درس های قانون جذب از زبان تصویر

درس اول: قدوقواره آرزوهای هرکسی به اندازه وسعت و نازکی دل اوست.

پسربچه: خدایا من سعی می کنم گاو مرا نبیند ! تو هم کاری بکن که گاوه مرا نخورد!
درس دوم: همه موجودات عالم از قانون جذب استفاده می کنند.

مرد: آرزوی من این نبود که مقابل چنین میمونی بنشینم!

میمون: وقتی آرزو می کردم که موجودی جالب ببینم اصلا منظورم این نبود!

درس سوم: به نیش و کنایه اطرافیانی که خود را آئینه شما می دانند زیاد اعتنایی نکنید، مهم احساس درونی شماست!
درس چهارم: شاید علت آهستگی پیشرفت تو بارهای سنگینی باشند که بی جهت حملشان می کنی.اگر چنین باری را بی دلیل به دنبال خود می کشی قبل از اینکه از پا بیافتی ، رهایش کن.
درس پنجم: بربلندی نشستن وراجع به پرواز دیگران نظر دادن شاید راحت باشد اما پرواز چیز دیگری است.

درس ششم: رسیدن دو خط موازی در بی نهایت یک توهم است. مهم این است که تو تا بی نهایت از بین دو خط خارج نشوی!

درس هفتم: اصلا به امکان پذیری و شدنی بودن آرزوها فکر نکن. کاینات خودش در دل زمستان پنجره ای رو به بهار برایت می گشاید.

درس هشتم: وقتی در خلوت طبیعت بهتر می توانی نیایش کنی و به آنچه می خواهی فکر کنی. خوب اینگونه باش!
درس نهم:تا موقعی که جرات نکنی و پای در آب نزنی ، هرگز نمی توانی سردی و گرمی آن را حس کنی.

درس دهم: حتی پنجره های ذهنی هم نمی توانند زیبایی جهان هستی را در آن سمت دیوار پنهان کنند.همه با دیدن تصویر زیر می گویند ای کاش میله های براق نبودند تا می توانستیم صحنه زیبای پشت میله ها را بهتر ببینیم. هیچکس نمی گوید ای کاش صحنه زیبا نبود تا میله ها دیدنی تر می شدند.

درس یازدهم: خیلی مواقع تصویر وحشتناک و دلهره آوری که می بینیم چیزی جز سایه ذهن خودمان نیست.

درس دوازدهم: کاینات می تواند تو را از خیلی ها بزرگتر کند، فقط کافی است تو را در جای بلندتری بگذارد

درس سیزدهم: وقتی به مقصد و مقصود خود می رسی ، تمام خستگی و زحمتی که برای رسیدن به هدف تحمل کرده ای به یکباره از وجودت رخت می بندد و جایش را به سرخوشی و شادمانی عمیق می دهد.

درس چهاردهم: وقتی می توانی نور را در دست بگیری چرا  به سیگار و مواد نشئه آور متوسل می شوی!

درس پانزدهم: معنای واقعی اعتماد به خالق هستی و کاینات را در لبخند یکدست و بی نقص کودکان جستجو کن.

درس شانزدهم: ساده ترین اتفاقات می توانند شادمانه ترین خاطرات را ایجاد کنند. برای شاد بودن منتظر اتفاقات بزرگ نباشیم.

درس هفدهم: آن زیباترینی که همیشه از دیدنش حیرت می کنیم شاید نگاه خودمان باشد.

درس هجدهم: مدیریت تمام غم و غصه عالم را می توان با یک فوت ساده به کاینات سپرد. و با خیالی آسوده زندگی شادمانه را دنبال کرد.

درس نوزدهم: تو وقتی نگاهت را به خورشید می دوزی، خودت خورشیدی می شوی که دیگران به تو نگاهشان را می دوزند.

به خاطر خودت شکست!  

مردي از ارتفاع پنج متري روي زمين مي پريد و هيچ اتفاقي براي او نمي افتاد. او هرگاه مي خواست از ارتفاع به سمت پايين بپرد نگاهش را به سوي آسمان مي كرد و از كاينات مي خواست تا او را سالم به زمين برساند و از هر نوع آسيب و صدمه حفظ كند. اتفاقا هم هميشه چنين مي شد و هيچ بلايي بر سر او نمي آمد. روزي اين مرد به ارتفاع پنج و نيم متري رفت و سرش را به سوي آسمان بالا برد و از كاينات خواست تا مثل هميشه او را سالم به زمين برساند. اما اين باور محكم زمين خورد و پايش شكست.

او آرزده خاطر نزد شيوانا رفت و از او پرسيد: «كاينات هيچ وقت جواب رد به خواسته من نمي داد. من سالها بود كه از ارتفاع پنج متري مي پريدم و هيچ اتفاقي برايم نمي افتاد. چرا اين بار فقط به خاطر نيم متر اضافه ارتفاع پايم شكست؟ چرا كاينات مرا حفظ نكرد؟!»

