جامعه شناس چه میکند

جامعه­شناس همان کاری را می­کند که متخصصان سایر علوم؛ یعنی آشنایی­زدایی. داستان نیوتن و افتادن سیب از درخت را به یاد آورید. نیوتن این امر آشنا و دیرینه را تبدیل به مسئله کرد (بخوانید پروبلماتیزه) و پرسید "چرا"؟ البته به واقع این نیوتن نبود که اول بار از چرایی این امرِ آشنا پرسید. سابقه این پرسش را اگر دنبال کنید دست­کم به فلاسفة پیش از سقراط می­رسید که در پی توضیحِ حرکت برآمدند- این که چرا جانوران حرکت می­کنند؟ اجرام سماوی چطور؟ اجسام بی­جان چه؟- و نکته این است که چنان نشد که این پرسش پس از نیوتن هم از پرسش بودن بیفتد. کاری که اصحاب علم همواره در طول تاریخ کرده­اند این بوده که هر آن­چه را که ما بدیهی تصور می­کرده­ایم به رخ­مان بکشند و بداهت آن را بزدایند؛ چه سنت و دین این جهان را برای­مان بدیهی جلوه داده باشند چه حتی خودِ علم. با این وصف علم اگر کاری کرده این بوده که ما را همواره نسبت به امورِ آشنای اطراف­مان هوشیار نگه داشته است.

از منظری دیگر بنگریم. از خود بپرسیم به واقع آیا آن­چه محرکِ تحول دانش بشری در طول تاریخ شده مواجهه با پدیده­هایی عجیب بوده- پدیده­هایی که بشر پیش­تر هیچ سر و کاری با آن­ها نداشته؟ یا این که به نحوی توجهش به چیزهایی جلب شده که پیش از آن، به علل متفاوت، نسبت به آن­ها بی­توجه بوده و آن­ها را بدیهی تصور کرده؟... البته که هر دو! اما به تاریخ علم رجوع کنید و با یک بررسی آماری به من بگویید چه حجم از دانش بشری محصول مواجهه بشر با اموری غریب بوده است؟ (قابل توجه عشاقِ عدد و آمار).

بسیاری از ما وقتی به تاریخ تحول دانش بشری فکر می­کنیم نوزادی را در ذهن داریم که به دنیا آمده و به دور و اطراف­اش نگریسته و جهان را مملو از اموری عجیب یافته- شاید نخستین باری که نخستین موجود "انسانی" با رعد و برق مواجه شده همین حال را داشته. پس تصمیم گرفته یک تنه در پی کشف رازِ همه آن­ها برآید و با کشف هر رازی یک گام به سمت بلوغ برداشته. به نظرم به نحوی افسانه آفرینش در پسِ این تصور نهفته است و به نظرم باید در این ته­نشستِ ذهنی تجدید نظر کنیم. آن نوزاد، همیشة تاریخ، در جهانی زاده شده که پاسخ­هایی حاضر و آماده تقریباً برای هر پرسشی داشته- این پاسخ­ها در سنت و دین و علم و... بگذارید بگویم فرهنگ از پیش آماده شده­اند. امروز حتی اگر موجوداتی از سیاره­ای دیگر هم ناگهان جلوی چشم­مان ظاهر شوند چندان عجیب جلوه نخواهند کرد؛ ما مدت­هاست که به استقبال آنان رفته­ایم.

اما بازگردیم به جامعه­شناسی. جامعه­شناسی نیز به عنوان رویکردی علمی آمده است برای آشنایی­زدایی از جهان اجتماعی و روابط اجتماعی و هر آن­چه در زندگی اجتماعی بدیهی تصور کرده­ایم و چنان به آن "عادت" کرده­ایم که تصورِ غیرِ آن غیرِ"عادی" می­نماید. تمرکز و توجه جامعه­شناسی بر زندگی اجتماعی انسان است و مگر اساساً چیزی را در این جهان بیرون از این دایره می­شناسید؟ دقیق­تر بگویم. این جهان و هر آن­چه در آن هست را ما و ذهن ما معنا می­کند. جهان بیرون از ذهن ما به خودی خود چه معنایی دارد؟ اما مگر نه این که ما و ذهن­مان مستقل از زندگی اجتماعی­مان نیست. بی تردید، آن­چه در ذهن ما به تدریج انباشته می­شود برآمده از زندگی اجتماعی­مان است؛ همان پاسخ­های حاضر و آماده­ای که در نخستین تماس­هایمان با جهان از جانب فرهنگ، به معنای عام، در اختیارمان قرار می­گیرند.

