نیلوفر ظهوری
نیلوفر ظهوری
13 سنبله سال 1353هجری شمسی تابستان آخرین نفس هایش را زمزمه می کرد و پدرم در انتظار چندین ماهه به غزل چشمان مادرم استعاره می آفرید که من در تنفس سحرگاهان هدیه شدم. ماه سنبله، زمزمه ی پرطراوت حنجره ی شفاف کوکچه و پیراهن سبز باغ و جلگه، پیشواز نخستین فرزندی را می گرفتند که در پیوند با سعادت پدرم ظهورالله ظهوری و مادرم، لبخند می آفرید. پدرم که نبض گل ها در سروده هایش ضربان موزون صمیمیت ایجاد می کرد که مند در شهر فیض آباد ولایت بدخشان متولد شدم، نامم را نیلوفر گذاشتند تا در برکه ی حیات شان شناور باشم. مکتب را الی صنف سوم در لیسه عالی مخفی در شهر فیض آباد پیش بردم و رفته رفته سند فراغت مکتب را از لیسه ی "فردوسی" شهر کابل در سال 1370 خورشیدی گرفتم و آرزوی رفتن به دانشگاه در برگ برگ برنامه هایم زبانه می کشید که تقدیر نفرین شده ی جنگ، سرنوشت غربت را بر پیشانی زندگی ما حکاکی نمود. آموختن همانگونه در شریان های امیدم جریان داشت که بالاخره در سال 2007 میلادی سند فراغت بخش روانشناسی کودک را از یکی از کالج های شهر هامبورگ جرمنی به دست آوردم. شعر را عاشقانه دوست دارم؛ خودم هم چیز چیزک هایی ایجاد می کنم تا آیینه ای باشند در برابر احساس و عاطفه ام. اکنون در شهر تورنتوی کانادا اقامت دارم و شوهر عزیزم هارون راعون نیز از جمله شاعران نامدار کشور میباشد.
نمونه از اشعار
کبودی ها
کبودی ها شهروندانِ کوچیِ سرزمینِ
سیاه سرانند
که در تمامِ قلمروِ قامتِ
شهوانی شان
جاه عوض می کنند
کبودی ها
ترجمه های کتاب هایی استند
که به زبان های چشمانِ
تمامِ دنیا
مفهومند
و تسلسلِ تسلطِ تاریخیِ
حماقت و ظلم را
رقم می زنند
کبودی ها
گوسپندانِ خلق شده ی
خدایانِ شکنجه و اهانت اند
که در زیباترین زمینِ خدا
آهسته می چرند
و سرگردانی می خورند
کبودی ها
از سرخترین لحظات
سرچشمه می گیرند
و سیاه ترین بخت ها را
به ما سپید می سازند
کبودی ها را می گریم
که خود ابر های بی بارانِ
تلخ
بر آسمانِ بی ستاره هاست
کبودی ها را می گریم
که جنازه های غرور و
آرامشِ زنِ مظلوم اند
حتی
هنگامی که با لبخند
شأنِ نزول شان را ه
م تقلب می کند
3 فبروری/2012
سرنوشت
عجب سرنوشتی دارند
فرزندان اقلیم جهالت
در جغرافیایی که نقشه اش فساد
و تاریخش پاتریاشیست
عجب سرنوشتی دارند
غنچه هایی که رنگ از
حرارت انفجار می گیرند
و نور از الماسک خمپاره
سیاهی چادرهایی استند
که روی و موی جنایت را
پرده می گردند
انتحاری، انفجار
انتحاری، انفجار
انفجار، انفجار، انفجار
دیگر تکراری ترین واژه
های سرگردانِ اند
در شریان های رسانه ها
عجب سرنوشتی دارد
تاریخ تجاوز
بر معصومیت اطفال فقیر
کیمیای جهالت
طلای انسانیت را ذوب می کند
تا عقلبند مسی ایجاد کند
عجب سرنوشتی دارند
جوانه هایی که
در خاک های خیانت قد بلند می کنند
و از مرداب های اندیشه
سیراب می گردند
عجیب سرنوشتی
که باید از سرِ سر نوشت
*****************
آشفته در تزاحمِ آواز یک
رقم اشکِ قصیده می چکد از ساز یک رقم
می خوانم از سکوتِ نگاهت ترانه ای
امشب میانِ واهمه ها باز یک رقم
بر شعرِ زلف من چقدر صِله می دهد
با پنجه ی نوازشِ تو، ناز یک رقم
بختِ غرورِ ملتهبم بال می کشد
تا می کنم به سمت تو پرواز یک رقم
آهسته بر زبان چکاوک فتاده ایم
این ماجرا برون شده از راز یک رقم
از سرزمینِ صاعقه تا باز می رسی
یک آسمان ترنم و آواز می رسی
تا رقصِ گیسوانِ مرا پنجه می زنی
آهسته در نوازشِ یک ناز می رسی
بر لاله های پیرهنم خیره می شوی
تصویر می کشی و به پرداز می رسی
سوزِ زلالِ مهرِ تو تا میدمد به رنگ
دستِ هنر گرفته به اعجاز می رسی
آهسته می چکی ز غزل های آرزو
با واژه واژه باز به آغاز می رسی
تا عشق روی شانه ی تو بال می کشد
از خویش می روی و به پرواز می رسی