شيوانا تبسمي كرد و گفت: «اتفاقا اين دفعه هم كاينات به نفع تو عمل كرد! كاينات چون مي دانست كه تو بعد از پنج و نيم عدد شش و هفت را انتخاب مي كني، قبل از اين كه خودت  با اين زياده خواهي بي معنا گردنت را بشكني، پاي تو را شكست تا دست از اين بازي برداري و روي زمين قرار گيري.

 

یک تصمیم، برای تغییر یک سرنوشت کافی است...

آلفرد نوبل از جمله افراد معدودی بود که این شانس را داشت تا قبل از مردن، آگهی وفاتش را بخواند!
زمانی که برادرش لودویگ فوت شد، روزنامه‌ها اشتباهاً فکر کردند که نوبل معروف (مخترع دینامیت) مرده است.
آلفرد وقتی صبح روزنامه ها را می‌خواند با دیدن آگهی صفحه اول، میخکوب شد:
"آلفرد نوبل، دلال مرگ و مخترع مر‌گ آور ترین سلاح بشری مرد" !
آلفرد، خیلی ناراحت شد. با خود فکر کرد: آیا خوب است که من را پس از مرگ این گونه بشناسند؟
سریع وصیت نامه‌اش را آورد. جمله‌های بسیاری را خط زد و اصلاح کرد .
پیشنهاد کرد ثروتش صرف جایزه‌ای برای صلح و پیشرفت‌های صلح آمیز شود.
امروزه نوبل را نه به نام دینامیت، بلکه به نام مبدع جایزه صلح نوبل، جایزه‌های فیزیک و شیمی نوبل و ... می‌شناسیم. او امروز، هویت دیگری دارد.

 

برای خیز برداشتن اول به نقطه صفر برگرد!

روزي دو مرد جوان نزد شيوانا آمدند و از او پرسيدند: «فاصله بين دچار مشكل شدن تا راه حل يافتن چقدر است؟»

شيوانا اندكي تامل كرد و گفت: «فاصله مشكل يك فرد و راه نجات او از آن مشكل براي هر شخصي به اندازه فاصله زانوي او تا زمين است.»

آن دو مرد گيج و آشفته از نزد شيوانا بيرون آمدند و در بيرون مدرسه با هم به بحث و جدل پرداختند. اولي گفت: «من مطمئنم منظور استاد معرفت اين بوده است كه بايد به جاي روي زمين نشستن از جا برخاست و شخصا براي مشكل راه حلي پيدا كرد. با يك جا نشستن و زانوي غم بغل گرفتن هيچ مشكلي حل نمي شود.»

دومي كمي فكر كرد و گفت: «اما اندرزهاي پيران معرفت معمولا بار معنايي عميق تري دارند و به اين راحتي قابل بيان نيستند. آنچه تو مي گويي هزاران سال است كه بر زبان همه جاري است و همه آن را مي دانند. شيوانا منظور ديگري داشت.»

پس برگشته و از شيوانا پرسيدند؛ شيوانا لبخندي زد و گفت: «وقتي يك انسان دچار مشكل مي‏شود بايد ابتدا خود را به نقطه صفر برساند. نقطه صفر وقتي است كه انسان در مقابل كائنات و خالق هستي زانو مي زند و از او مدد مي جويد. بعد از اين نقطه صفر است كه فرد مي تواند به پا خيزد و با اعتماد به همراهي كائنات دست به عمل بزند. بدون اين اعتماد و توكل براي هيچ مشكلي راه حل پيدا نخواهد شد. باز هم مي گويم فاصله بين مشكلي كه يك انسان دارد با راه چاره او فاصله بين زانوي او و زميني است كه بر آن ايستاده است.»

 

خودت باید پل خودت را بسازی

پسري جوان از شهري دور به دهكده شيوانا آمد و به محض ورود به دهكده بلافاصله سراغ مدرسه شيوانا را گرفت و نزد او رفت و مقابلش روي زمين مودبانه نشست و گفت: «از راهي دور به دنبال يافتن جوابي چندين ماه است كه راه مي روم و همه گفته اند كه جواب من نزد شماست! تو كه در اين ديار استاد بزرگي هستي برايم بگو چگونه مي توانم تغييري بزرگ در سرنوشتم ايجاد كنم كه فقر و نداري و سرنوشت تلخ والدينم نصيبم نشود!؟»

شيوانا نگاهي به تن خسته و رنجور جوان انداخت و با تبسم گفت: «جوابت را زماني خواهم داد كه آرام بگيري و گرد و خاك جاده را از تن خود پاك كني. برو استراحت كن و فردا صبح زود نزد من آي!»

روز بعد شيوانا پسر جوان را از خواب بيدار كرد و همراه چند تن از شاگردانش به سوي رودخانه اي بزرگ در چند فرسنگي دهكده به راه افتاد. نزديك رودخانه كه رسيدند شيوانا خطاب به پسر جوان و شاگردانش گفت: «تكليف امروز شما اين است! از اين رودخانه عبور كنيد و از آن سوي رودخانه تكه اي كوچك از سنگ هاي سياه كنار صخره برايم باوريد. حركت كنيد!»