در مقام مقایسه، اگر چه عمومِ حیطه­های علمی هر از گاهی در مقاطعی که گسستی در شناخت علمی رخ می­دهد (بخوانید چرخش پارادایمی) از خواب می­پرانندمان، در ادامه به چنان چُرت جزمی دچارمان می­کنند که می­پنداریم جهان همیشه چنان بوده که علم می­گوید و چنین نیز خواهد ماند. به عبارت دیگر اصحاب علم، اگر چه همواره درصدد آشنایی­زدایی برآمده­اند، اما در ادامه تمام تلاش خود را کرده اند تا با پاسخ دادن به "چرا"هایی که خود پیش کشیده­اند دوباره جهان را مدتی برای ما بدیهی جلوه دهند و اینچنین بوده که این چرخ گشته و همچنان می­چرخد. اما جامعه­شناسی با پرسشِ مدام و لق کردنِ پایه­های هر آن­چه سخت و نامنعطف می­نماید اساساً نمی­گذارد چُرت­مان ببرد؛ سقراط/ خرمگسی که دائم با وزوز کنار گوشت آرامش را ازت می­گیرد! می­پرسید چگونه؟ با قرار دادن هر چیز، تاکید می­کنم: "هر چیز"، در بستر اجتماعی­اش. بیرون از جهان اجتماعی "هیچ" امر معناداری نیست و جامعه­شناسی آمده که در خصوص نسبتِ این "هر چیز" با شرایط و بستر اجتماعی­اش بگوید و این که می­بینید جامعه­شناسی به سراغ همه چیز می­رود و انواع و اقسام "جامعه­شناسیِ فلان و بهمان" به گوشتان می­خورد از همین جا ناشی شده. با این وصف نه فقط سنت­ها که حتی علم و شناخت علمی هم وابسته به شرایط اجتماعی است- شأن نزول "جامعه­شناسی علم" و در ادامه "جامعه­شناسیِ جامعه­شناسی" همین بوده و همین است مبنای رویکرد بازاندیشانه جامعه­شناسی به جهان و جهان اجتماعی و نیز به خودش. اما مگر نه این که شرایط اجتماعی دائم تغییر و تغیر می­یابد؟ در این صورت چگونه می­توان با خیالی آسوده چُرتی بزنیم در خوش­خیالی از این که جهان به همان سویی خواهد رفت که می­رفته و می­دانستیم؛ همان راهی که سنت­ها و علوم و ... گفته بودند. اینچنین است که جامعه­شناسی خواب از چشمِ آنانی که به ثبات دل خوش کرده­اند می­رباید و گردابی مدام در مرداب زندگی به­پا می­کند.

چیستی جامعه شناسی

-         پرسش: جامعه­شناسی چیست؟

-         پاسخ: جامعه­شناسی کالایی است که جامعه­شناسان تولید می­کنند!

اگر این پاسخ را بپذیریم جامعه­شناسی تعریفی یکه نخواهد یافت، بلکه چه بسا به تعداد جامعه­شناسان تعدد خواهد داشت]؛ و از این رو، نه با جامعه­شناسی که با جامعه­شناسی"ها" سر و کار می­یابیم. به این اعتبار، پاسخ به چیستی جامعه­شناسی با مرور پاسخ­های متفاوت به این پرسش از منظر جامعه­شناسانِ متفاوت حاصل می­شود که برخی آشکارا و برخی به تلویح به آن پرداخته­اند. مرور این پاسخ­ها باز ما را به این نکته می­رساند که نه جامعه­شناسی که جامعه­شناسی­ها داریم و هر کس به خود زحمت دهد و این پاسخ­ها را مرور کند البته به پاسخ خودش می­رسد که بی­تردید پاسخی شخصی و موقتی خواهد بود.

