاری به همراه دارد . کلام را در راه درست بکار ببرید . کلام را برای شریک کردن دیگران در عشق به کار ببرید . از جادوی سفید استفاده نمایید ، و از خودتان آغاز کنید . به خود بگویید که چقدر شگفت انگیز هستید ، چقدر عالی هستید . به خودتان بگویید که چقدر خود را دوست دارید . با استفاده از کلام ، همه میثاق های کودکانه و حقیرانه را درهم بشکنید.
این کار ممکن است . این کار ممکن است ، چون من آن را انجام داده ام ، و من از شما بهتر نیستم . نه ، ما عینا مثل هم هستیم . مغز و بدن ما مثل هم کار میکنند ، چون همه انسان هستیم . اگر من قادر بوده ام این میثاق ها را در هم بشکنم و میثاق های جدیدی بیافرینم پس شما هم می توانید . اگر من توانسته ام با کلام خویش گناه نکنم ، چرا شما نتوانید ؟ تنها همین یک میثاق کافی است که کل زندگی شما را تغییر دهد . معصومیت کلام می تواند شما را به آزادی شخصی برساند ، می تواند شما را به موفقیت عظیم و به فراوانی برساند ؛ می تواند همه ترس ها را زایل کند و آنها را به شادی و عشق مبدل سازد .
تصور کنید که با معصومیت کلام چه ها می توانید خلق کنید . با معصومیت کلام می توانید از دنیای ترس ها رها شوید و زندگی کاملا متفاوتی را تجربه کنید . می توانید درست در میان هزاران انسان دیگر که در دوزخ زندگی می کنند ، در بهشت زندگی کنید ، چون شما نسبت به آن دوزخ مصونیت دارید . می توانید به ملکوت فردوس در آیید ، تنها با همین یک میثاق :
با کلام خود گناه نکنید .
رسم خوباوجگرفتن
عقاب وقتی میخواهد به ارتفاع بالاتری صعود کند، در لبهی یک صخره، به انتظار یک اتفاق مینشیند!
میدانید اتفاق چیست؟ گردبادی که از روبهرو بیاید!
عقاب به محض اینکه آمدن گردباد را حسکرد، بالهای خود را میگشاید و اجازه میدهد باد، او را با خود بلند کند.
به محض اینکه طوفان قصد سرنگونی عقاب را کرد، این پرندهی بلندپرواز، سر خود را بهسوی آسمان بلند میکند و عمود بر طوفان میایستد و مانند گلولهی توپی، به سمت بالا پرتابمیشود. او آنقدر با کمک باد مخالف، اوجمیگیرد تا به ارتفاع موردنظر برسد و آنگاه با چرخش خود بهسوی قلهی موردنظر، در بالاترین نقطهی کوهستان، مأوا میگزیند.
خوب به شیوهی عقاب برای بالارفتن دقت کنید. او منتظر حادثه میماند، حادثهای که برای مرغهای زمینی، یک مصیبت و بلاست. او منتظر طوفان مینشیند تا از انرژی پنهان در گردباد، به نفع خود استفاده کند.
وقتی طوفان از راه میرسد، عقاب بهجای زانوی غم بغلگرفتن و در کنج سنگها پناهگرفتن، جشن میگیرد و خود را به بالاترین نقطهی وزش باد میرساند و از آنجا، سنگینترین ضربههای گردباد را به نفع خود بهکار میگیرد؛ عقاب از نیروی مهاجم، به نفع خویش استفاده میکند.
او نهتنها از نیروی مخالف نمیهراسد، بلکه منتظر آن نیز مینشیند چراکه میداند این انرژی پنهان در نیروی مخالف است که میتواند او را به فضای بالاتر پرتاب کند.
انرژی اوج، به رایگان به کسی داده نمیشود. بهطور اساسی در قانون بقای طبیعت، تقلای بقای نیروهای منفی، ایجاب میکند که تعداد نیروهای مخالف در زندگی، همیشه بیشتر از جریان موافق شما باشد.
پس اگر قرار است نیروی کمکی برای صعود شما حاصل گردد، قاعدتاً باید این نیرو از سوی مخالفان شما تأمین شود بنابراین وقتی اتفاقی خلاف میل شما رخمیدهد، بهجای عقبنشینی و سرخوردگی و واگذار کردن میدان، بیدرنگ عقابگونه جشن بگیرید و این رخداد ناخوشایند را به فال نیک گرفته و سعیکنید در لابهلای این حادثهی بهظاهر نامطلوب، خواسته و طلب موردنظر خود را پیدا کنید و با استفاده از نیروی مخالف، خود را به خواستهی خویش نزدیک سازید.
نیرویی که قرار است باعث صعود شما در زندگی شود، توسط همان کسانی
فراهم میشود که درحال حاضر، مخالف جدی شما هستند و قصد نابودیتان را دارند.
این شما هستید که باید منتظر فرصت باشید و با تأمل و آمادگی و صبر و تدبیر بهموقع، از این نیرو برای بالارفتن و اوجگرفتن استفاده کنید.
پس هرگز از وجود سختی و زحمت و نیروی مخالف در زندگی و کار و تحصیل و... خود گلهمند نباشید. اینها مخازن انرژی پرواز شما هستند و اگر نباشند، شاید هرگز صعودی در زندگیتان حاصل نگردد.
بهجای دست روی دست گذاشتن و از وجود مشکلها و مخالفتها گلهکردن، کمی چشم دل خود را باز کنید و به حکمت پنهان در مصیبتها و سختیهای زندگی بیندیشید.
خالق هستی با هیچ موجودی حتی بدترین مخلوقات عالم هم دشمنی ندارد و اگر اتفاقی رخمیدهد که بهظاهر، آزاردهنده و ناخوشایند است، شک نکنید که او در هرچه رقم میزند، خیر و برکت و سعادت پنهان است. این ما هستیم که باید شجاعت رویارویی با جریانهای مخالف را داشته باشیم و در وقت مناسب، بالهای خود را بگشاییم و چرخش صعود خود به سمت بالا را تجربه کنیم.