پسر جوان مات و مبهوت به شاگردان شيوانا خيره ماند و ديد كه هر كدام از آنها براي رفتن به آن سوي رودخانه يك روش را انتخاب كردند. بعضي خود را بي پروا به آب زدند و شنا كنان و به سختي خود را به آن سوي رودخانه رساندند. بعضي با همكاري يكديگر با چوب هاي درختان اطراف رودخانه كلك كوچكي درست كردند و خود را به جريان آب رودخانه سپردند تا از آن سوي رودخانه سر در آورند. بعضي از گروه جدا شدند تا در بالادست در محلي كه عرض رودخانه كمتر بود از آن عبور كنند.

پسر جوان به سوي شيوانا برگشت و گفت: «اين ديگر چه تكليف مسخره اي است!؟ اگر واقعا لازم است بچه ها آن سمت رودخانه بروند، خوب براي اين كار پلي بسازيد و به بچه ها بگوييد از آن پل عبور كنند و بروند آن سمت برايتان سنگ بياورند!؟»

شيوانا تبسمي كرد و گفت: «نكته همين جاست! خودت بايد پل خودت را بسازي! روي اين رودخانه دهها پل است. اين جا كه ما ايستاده ايم پلي نيست! اما تكليف امروز براي اين است كه ياد بگيري در زندگي بايد براي عبور از رودخانه هاي خروشان سر راهت بيشتر مواقع مجبور مي شوي خودت پل خودت را بسازي و روي آن قدم بزني! تو اين همه راه آمدي تا جواب سوالي را پيدا كني و من اكنون مي گويم كه جواب تو همين يك جمله است: اگر مي خواهي چون بقيه گرفتار جريان خروشان رودخانه هاي سر راهت نشوي، دچار فقر و فلاكت نشوي و زندگي سعادتمندي پيدا كني، بايد يك بار براي هميشه به خودت بگويي كه از اين به بعد پل هاي زندگي خودم را خودم خواهم ساخت و بلافاصله از جا برخيزي و به طور دايم و مستمر و در هر لحظه در حال ساختن پلي براي قدم گذاشتن روي آن و عبور از رودخانه باشي. منتظر ديگران ماندن دردي از تو دوا نمي كند. پل من به درد تو نمي خورد! پل خودت را بايد خودت بسازي!»

 

عشق یعنی انجام ندادن !

شیوانا با دوتن از شاگردانش همراه کاروانی به شهری دور می رفتند. با توجه به مسافت طولانی راه و دوری مقصد ، طبیعی بود که بسیاری از مردان کاروان بدون همسرانشان و تنها سفر می کردند و وقتی به استراحتگاهی می رسیدند بعضی از مردان پی خوشگذرانی می رفتند. همسفران نزدیک شیوانا و شاگردانش دو مرد تاجر بودند که هر دو اهل دهکده شیوانا بودند. یکی از مردان همیشه برای عیش و خوشگذرانی از بقیه جدا می شد. اما آن دیگری همراه شیوانا و شاگردانش و بسیاری دیگر از کاروانیان از گروه جدا نمی شد. یک روز در حین پیاده روی یکی  از شاگردان شیوانا از او سوالی در مورد معنای واقعی عشق پرسید. همسفر خوشگذران این سوال را شنید و خود را علاقه مند نشان داد و گفت:" عشق یعنی برخورد من با زندگی! تجربه های شیرین زندگی را برخودم حرام نمی کنم. همسرم که در دهکده از کارهای من خبر ندارد. تازه اگر هم توسط شما یا بقیه خبردار شد با خرید هدیه ای او را راضی به چشم پوشی می کنم. به هر صورت وقتی که به دهکده برگردم او چاره ای جز بخشیدن من ندارد. بنابراین من از هیچ تجربه لذت بخشی خودم را محروم نکردم و هم با خرید هدایای فراوان عشق همسرم را حفظ کردم. این می شود معنای واقعی عشق!"

شیوانا رو به شاگرد کرد و گفت:" این دوست ما از یک لحاظ حق دارد. عشق یعنی انجام کارهایی که محبوب را خوشحال می کند. اما این همه عشق نیست. بلکه چیزی مهم تر از آن هست که این رفیق دوم ما که در طول سفر به همسر خود وفادار است و حتی در غیبت او خیانت هم نمی کند، دارد به آن عمل می کند. بیائید از او بپرسیم چرا همچون همکارش پی عیاشی و عشرت نمی رود؟"

مرد دوم که سربه زیر و پابند اخلاقیات بود تبسمی کرد و گفت:" به نظر من عشق فقط این نیست که کارهایی که محبوب را خوشایند است انجام دهیم. بلکه معنای آن این است که از کارهایی که موجب ناراحتی و آزردگی خاطر محبوب می شود دوری جوئیم. من چون می دانم که انجام حرکتی زشت از سوی من ، حتی اگر همسرم هم خبردار نشود، می تواند روزی روزگاری موجب آزردگی خاطر او شود و چه بسا این روزی روزگار در آن دنیا و پس از مرگ باشد، بازهم دلم نمی آید خاطر او را مکدر سازم و به همین خاطر به عنوان نگهبان امانت او به شدت اصول اخلاقی را در مورد خودم اجرا می کنم و نسبت به آن سخت گیر هستم. "