قانع نشدید؟ به نظرتان این که جامعه­شناسی را محصول جامعه­شناسان بدانیم دچار دور تسلسلی باطل می­کندمان؟ خلاصه به نظرتان چنین پاسخ­هایی به چیستی جامعه­شناسی دردی دوا نمی­کند؟ اگر چنین می­اندیشید، باید بگویم چاره­ای نیست و به فهم من این پرسش هیچ پاسخ دیگری ندارد. اگر به دنبال پاسخی یک­خطی و قطعی به این پرسش هستید که قانع­تان کند یا در کنکور و برگه امتحان به دادتان برسد و خلاص! باید بگویم ... نگردید نیست! در واقع چنین پاسخ قطعی را برای پرسش از چیستی هیچ چیزِ دیگر هم نمی­یابید. باور نمی­کنید؟ امتحان کنید. مثلاً فکر کنید که "کفش" چیست؟ ببینید می­توانید پاسخی برای این پرسش بیابید که تعریفی جامع و مانع از کفش به دست دهد؛ تعریفی ازلی و ابدی که هیچ کس تا ابد برای اصلاح آن وسوسه نشود. همین حالا دست به کار شوید و پاسخی تدارک ببینید تا آن را در همین وبلاگ به قضاوت تاریخ بگذاریم! باز هم باورتان نمی­شود؟ اگر چنین است زحمت بکشید دستِ کم سری به کتاب پژوهش­های فلسفی ویتگنشتاین بزنید که پنجاه و چند سالی از انتشار اصل آن و البته نزدیک به یک دهه از انتشار ترجمه فارسی آن می­گذرد... و باز و هنوز هم ما می­پرسیم جامعه­شناسی چیست و به دنبال پاسخی قطعی سرگردانیم!! اگر احیاناً نقدی به ویتگنشتاین متاخر ندارید و در ضمن قانع هم نشده­اید به واقع دیگر نمی­دانم چه باید کرد؟ ... شما پیشنهاد دهید.

اما چه بسا مسئله از اساس چیز دیگری است! وقتی می پرسیم جامعه شناسی چیست شاید در پسِ ذهن مان این پرسش است که جامعه شناسی به چه کار می آید یا چه نقش و تاثیری می توان برای آن متصور شد؟. صادق باشیم! در پرسش از چیستی جامعه شناسی به دنبال چه نوع پاسخی هستیم. نکند دنبال بهانه می گردیم (به نظرم برخی می گردند!). شاید برای این که خودمان را از شر این پرسش خلاص کنیم، یا جامعه را از شر جامعه شناسان، می گوییم چون خود جامعه شناسان هم درست و حسابی نمی دانند جامعه شناسی چیست و هر بار با این پرسش مواجه می شوند آسمان به ریسمان می بافند پس اساساً "چرند" است... تنبلی و بهانه گیری کافیست! دست کم برای تلاش در جهت دستیابی به پاسخی هرچند موقتی و شخصی به هر یک از این پرسش ها راهی به نسبت روشن وجود دارد... دست به کار شوید. چنین بهانه گیری هایی نه به سود جامعه شناسی و جامعه شناسان است، و البته نه به سود سیاست گذاران، و البته تر نه به سود "مردم".  

