روز مادر بر همه مادران دنیا مبارک باد

" ۲۴جوزا " "۲۴خرداد

آبروی اهل دل از خاک پای مادر است           هر چه دارد این جماعت از دعای مادر است

آن بهشتی را که قرآن می کند توصیف آن           صاحب قرآن بگفتا زیر پای مادر است

"  بوی بهشت میدهد دست دعای مادرم "

"  سجده پس از خدا کنم برکف پای مادرم "

 

خدا یکی ومادر هم یکی

که اگر نباشد یعنی نیستی

Image and video hosting by TinyPic

 

 

خاطرات ايام كودي با مادر

 روزگار كودكي يادش به خير

روزگار خاطراتي  ماندگار

روزگاري بس عجيب و نازنين

روزگاري همچو بودن در خيال

ياد دارم مادرم را خوبِ خوب

عاشقش بودم بسي پروانه وار

عاشقش هستم بسي پروانه وار

مادرم آموزگاري زبده بود و نخبگان بسيار داشت .

در ميان كِشته هاي قلبشان ، تخم دانش ميكاشت.

در نگاهش مهرباني ، عاشقي ، فرزانگي

 موج ميزد تا به اوج

در دلش اما نشان خستگي ، آزردگي...

سالها تنها و دور از شهر خويش

دست در دست و كنار يار خويش

در كنار كودكانش با اميد

روزها پر ميشد از افكار خويش

خواهرم تنها رفيق كودكي

همسفر در بازي و در زندگي

همسفر در خنده ها و گريه ها

همسفر در جنگها و غـُصه ها

 يك دو سالي سن او از سن من افزونه بود

هيكلش اما نحيف و كوچك و گلگونه بود

كودكي بودم لجوج و تـُقص و شر

وقت دعوا ميزدم او را ز قدرت ، با تشر

خواهرم امافقط،

 قـُر ميزد و گريان و نالان سوي مادر ميشتافت

مادرم هم جانبش را ميگرفت

روزي ، آخر كفر او بسيار شد

تا كه فهميدم ، فرارم كار شد

گفت : " نفرينت كنم اي بي حيا

ميكنم عصري گلايه با پدر ، آنگه بيا."

خوب يادم هست ، فردا در صنف

بحث داغي و مهمي روي داد

بر نكويي ، بر نجابت ، حرمتش

من ندانستم كه منظور معلم باب چيست!!!

آخرش گفت اي عزيز دل به گوش

روز ديگر هست روزي پر خروش

روز مادر، روز زن ، روزي بزرگ

پس براي شادي مادر بكوش

گفتمش:‌"آخر چگونه ؟"

مكث كرد؛

ناگهان فكري ز ذهنش سبز كرد

گفت :‌" هر كس كاغذي از دفترش بيرون كند

          جمله اي زيبا و پر احساس و داغ

          حك كند در آن براي مادرش؛

          نامه ها را با گل و پروانه اي زيبا كنيد

          در ميان پاكتي پنهان كنيد

          هديهء مادر كنيد و

          بعد از آنهم بوسه اي بر چهره اش پرپر كنيد."

 

همه مشغول شدند ،

          دست من ميلرزيد.!

در دو چشمم اشك جاري بود و غم

من چرا با مادرم اينگونه كردم تا ، چرا؟

من چگونه روي در رويش شوم؟ آخر چرا ؟

نامه را آخر نوشتم

با دلي غمگين و نادم از گناه

در كنارش هم گلي ، پروانه اي

          محكمش در بکس خود دادم پناه

منتظر ماندم كه مادر وقت ظهر

چون هميشه خسته از افكارِ كار

سر بروي بالشش بگذارد و خوابش ببَرَد.

تا كه چشمانش اسير خواب شد،

نامهء من هم كنار بالشش همخواب شد.

در اتاق ديگري رفتم به خواب

با دلي نادم ، سراسر آب و تاب

عصر شد ،

                   خواب از سرم پرواز كرد

چشم من هم رو به دنيا باز كرد.

ناگهان ديدم كه فردي در كنار بالش است.