شیوانا سرش را به علامت تائید تکان داد و گفت:" دقیقا این معنای عشق است. مهم نیست که برای ربودن دل محبوب چقدر از خودت مایه می گذاری و چقدر زحمت می کشی و چه کارهای متنوعی را انجام می دهی تا خود را برای او دلپذیر سازی و سمت نگاهش را به سوی خود بگردانی. بلکه عشق یعنی مواظب رفتار و حرکات خود باشی و عملی مرتکب نشوی که محبوب ناراحت شود. این معنای واقعی دوست داشتن است."

 

وارنر بافیت، دومین مرد ثروتمند دنیا

مصاحبه ای بود در شبكه سی ان بی سی با آقای وارنر بافیت، دومین مرد ثروتمند دنیا كه مبلغ 31 بیلیون دلار به موسسه خیریه بخشیده بود. در اینجا برخی از جلوه های جالب زندگی وی بیان شده:

1- او اولین سهامش را در 11 سالگی خرید و هم اكنون از اینكه دیر شروع كرده ابراز پشیمانی می نماید!

2- او از درآمد مربوط به شغل توزیع روزنامه ها، یك مزرعه كوچك در سن 14 سالگی خرید.

3- او هنوز در همان خانه كوچك 3 اتاق خوابه واقع در مركز شهر اوماها زندگی می كند كه 50 سال قبل پس از ازدواج آنرا خرید. او می  گوید هر آنچه كه نیازمند آن می باشد، درآن خانه وجود دارد. خانه اش فاقد هرگونه دیوار یا حصاری می باشد.

4- او همواره خودش اتومبیل شخصی خود را می راند و هیچ راننده یا محافظ شخصی ندارد.

5- او هرگز بوسیله جت شخصی سفر نمی كند هرچند كه مالك بزرگترین شركت جت شخصی دنیا می باشد.

6- شركت وی به نام بركشایر هات وی، مشتمل بر 63 شركت می باشد. او هرساله تنها یك نامه به مدیران اجرائی این شركتها می نویسد و اهداف آن سال را به ایشان ابلاغ می نماید. او هرگز جلسات یا مكالمات تلفنی را بر مبنای یك شیوه قاعده مند برگزار نمی نماید. او به مدیران اجرائی خود 2 اصل آموخته است:
اصل اول: هرگز ذره ای از پول سهامداران خود را هدر ندهید.
اصل دوم: اصل اول را فراموش نكنید.

7- او به كارهای اجتماعی شلوغ تمایلی ندارد. سرگرمی او پس از بازگشتن به منزل، درست كردن مقداری ذرت بوداده (پاپكورن) و تماشای تلویزیون می باشد.

8- تنها 5 سال پیش بود كه بیل گیتس، ثروتمندترین مرد دنیا، او را برای اولین بار ملاقات نمود. بیل گیتس فكر نمی كرد وجه مشتركی با وارنر بافیت داشته باشد. به همین دلیل او ملاقاتش را تنها برای نیم ساعت برنامه ریزی نموده بود. اما هنگامی كه بیل گیتس او را ملاقات نمود، ملاقات آنها به مدت 10 ساعت به طول انجامید و بیل گیتس یكی از شیفتگان وارنر بافیت شده بود.
9- وارنر بافیت نه با خودش تلفن همراه حمل می كند و نه كامپیوتری بر روی میزكارش دارد. توصیه اش به جوانان اینست كه: از كارتهای اعتباری دوری نموده و به خود متكی بوده و بخاطر داشته باشند كه:

الف) پول انسان را نمی سازد، بلكه انسان است كه پول را ساخته.
ب) تا حد امكان ساده زندگی كنید.
ج) آنچه كه دیگران می گویند انجام ندهید. تنها به آنها گوش فرا دهید و فقط آن چیزی را انجام دهید كه احساس خوبی را به شما عرضه  می كند.
د) بدنبال ماركهای معروف نباشد. آن چیزهائی را بپوشید كه به شما احساس راحتی دست میدهد.
ه) پول خود را بخاطر چیزهای غیر ضروری هدر ندهید. تنها بخاطر چیزهائی خرج كنید كه واقعا به آنها نیاز دارید.
و) نكته آخر اینكه، این زندگی شماست. چرا به دیگران این فرصت را می دهید كه برای زندگیتان تعیین تكلیف نمایند؟

هرگز جــــا نزنيد!