اما، بد نیست فکر کنیم چرا پرسش از چیستی جامعه شناسی برای جامعه شناسان و جامعه شناسی تا این حد مهم بوده است. چرا همیشه جامعه شناسان در موقعیتی قرار گرفته اند که لازم شده خودشان را و کارشان را توضیح دهند و توجیه کنند. پرسش از چیستی روان شناسی و اقتصاد و زیست شناسی و پزشکی و کشاورزی و فیزیک و شیمی و نظایر این ها البته مطرح می شود اما از جانب علمای فلسفه علم. به واقع برای چند فیزیک دان در طول تاریخِ این علم تعریفِ علم فیزیک مهم بوده، چه رسد که این پرسش به مخیله دانشجوی سال اول کارشناسی فیزیک هم خطور کند! در مقابل، چند کلاس و کتاب و دانشجوی جامعه شناسی را در هر سطحی سراغ دارید که از داغ ترین و مهم ترین بحث هایش پرسش از چیستی جامعه شناسی نباشد. به واقع بخش مهمی از زندگی­ حرفه ای جامعه شناسان صرف یافتن پاسخ برای این پرسش می شود؛ چه برای خودشان و چه برای پاسخ دادن به دانشجویان و کارفرمایان و سیاست گذاران و "مردم".  

شاید این از آن جا ناشی می شود که نگاه جامعه شناختی نگاهی است که از اساس با "اساس" درمی افتد. وقتی پای جامعه به میان آید "ذات" و نگاه ذات باور به مخاطره می افتد. اگر انسان را و هر آن چه را که به نوعی با انسان سر و کار دارد در بستر اجتماعی اش ببینیم (بخوانید: زمینه مندی و موقعیت مندی) بلافاصله همه چیز سیال می شود. مگر نه این که جامعه و شرایط اجتماعی مدام تغییر می یابند؟ اگر چنین باشد هر آن چه که در این بسترِ متغیر و متلون باشد، از جمله انسان و هر امر انسانی یا مرتبط به انسان، نیز مدام دگرگون می شود. با این وصف، تاریخ مندی قاعده جامعه و زندگی اجتماعی است و همین است که، سی رایت میلز و البته وحید طلوعی، می گویند جامعه شناسی و تاریخ دوقلوهایی به هم چسبیده اند و میلز آن دست مطالعات اجتماعی را که به درک و فهم تاریخی بی توجه اند بی ارزش می داند. جالب است که این نکته را پدارن علم جامعه شناسی هم بارها و بارها تذکر داده اند، اما کو گوش شنوا! مگر آگوست کنت نبود که به اهمیت روش تاریخی در جامعه شناسی تاکید کرد و پرداختن به پویایی اجتماعی را رکنی رکین در جامعه شناسی دانست. بله! نگاه تاریخی هم پیوندِ نگاه جامعه شناختی است.

با منظر جامعه شناختی نه فقط جامعه و زندگی اجتماعی که هر امر انسانی، از جمله صورت های متفاوت شناخت و بنابراین علم به عنوان صورتی از شناخت، تاریخمند و بنابراین متغیر و متلون می نماید. چنین است که چنین تلونی دامن علم جامعه شناسی را هم می گیرد و جامعه شناسی را به جامعه شناسی ها بدل می کند. اما خوب است توجه کنیم که جامعه شناسی به همین حد بسنده نکرده و به سراغ دیگر علوم هم رفته است. تامس کون و بسیار کسان دیگر را ببینید که با چنین رویکردی "اساس" علوم دقیقه را هدف قرار داده و بنیاد ادعای این علوم را مبنی بر دست یابی به "حقیقت" یکسره بر باد دادند. از این منظر فیزیک هم به فیزیک ها بدل می شود و بنابراین تکلیف علوم انسانی/اجتماعی هم که روشن است و البته فوکو حدیث مفصل اش را گفته. چنین است که ادعای دست یابی به "حقیقت" و به دست دادنِ "تفسیر نهایی"، تفسیری بی خدشه و کامل و ازلی و ابدی از حقیقت، اگر نه یکسره باطل دست کم تردیدآمیز می نماید. از این رو چه بسا، چشم اندازی که جامعه شناسی پیش روی مان گشود جامعه شناسی را بدل به "دیگری" نهاد علم/شناخت کرد که اساساً در پی تثبیت جایگاه خود به عنوان منادی حقیقت بود. به این ترتیب جامعه شناسی را با چاقویی که خود برای جراحی "حقیقت" در اختیارمان گذاشته بارها و بارها به مسلخ برده اند.