زندگي کززندگی کتابی است پرماجرا ، هيچگاه آنرا به خاطر يک ورقش دور مينداز.

وقتي عاشق مي‌شویم تلاش مي‌کنيم چهارديواري آدم ها را بشکنيم برويم داخل. ياد مان ميرود، چيزي که عاشقش شديم همان چهارتا ديوار بوده، نه آدم داخلش.

کوچک ترين انسانها کساني هستند که براي بدست آوردن ديگران ، خود را هم عقيده و هم فکر با او نشان دهند.

به کودکی گفتند : عشق چيست؟ گفت : بازي- به نوجواني گفتند : عشق چيست؟ گفت : رفيق بازي- به جواني گفتند : عشق چيست؟ گفت : پول و ثروت- به پيرمردي گفتند : عشق چيست؟ گفت :عمر- به عاشقي گفتند : عشق چيست؟ چيزي نگفت.آهي کشيد و سخت گريست....

فردا و ديروز با هم دست به يکي کردند. ديروز با خاطراتش مرا فريب داد فردا با وعده هايش مرا خواب آلودکرد . وقتي چشم گشودم امروز گذشته بود.

عشق مثل يک گنجشك ميماند ... اگر محكم بگيريش ميميرد ... اگر شل بگيريش مي پرد... پس سعي كن يک طوري بگيريش كه آرام در دستانت خوابش ببرد.

مي داني چرا بين انگشتان دست فاصله هست؟ چون يک روزي يک دستي پيدا مي شه كه اين فاصله را پر كند.

به او گفتم غمگين ترين ترانه را برايم بخوان چشمهايش را بست و آرام آرام گريست.

سوالي مطرح شد: شما که از جهان سوم مي آييد،جهان سوم کجاست ؟؟ گفتم: جهان سوم جايي است که هر کس بخواهد مملکتش را آباد کند،خانه اش خراب مي شود و هر کس که بخواهد خانه اش آباد باشد بايد در تخريب مملکتش بکوشد.

آنچه کرم ابريشم، تا پايان دنيا مي‌پندارد، در نظر پروانه، اغاز زندگيست

فرشتگان از خدا پرسيدن: خدايا تو که بشر را آنقدر دوست داري چرا غم را آفريدي ؟ خدا گفت : غم را به خاطر خودم آفريدم چون اين مخلوقه من تا غمگين نباشه به ياد خالقش نمي افته.

اگر كتاب زندگي چاپ دوم مي داشت هرگز نمي گذاشتم كه اينقدر غلط چاپي داشته باشد

بر سنگ قبر من بنويسيد خسته بود اهل زمين نبود نمازش شكسته بود. برسنگ قبر من بنويسيد شيشه بود تنها از اين نظر كه سراپا شكسته بود. بر سنگ قبر من بنويسيد پاك بود چشمان او كه دائماً از اشك شسته بود. بر سنگ قبر من بنويسيد اين درخت عمري براي هر تيشه و تبر دسته بود
مواظب افکارت باش آنها تبديل به کلمات مي شوند. مواظب کلماتت باش آنها اعمالت مي شوند. مواظب اعمالت باش آنها عاداتت مي شوند. مواظب عاداتت باش آنها شخصيتت مي شوند. مواظب شخصيتت باش آن سرنوشتت مي شود.