● در 31 سالگي كارش را از دست داد
● در 32 سالگي در يك دادگاه حقوقي شكست خورد
● در 34 سالگي مجددا ورشكست شد
● به 35 سالگي كه رسيد، عشق دوران كودكي اش را از دست داد
● 36 سالگي دچار اختلال اعصاب شد
● در 38 سالگي در انتخابات شكست خورد
● در 43، 46 و 48 سالگي باز در انتخابات كنگره شكست خورد
● به 55 سالگي كه رسيد هنوز نتوانست سناتور ايالت شود
● 58 سالگي مجددا سناتور نشد
● در 60 سالگي به رياست جمهوري آمريكا برگزيده شد!
نام او آبرهام لينكلن بود. هرگز جانزد.
هرگز جانزنيد! بازندگان آنهايي هستند كه جا زدند

ایجاد و مدیریت یک برند موفق

اگرچه ایجاد یک برند اثربخش برای موفقیت هر کسب وکاری یک نیاز بنیادین به­حساب می­آید اما در برخی موارد این مفهوم با سوء برداشت­هایی همراه است. به­عنوان مثال در بسیاری از شرکت­های آسیایی گرایش به برندسازی صرفا در قالب یک فعالیت بازاریابی محض دیده می­شود که هدف نهایی آن جلب توجه مشتری به هر طریق ممکن است. اما در واقع برندسازی باید با پشتیبانی همه جانبه سیستماتیک در طرح جامع راهبردی سازمان گنجانده شود.

● چگونه می­توان یک برند را توسعه داد؟
اگر سازمان، دستیابی به هم­ترازی کلی با استراتژی گروهی را دنبال می­کند باید به­روشنی هویت، استراتژی و برنامه اجرایی جامعی را برای برند خود تدوین کند. مدل­های مختلف برند از تنوع ماهوی و اندازه ای متفاوت برخوردارند و در این فرایند نکته کلیدی و حائز اهمیت انتخاب، توسعه و یا اصلاح مناسبترین برندی است که بیشترین سازگاری و همخوانی با سبک و سیاق و فرهنگ سازمان متبوع را داشته باشد. گاه شاید تنظیمات و تغییرات جزئی صرف برای انطباق برند لازم باشد اما همان­طور که می­دانیم در زندگی همین نکات ریز و جزئیات است که بیشتر اوقات اختلافات عمده را رقم می­زند. با تعیین اهداف، پیامدهای مثبت آن تنها در صورتی محقق خواهد شد که منطبق بر اهداف تعریف شده باشد که این نکته اهمیت و حساسیت فرایند هدف­گذاری را نشان می­دهد.
شکیبایی در همه حال یک مزیت به­حساب می­آید که این موضوع در اینجا نیز صادق است. برندهای موفقی مثل شهر "رم" به­یقین یک­شبه به­وجود نیامده اند. موفقیت باید در قالب یک هدف بلندمدت دیده شود که شکست­های مقطعی و خسارات مالی نیز جزء لاینفک مسیر تحقق آن است.
برندهایی که در مراحل آغازین شکل­گیری قرار دارند، به­طور اخص، نیازمند کسانی هستند تا آنها را در مسیر صحیح موفقیت هدایت و تا رسیدن به سرمنزل مقصود از انحرا­­فشان جلوگیری کند. در این بین کارکنان سازمان نقش بسیار حیاتی و خطیری را ایفا می­کنند زیرا آنها نمایندگان بالقوه برند در سازمان و حتی برتر از آنند. اما سؤالی که در اینجا مطرح می­شود این است که چطور می­توان از تعهد کارکنان مطمئن شد؟ پاسخ این است: از طریق درگیر کردن و آموزش آنها در هر حوزه­ای از استراتژی برند. در این بین نقش تکنولوژی بر هیچ­کس پوشیده نیست؛ ضمن این که سیستم­های ارتباطات داخلی نیز می­تواند ارزشی همسان با طلا داشته باشد. سازمان­های هوشمند با شناسایی و تشویق کارمندانی که با سازمان همکاری می­کنند پا را یک قدم فراتر می­نهند. برای مثال شرکت
Starbucks تصمیم گرفت با اعطای امتیاز بخشی از سهام شرکت به کارکنان موفق، مراتب تقدیر و قدرشناسی خود را به آنها نشان دهد. این­ اقدام­ها می­تواند اهداف­ زیر را دنبال کند:
▪ بالابردن روحیه کارکنان
▪ ایجاد انگیزه
▪ تضمین قدرشناسی و خرید طرح­های پیشنهادی برند توسط شرکت
▪ تحکیم ارزش­های سازمانی
تحقق این موارد پیامدهای مثبتی خواهد داشت که به­طور قطع بهتر از نهادینه شدن احساس سرخوردگی و بی­علاقگی در محیط کار است.
اما کارکنان تنها در صورتی متقاعد خواهند شد که مدیریت ارشد، خود به­عنوان الگویی مناسب در سازمان مطرح باشد. از آنجا که در نهایت این فعالیت گروهی مجموعه سازمان است که برند را پایه­ریزی می­کند، درگیر بودن تیم راهبری سازمان از ابتدا تا پایان فرایند از اهمیت بسزایی برخوردار است. مدیران ارشد بایستی تمامی مراحل توسعه و اجرای برند را زیر نظر داشته باشند و عملا در امر نظارت بر استانداردها و نحوه عملکرد شرکت جویند.
مشارکت مدیریت ارشد همچنین می­تواند در جذب منابع مالی و دیگر منابع مورد نیاز برای تسریع در دستیابی به اهداف تعریف شده و تحقق بهنگام تعهدات به مشتری مثمرثمر باشد. از آنجا که تراکم کاری مدیران ارشد سازمان بالاست و همیشه با کمبود وقت مواجه هستند، تشکیل یک کارگروه عالیرتبه با حضور مدیر بخش بازاریابی به­منظور تکامل و بهبود مستمر برند ضرورتی اجتناب­ناپذیر است. در اختیار داشتن یک کارگروه تخصصی شما را یک قدم به موفقیت نزدیک­تر می­کند اما اکثر فارغ­التحصیلان کشورهای آسیایی دارای پیش­زمینه­های مالی و تکنولوژیک هستند و تعداد محدودی از آنها از تجربه لازم در حوزه بازاریابی و برند برخوردارند.