بر خودم لرزيدم!

مادرم بود و نگاهي گرم و ناز

تا بجنبم ، دست او بر دور من پرواز كرد

بوسه اش هم صورتم را ناز كرد

اشك در چشمان او ره باز كرد.

گفت :‌" اي عزيز من " ، دگر چيزي نگفت

اشك و لبخندش برايم جمله گفت.

خوب يادم هست ، از آن دَم به بعد

عاشق مادر شدم من تا ابد

دوستش ميداشتم ،     

                             پروانه وار و پر غرور

ليك ، هرگز رو نكردم بر زبانم از غرور

سال هايي بعد ، در وقت بلوغ

بازهم ، من مايهء نفرت شدم

خود بزرگي ، قلدري ، ديوانگي

باعث دلسردي مادر شدم

گاهگاهي ، با نگاهي گرم و پنهاني و پاك

خيره در چشمان مادر ميشدم

          چون گلي از غصه پرپر ميشدم.

ولي افسوس ، هزاران افسوس

كه غرورم نگذاشت

          روي در روي دلش خيره شوم،

زار زنم ،

آه كشم ،

گويمش :‌"مادر دردانهء من ،

دوستت ميدارم."

روزها ، ماه ها و سال ها ميگذرد.

ولي اكنون ، بين ما ، ثانيه ها فاصله است.

من در اين شهر،غريب ! من در اينجا تنها!

مادرم نيست كنارم ، پدرم هم حتي ...

خواهرم يا ..... ، هيچكدام...

روز مادر شده باز

                   دل من پر زده باز

سوي مادر با عشق

                   سوي مادر به نياز

كاش بودم به كنارش ،

آنگاه

با تمام حس و احساسي عجيب

بوسه اي بر روي ماهش ميزدم.

روبرويش ، خيرهء او ميشدم ،

ميگفتمش : "دوستت ميدارم

                   همهء روز خدا روز تو است

                   همه احساس دلم مال تو است

                   همهء فكردلم ، ياد تو است

مادرم ، نامت هميشه زنده باد

مادرم ، ايزد نگهدار تو باد

مادرم ، عشقت، اميدت، تا ابد پاينده باد ."

ولي افسوس كه او اينجا نيست.

مينويسم نامه ام را همچو قبل

در كنارش هم گلي، پروانه اي

ميفرستم سوي مادر با اميد

بعد ، با قلبي تپنده ، پر ز مهر

در ميان باغ سبز پادگان

مخفي از ديدار هر بيگانه اي

ميسرايم : " مادرم ،‌من دوستت داشته ام؛

مادرم ، من دوستت خواهم داشت."

نام تو در قلب من جاويدانه خواهد بود اي مادر

تيمورشاه الفت

بهمن ماه (دلو)6/1386

Image and video hosting by TinyPic

 

مــــادر

مـادر تــو بـهشــت  جـاودانــی  مـادر        خــورشـیـد بـلـنـد آســمـانی  مـادر

در چشم تـو نـور زندگانـی جـاریـست        سر چشمه ی مهر بیکرانی   مـادر

ای کـاش کـه تـا  ابــد  نــمـیــرد  مادر       یـا هـستـی جـاودان  بـگیـرد  مادر

مهر است سراسر وجودش تــا هـست        ای کاش که  پـایـان  نـپـذیـرد مادر

هر بار که خنده بـر لبش  مــی  رویــد       یا نبض گل سرخ  ، سخن می گوید

چشمان پر از ستـاره ی  مــــادر  مــن      در  گــردش  آشـنـا مرا  می جـویـد

چون مهر، بـزرگ و بی نـشانی مادر       آرام  دل و عـــــزیــز جـانـی مــادر

ای کاش همیشه جـاودان مـی  بــودی       آن قـدر که خـوب و مـهربانـی مـادر

در کوچه جان همیشه مادر بـــاقیست       دریـای مـحبـتـش  چو کوثر  باقیست

در گـــویــش عـاشـقانـه ، نـام مــــادر        شعریست کــه تا ابد به دفتر باقیست