مدیریت بهبود مستمر
در یک سازمان پیشرو، دو مؤلفه عملکرد و نظام تشویقی باید در کنار یکدیگر بوده و مدیریت ارشد و دیگر لایه­های مدیریتی نیز مثل سایر پرسنل می­بایست تابع قوانین سازمان باشند زیرا همه در برابر قانون یکسانند.
و اما بهترین شیوه ارزیابی عملکرد چیست؟ به­کارگیری ترکیب مناسبی از روش­های تحقیقی کمّی و کیفی به­منظور رسیدن به درک بیشتر از کیفیت محصول و سهم بازار.
و بهترین شیوه کسب رضایت مشتری؟ بهترین راه، موردکاوی میدانی و سؤال از مشتریان است. فراموش نکنید همیشه حق با مشتری است بنابراین نظرات آنها را هم در زمینه برند و هم درباره خود سازمان باید مورد توجه قرار داد. برای دستیابی به دیدگاهی متوازن، بهینه و جامع باید ملاحظات و سیاست­های سازمان را نیز به یافته­های پژوهش اضافه کرد و مورد تجزیه و تحلیل قرار داد.
زمان برای هیچ­کس متوقف نمی­شود و برندها نیز از این قاعده مستثنا نیستند بنابراین سازمان­ها باید این موارد را در نظر داشته باشند:
▪ توسعه برند به­عنوان یک پدیده جاری و نه محدود
▪ شناسایی و طبقه­بندی ویژگی­های ثابت و متغیر به­منظور حفظ ثبات و مزیت رقابتی برند
▪ واکاوی وضعیت و پیشرفت بازار و اصلاح برند براساس آن
سازمان­های پیشرو در همه حال به تعهدات خود پایبندند زیرا پایبندی به تعهدات لازمه موفقیت و غفلت از این اصل، حماقت محض است. موفقیت همچنین در گرو رساندن پیام صحیح به افراد شایسته در اولین فرصت مناسب است. البته در یک بازار پرازدحام که مشتری غرق در قدرت انتخاب است، این موضوع روز به روز مشکل­تر می­شود بنابراین در چنین موقعیتی برقراری ارتباطات مؤثر راهکاری بدیهی و البته لازم الاجراست. در واقع، برخی از صاحبنظران و کارشناسان معتقدند ارتباطات حتی از خود برند هم مهمتر است. مدیران بادرایت به این مهم کاملا واقفند و از کانال­های ارتباطی که در اختیار دارند بهره­برداری­های بهینه را خواهند کرد تا پیام خود را به بهترین وجه به جامعه هدف اعم از مشتریان، شرکا و تأمین­کنندگان خود برسانند. در این راه، طراحی یک وب سایت جامع با قدرت جذب و اطلاع­رسانی بالا به­همراه بهره­گیری از دیگر قابلیت­های اینترنتی، به ما این توانایی را می­دهد تا بخش اعظم مسیر رسیدن به اهداف خود را هموار کنیم و اگر مخاطب هدف پیام را آن­گونه که مورد نظر ماست پردازش کند، در آن صورت ثبات، شفافیت و ارتباط و وابستگی، مؤلفه­های تشکیل­دهنده و در حقیقت نام این مسابقه خواهند بود.

● بریتیش ایرویز ((BA و شفافیت برند
شفافیت، یا شاید نقصان آن می­تواند موضوعی ملموس در شفافیت برند بریتیش ایرویز تلقی شود. تصمیم این شرکت در خصوص ورود مجدد به بازار سفرهای عمومی/تفریحی در واکنش به موفقیت روزافزون شرکت­های هزینه­محور همچون رینر (
Ryan air) و ایزی­جت ( Easy Jet) اتخاذ شد. حوزه کسب­وکار اصلی بریتیش ایرویز یعنی خدمات مسافرتی بین­المللی کلاس تجاری درجه یک (Business Class) همچنان روند صعودی خود را ادامه می­دهد و ورود به عرصه رقابت در بخش سفرهای عامه صرفا با هدف زیاده­خواهانه جذب آن دسته از مسافرانی صورت گرفت که استطاعت مالی لازم را به­منظور پرداخت هزینه­های گزاف برای پروازهای مسیر کوتاه نداشتند.
درعین حال گروهی از منتقدان بر این باورند که بریتیش ایرویز با ترکیب دو حوزه کاملا متفاوت از هم، خود را در معرض خطر قرار داده است زیرا به نظر آنها ارائه خدمات از هر دو منتهاالیه یک گستره، ریسک ارسال پیام­ها و سیگنال­های سردرگم کننده در مورد برند را به­دنبال خواهد داشت. برخی دیگر با نگاهی خوش­بینانه به این موضوع می­نگرند و به نظر آنها این جسارت نه تنها خدشه ای به حوزه خدمات اصلی شرکت وارد نمی­آورد، حتی می­تواند مکمل آن هم به­حساب آید.
به اعتقاد این گروه، شرکت­های عظیم حمل­ونقل هوایی همچون بریتیش ایرویز که خدمات گسترده بین­المللی را ارائه می­دهند، قلب تپنده و مایه حیات سفرهای تجاری به­حساب می­آیند که معمولا به صورت یکجا (چارتر) با درصدی تخفیف خریداری می­شوند. این که ماهیت کار سفرهای تفریحی متفاوت با سفرهای تجاری است، خود ناقض حداقل این بخش از منازعه است که مشتریان سفرهای تجاری مجبور خواهند شد یارانه جبران هزینه­های مترتب بر ورود شرکت به حوزه سفرهای ارزان قیمت را بپردازند.
بریتیش ایرویز وعده قیمت­های رقابتی را داده اما این تنها شگردی نیست که شرکت به­کار برده است و برگ برنده­های دیگری نیز در آستین دارد. یکی دیگر از نوآوری­های ارائه شده توسط بریتیش ایرویز که دیگر رقبا فاقد آنند، ارائه پذیرایی و دسر رایگان در طول سفر و همچنین خدمات متفاوت کنترل ورود و خروج کالا و مسافر است. ارائه یک محصول ارزشمند که مشتری به نوعی شباهت­هایی با خدمات موجود در کلاس­های بالاتر را در آن حس می­کند می­تواند حاکی از تمهیدات هوشمندانه و حساب شده این شرکت در ارتقای هویت و اثبات متمایز بودن برند باشد.
اخیرا یک تیزر تبلیغاتی جدید توسط یکی از معروفترین مؤسسات فعال در این زمینه ساخته شده است که موضوع القای سفر به­عنوان مکمل برنامه تعطیلات آخر هفته مردم را که بخشی از اهداف شرکت است، دنبال می­کند.
اما رقبای هزینه­محور هنوز چندان نگران نیستند و به ­هر حال با تمرکز بیشتر بر موضوعاتی همچون وقت­شناسی و عدم تأخیر در برنامه­های پروازی و همین­طور اعتمادسازی برای مشتری به­عنوان شاخصه­های کیفی سعی کرده اند جسارت ورود بریتیش ایرویز به بازار پروازهای عمومی /تفریحی را بی­نتیجه بگذارند تا جایی که آن را مجبور به فروش شرکت­های زیرمجموعه خود - من­باب کنایه- به ایزی جت کنند. برای آنها همچنین موقعیت و ساختار مالی بریتیش ایرویز به نوعی در هاله­ای از ابهام قرار دارد. به­رغم پیشرفت چشمگیر در تکنولوژی و کاهش نیروی انسانی، این ایرلاین هنوز هم تعداد کارکنانش به میزان قابل تأملی بیش از شرکت­های هزینه­محور پیشروست که بر پایه سیاست­های راهبردی­شان، ارائه خدمات ارزان قیمت را صرفا در قبال کاهش هزینه­ها امکان­پذیر می­دانند.

هر چه بخواهی، می‌یابی اگر..

توانایی و قابلیت‌های شخصی خود را بشناسید و کشف کنید تا با به‌کارگیری به‌موقع و صحیح آنها به موفقیت دست یابید. تسلط را می‌توان از طرفی به معنای احراز برتری بر افراد و اشیا تلقی نمود و از طرف دیگر به معنای سطح خاصی از مهارت بکار برد. افرادی که در سطح بالاتری از تسلط و توانایی‌های شخصی قرار دارند، قادرند به‌طور مستمر نتایجی که عمیقاً برای آنها حائز‌اهمیت است را در یابند.

در عمل آنها به‌گونه‌ای که یک هنرمند با اثر هنری ارزنده خود، ارتباط برقرار می‌کند، زندگی می‌کنند. آنها ابتکار را از طریق یادگیری دائمی در تمام عمر خود، انجام می‌دهند. تسلط و قابلیت‌های شخصی، عبارتند از سیستمی که طی آن فرد به‌صورت مستمر دیدگاه‌های شخصی خود را روشن‌تر و عمیق‌تر می‌نماید، انرژی و توان را متمرکز می‌کند، صبر و بردباری خود را گسترش می‌دهد و بالاخره آنکه، واقعیات را منصفانه و بی غرض در می‌یابد. با توجه به این تعاریف باز هم شمار بسیار کمی از انسان‌های بالغ در جهت رشد و توسعه و تسلط بر توانایی‌های شخصی خود، حرکت می‌کنند. زمانی که از اکثریت افراد سوال شود که در زندگی‌شان به‌دنبال چه هستند؟ آنها ابتدا راجع به آنچه می‌خواهند از شر آن خلاص شوند، صحبت می‌کنند.
مثلاً حل شدن مشکلاتشان و مواردی از این قبیل. بدین ترتیب برای ما مهم است که تنها به جای نگاه کردن به مشکلات و حل آنها، بیشتر به فکر استفاده موثر و بهینه از توانایی‌های خود باشیم. کمی به زندگی توجه کنید. آیا تا به حال به فکر ارزیابی توانایی‌های خود بوده‌اید؟قابلیت‌های فردی چیزی فراتر از مهارت‌های اکتسابی و قدرت رقابت است، به عبارت دیگر نگرشی خلاق به زندگی داشتن و فعال زیستن است. «انگیزه و تمایل به خلاقیت، در اختیار ماست و در تمامی زوایای زندگی ما قابل مشاهده است. از دنیای مادی تا تفکرات ژرف و عمیق ذهنی و معنوی». رابرت فریتز افرادی که از توانایی‌های شخصی قابل توجهی برخوردارند، مشخصات ویژه‌ای از خود نشان می‌دهند.
آنها احساس ویژه و خاص دارند که در زیر سطح اهداف و مقاصد ظاهری، عمل می‌کنند. برای چنین افرادی مقصود و هدف چیزی بسیار فراتر از یک کشش و میل ساده به دستیابی ایده‌آل است. آنان فرا‌گرفته‌اند که چگونه با جریان تغییر، همسو شوند و آن را به‌درستی درک کنند، نه آنکه در مقابل آن مقاومت نشان دهند. کنجکاوی عمیق آنها ناشی از میل به دریافت و شناخت هر چه بهتر حقایق موجود است. احساس تعلق‌خاطر به دیگران و مسوولیت در قبال زندگی خویش دارند. خود را در درون جریان بزرگی احساس می‌کنند که اگر چه به تنهایی کنترل بر آن ندارند، ولی با خلاقیت می‌توانند بر آن تاثیر بگذارند و در نتیجه هویتی مستقل برای خود قائلند و هیچ‌چیز را به‌کلی فدای چیز دیگری نمی‌کنند. بدین‌ ترتیب هم تغییر‌پذیر وهم تغییر آفرینند. افرادی که توانایی‌های شخصی ممتاز و سرشار دارند، همواره در حال فراگیری هستند. آنها هرگز از حرکت باز نمی‌ایستند و هیچ مقصدی آنها را به کلی ارضا نمی‌کند. چگونه به خواسته‌های خود دست یابیم و لذت موفقیت را بچشیم؟ ضرب‌المثلی است که می‌گوید: «هر چه را بخواهید به دست می‌آورید». این عبارت امروز، به همان میزان ۲۰۰۰ سال پیش مصداق دارد اما چرا مفهومی به این سادگی آنطور که شایسته است مورد توجه قرار نمی‌گیرد؟ گاه اصولاً از خواسته خود مطمئن نیستیم و نمی‌خواهیم با طرح خواسته‌ای احتمالاً بی‌جا رفتاری احمقانه از خود به نمایش بگذاریم.
گاهی اوقات از خواسته خود آگاه هستیم اما از عواقب سوال‌کردن می‌ترسیم. می‌ترسیم به ما بگویند که پرسش نامربوطی را مطرح کرده‌ایم، می‌ترسیم سوال ما را غیرقابل‌قبول بدانند یا آن را بی‌تناسب و یا غیرممکن اعلام نمایند اما «شما هر اندازه که بتوانید شکست را تحمل کنید، به موفقیت نزدیک‌تر می‌شوید». به عبارت دیگر، با هر جواب «نه» که دریافت می‌کنید یک قدم به جواب «آری» نزدیک‌تر می‌شوید تا شکست نخورید به پیروزی نمی‌رسید. هر شکست، طی‌کردن یکی از پله‌های نردبان موفقیت و پیروزی است و با بالا‌رفتن از هر یک از این پله‌‌ها به پیروزی نزدیک‌تر می‌شوید. ولی باید دقت داشته باشید که این نردبان در جهت مناسبی تکیه داده شده باشد. بنابراین به این نتیجه می‌رسیم که پافشاری کلید اصلی و حلال مسائل است. به‌عبارت دیگر، رد‌کردن، قدمی به‌سوی پذیرفتن است. شکست‌خوردن بخشی از موفق شدن است.